مرگ‌آگاهی در زمانه هراس از کرونا

مرگ‌آگاهی در زمانه هراس از کرونا حسین ناصری* از همان لحظه‌‌ای که بند ناف انسان بریده شده و رسما وارد این جهان می‌شویم، سفر بی‌وقفه ما به سوی مرگ آغاز می‌شود؛ گویی که ما به دنیا می‌آییم تا بمیریم. با وجود این، بشر همواره درصدد مقابله با مرگ بوده؛ از دغدغه گیلگمش افسانه‌‌ای به فانی‌بودن خود ‌‌تا انجماد جنازه‌ها به این امید که روزی حیات را به آنان برگردانند، همگی شاهدی است دال بر آنکه آدمی همواره میل به جاودانگی داشته است. در زمانه‌‌ای که داس مرگ در دستان ویروس به‌ظاهر ناچیز کرونا جای گرفته است، آدمی بیش از پیش خود را در برابر مرگ ناتوان می‌بیند. اگر موضِع افراد درباره مرگ را در قالب یک پیوستار تجسم کنیم، در یک سر آن میل به مرگ قرار می‌گیرد که عمدتا در اختلالات خلقی و با فراوانی کمتر در سایر اختلالات روان‌شناختی دیده می‌شود و در سر دیگر، خوف بیمارگون از مرگ است که امکان لذت‌بردن از زندگی را از فرد سلب می‌کند. بر این اساس، باید گفت از ابتدای شکل‌گیری روان‌شناسی، مرگ یکی از موضوعات جذاب برای نظریه‌پردازان و محققان بوده است؛ چنانچه ویلیام جیمز به‌عنوان یکی از بانیان این علم، آگاهی از فناپذیری را تحت عنوان «کِرم هسته» نام برده است که در وجود آدمی رسوخ می‌کند. اینکه آدمی در چه سنی مرگ را درک می‌کند، به رشد‌ شناختی او مربوط می‌شود؛ نوزادان و نوباوگان درکی از مرگ ندارند، ولی می‌توانند احساسات والدین خود را متوجه شوند که درگیر مرگ یک عزیز یا بیماری‌های مهلک خود هستند. کودکان چهار تا شش سال، مرگ را پدیده‌‌ای موقتی می‌پندارند. معمولا این ذهنیت از انیمیشن‌ها نشئت می‌گیرد که در آنها شخصیت‌ها مرده، ولی در ادامه زنده می‌شوند. کودکان هفت تا 12 سال، مرگ را به‌عنوان نقطه پایان زندگی درک می‌کنند؛ اما جهانشمول‌بودن آن را نمی‌فهمند. نکته رشدی دیگری که در درک مرگ در این دوره سنی به چشم می‌خورد، این است که کودکان، سببیت مرگ را متوجه نمی‌شوند؛ آنان نمی‌توانند درک کنند که آدمی چگونه می‌میرد. درک نوجوانان از مرگ، بسیار نزدیک به درک بزرگ‌سالان است. از آنجایی ‌که نوجوانان، برخلاف کودکان، انتزاعی می‌اندیشند، مرگ را از ابعاد مختلف بررسی کرده و سؤالات زیادی درباره آن به ذهنشان آمده و احتمالا آنها را مطرح می‌کنند. بر اساس یافته‌ها، اضطراب مرگ از چهار، پنج‌سالگی در کودکان دیده می‌شود. برخی تحقیقات نشان داده‌اند درصورتی‌که مرگ در قالب مفاهیم زیست‌شناختی و به شکل عینی برای کودکان تشریح شود، از میزان اضطراب آنان کاسته می‌شود. پژوهش‌ها نشان داده‌اند میزان اضطراب مرگ در گستره سنی 20 تا 40 سال شروع به افزایش می‌کند؛ به حدی که میزان این نوع از اضطراب در دوره 40 تا 64‌سالگی به اوج می‌رسد. به طرزی شگفت‌انگیز این اضطراب از 65سالگی به بعد رو به کاهش می‌رود. این موضوع برخلاف انتظار بسیاری از افراد و خصوصا جوانان است که گمان می‌کنند سالمندان اشتغال ذهنی شدیدی به مرگ دارند. در بین مقالات مختلف که به مرگ پرداخته‌اند، چند درونمایه شناسایی‌شده است:
1. اکثر افراد تا حدودی درباره مرگ فکر می‌کنند، ولی درصد ناچیزی از آنان گرفتار حالت‌های مرضی اضطراب مرگ می‌شوند. با وجود این، کم نیستند افرادی که گمان می‌کنند نخواهند مرد. شاید برخی از عادات زندگی دسته‌‌ای از این افراد، اعم از تغذیه ناسالم، مصرف الکل، سیگار، بی‌تحرکی و‌... ناشی از این باور باشد.
