روزنامه آفتاب یزد
1399/05/15
یه موقع هایی بود حالا نیست !
احسان حضرتی- برای هم نسلان من و امثال من ، روزگار نه چندان دور،بسیار زیبا و جذاب بود. ایامی که مدرسه و تابستان به معنای واقعی کلمه ، در جای خود قرار داشت. زمان مدرسه و زمان تابستان به معنای خود بودند.نه مدرسه زیاد تعطیل می شد نه تابستانمان کوتاه بود. روزهایی که برای کودکان و نوجوانان دهه شصت ، همراه بود با سیلی از خاطرات و زیبایی های که به سرعت از آن گذشتیم. بیایید کمی خاطرات مشترک نسلمان را مرور کنیم.زمانی که در سال های قدیم ، تابستان برایمان پر بود از بازی های گروهی که در کوچه مشغولمان میکرد. توپ به دست در کوچه مشغول بازی های مختلف میشدیم. از گل کوچیک و استپ هوایی تا زمین فوتبال خاکی و دوچرخه سواری. بازی های گروهی که مفهومی به نام آنلاین در آن وجود نداشت،همه آن چیزی که بود ، دیدن چهره به چهره بود و احساساتی که وجود داشت. روزهایمان با برنامه کودک شبکه دو شروع میشد ، آنجا که مخمل و هاپوکومار در «خانه مادربزرگه» درگیر کارهای نوک طلا و حنا خانوم بودند، بعد از آن میرفتیم سراغ شبکه یک تا ببینیم ، شوت «کاکرو» که از دیروز زده شده ، آیا به دروازه رسیده است یا «سوباسا» با «میساکی» آشتی کرده است؟ بعدش هم ، همه بچه ها توپ به دست به سمت کوچه حمله میکردیم تا باردیگر قدرت نفوذ «فوتبالیست ها» را به نمایش بگذاریم. عصر هایمان هم لذت بخش تر میشد با برنامه هایی مثل «قصه های مجید»،
«با خانمان»،«کوتلاس» و از همه مهمتر برنامه «نیمرخ» بود که با مجریان جوانش یعنی «شهاب حسینی» و «صابر ابر» برای همه جذاب بودند. روزهای گرم این گونه میگذشت و تابستان اصلا برایمان کوتاه نبود.
از روز سی ام شهریور آهنگ «صدای زنگ مدرسه» به ما یادآوری میکرد که ایام مدرسه نزدیک است. روزهایی که «جشن
شکوفه ها» برایمان خاطره ساز بود. ایام مدرسه ، شیفت صبح یا شیفت عصر فرقی نداشت.هرکدامش دنیایی از استرس های کلاس رفتن و مشق ننوشتن و تنبیه معلمان بود. آنهایی که شیفت صبح بودند ، معمولا در زمان خوردن صبحانه ، شبکه یک و برنامه صبح بخیر ایران را نگاه میکردند که هرروز ساعت 6:45 کارتون کوتاهی پخش میکرد و ما با لبخندی بر لب به سمت مدرسه روانه میشدیم. آنهایی که شیفت عصر بودند ، در صبح در کنار نوشتن مشق هایشان ، پای تلویزیون ، برنامه کودکی را می دیدند و
بچه های شیفت صبح ، همان برنامه های را در عصر میدیدند. حالا بگذارید برنامه کسانی که شیفت صبح بودند و حدود ظهر به خانه می آمدند را برایتان بگویم.زمانی که از مدرسه به خانه
می آمدیم ، تمام همتمان آن بود که زودتر مشق هایمان را بنویسید تا شاید بتوانیم چند ساعت که نه ،حداکثر یک ساعت – چون هوا زود تاریک میشد- را به کوچه برویم و بازی کنیم.
بعد از آن این ما بودیم و برنامه های تلویزیونی که برایمان
در نظر گرفته شده بود ، از شبکه یک شروع کنیم ، نزدیکای غروب کارتون هایی مثل «بچه های مدرسه والت» ، «بچه های کوه آلپ» ، «حنا دختری در مزرعه» داشت و ما درگیر داستان ها و دردسرهایشان میشدیم. بعد از آن شبکه دو برایمان «بلیک و مورتیمر» بخش میکرد و آخر سر هم «مصطفی رحماندوست» با آن صدای دوست داشتنی برایمان از داستان هایش میگفت.
گاهی «کلاه قرمزی و آقای مجری» هم می آمدند ، «وروجک» استاد «ادر» نجار را اذیت میکرد ، صبح ها ، خانم هاشمی با بستنی ها می آمد . زمانی که مجری به ما میگفت ، بروید عقبتر ، همه ما واقعا عقب میرفتیم. خدا رحمت کند «کامبیز صمیمی مفخم» با آن عروسک های ریزه ریال چقدر سروکله میزد و ما هم به آن کار ها میخندیدیم. تازه بعد از این همه مدت میرسیدیم به جمعه ها ، صبح های جمعه ، شبکه دو با «میتی کومان» و «کارآگاه گجت» و «لوک خوش شناس» روزمان را شروع میکرد. بعد از آن مینشستیم پای درس و تکالیفی که باید با هزار جور جان کندن ، درست انجام میدادیم تا به ساعت 2:30 بعدازظهر برسیم. ساعتی که در آن «آنه،دختری با موهای قرمز»