2. طبق پژوهش‌ها، بین اضطراب مرگ و جنسیت ارتباطی قوی وجود دارد. بر این اساس، زنان به‌مراتب بیش از مردان ترس از مرگ را گزارش کرده‌اند. احتمالا همین موضوع تبیین کند که چرا رفتارهای پیشگیرانه در زنان به‌مراتب بیش از مردان است. 3. در اکثر افراد، با افزایش سن، ترس از مرگ افزایش نمی‌یابد، بلکه بیشتر نگرانی از درد احتمالی، ناکامی، وابستگی و سلامتی عزیزان است که اهمیت می‌یابد. بسیاری از متخصصان معتقدند اگر  غم از‌دست‌دادن یک عزیز به شیوه‌های صحیح  ابراز نشود، به تدریج برخورد با مرگ عزیز، رنگ‌و‌بوی انکار به خود گرفته و سلامت روان فرد را در معرض خطر قرار می‌دهد. در روان‌شناسی چندین مفهوم و  چارچوب نظری وجود دارد که به درک روان‌شناختی از مرگ کمک کرده‌اند؛ یکی از مفاهیم مهم، اضطراب وجودی مرگ است. این مفهوم از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که زندگی هر آدمی در نهایت به پایان خواهد رسید. این اضطراب به‌عنوان قوی‌ترین نوع اضطراب مرگ شناخته می‌شود. توانایی پیش‌بینی آینده، هویت فردی و آگاهی‌یافتن از تفاوت بین خود و دیگران، از عوامل مؤثر در اضطراب وجودی مرگ به حساب می‌آیند. 
ازجمله رویکردهای روان‌شناختی که از ابتدای شکل‌گیری به مرگ پرداخته‌اند، روانکاوی است. اصطلاحی که مؤسس روانکاوی -زیگموند فروید- برای ترس از مرگ به کار گرفت، مرگ‌هراسی (thanatophobia) نام داشت. به نظر فروید، مرگ‌هراسی نقابی است که روی نگرانی‌های عمیق‌تر قرار می‌گیرد. به عقیده او، این مرگ نیست که آدمی از آن می‌ترسد؛ چرا‌که هیچ‌کس مرگ خودش را نمی‌پذیرد. آن دسته از افرادی که از مرگ می‌هراسند، در واقع گرفتار آن دسته از تعارض‌های دوران کودکی خود هستند که نمی‌توانند با آنها کنار آمده و به این ترتیب آن را در قالب مرگ‌هراسی نشان می‌دهند. یکی از معروف‌ترین مدل‌های نظری مرگ، مدل پنج‌مرحله‌‌ای مرگ است که 
از سوی روان‌پزشک الیزابت کوبلر راس، آمریکایی، مطرح شده است. او در کتاب خود (در مورد مرگ و مردن) این موضوع را مطرح می‌کند که آدمی در پاسخ به آگاهی از مرگ قریب‌الوقوع خود یا یکی از نزدیکان، پنج مرحله را طی می‌کند تا در نهایت به حس پذیرش مرگ برسد: 1. انکار: در این مرحله، فرد در برابر این موضوع که به‌زودی خواهد مرد، مقاومت می‌کند؛ حتی اگر به او گفته شود شانس او برای زنده‌ماندن اندک است، از پذیرش این واقعیت امتناع می‌کند. 2. خشم: بعد از مرحله انکار مرگ، فرد روبه‌موت خشمگین می‌شود؛ خشمگین از نزدیکان و بستگانی که سالم و سرحال هستند؛ خشمگین از پرسنل درمان که نتوانسته‌اند برای او کاری انجام دهند و چه‌بسا خشمگین از خدا.
3. چانه‌زنی: در این مرحله فرد سعی می‌کند مرگ را به تعویق اندازد؛ مثلا ممکن است مصمم شود اگر زنده بماند، مابقی عمر خود را به امور خیر اختصاص دهد یا ممکن است بگوید اگر تا به‌دنیا‌آمدن نوه‌اش زنده بماند، با آغوش باز از مرگ استقبال می‌کند. 4. افسردگی: اگر فرد با چانه‌زنی هم به خواسته‌اش نرسد، احتمالا دچار افسردگی خواهد شد. در این مرحله فرد متوجه شده که به پایان زندگی رسیده است. غمگینی حاصل از این آگاهی، احتمالا او را آماده مرگ می‌کند. 5. پذیرش: در مرحله پذیرش، فرد مرگ قریب‌الوقوع خود را می‌پذیرد. معمولا در این مرحله فرد به حسی از آرامش رسیده و بدون هیچ تلخی، انتظار مرگ را می‌کشد. روان‌شناسان سه نوع پذیرش مرگ را مطرح کرده‌اند: پذیرش مرگ به‌عنوان راه گریز از زندگی و استقبال از مرگ برای فرار از درد و رنج مشکلات فعلی، پذیرش مشتاقانه، پذیرش مرگ به‌منظور رسیدن به زندگی مطلوب پس از مرگ، پذیرش خنثی و پذیرش مرگ به‌عنوان بخش لاینفک زندگی که نمی‌توان کنترلی بر آن داشت. قاعدتا در اینکه هر فردی چه نوع پذیرشی نسبت به مرگ دارد، عوامل مختلفی از قبیل جهان‌بینی، محیط فرهنگی و اجتماعی نقش دارند. به احتمال زیاد، یکی از عوامل دیگر، وضعیت سلامت روان فرد است که مشخص می‌کند مرگ را به‌عنوان یک واقعیت محتوم پذیرفته یا با طیفی از هیجان‌های منفی اعم از غم و نگرانی به آن واکنش نشان داده است. بررسی‌ها حاکی از آن است که در نوع سوم پذیرش، کمترین میزان نگرانی از مرگ دیده می‌شود.طبیعتا اینکه در عین حالی که فرد از سبک زندگی پیشگیرانه‌‌ای برخوردار بوده و خود را از انواع آسیب‌ها و مخاطرات دور نگه دارد و از طرف دیگر یقین بداند هیچ تضمینی وجود ندارد که یک روز دیگر را به پایان برساند، نیاز به رسیدن به سطح عمیقی از معنای زندگی دارد؛ اما گویی بسیاری از ما آگاهانه یا ناآگاهانه سایه مرگ را به فراموشی می‌سپاریم. این شعر زنده‌یاد افشین یداللهی که در اوج سلامت و سرزندگی، مرگ ناگهان او را درربود، احتمالا گویای این واقعیت است: هرسال، یک بار از لحظه مرگم بی‌تفاوت گذشته‌ام/ بی‌آنکه بفهمم یک روز، در چنین لحظه‌ای خواهم مرد.
پژوهش‌های بسیاری نشان داده‌اند بین سلامت روان، مهارت‌های روان‌شناختی در مواجهه با هیجان‌های منفی، واکنش‌های شناختی به رخدادهای تنش‌زا و توان افراد در مواجهه با اضطراب از مرگ، ارتباط وجود دارد.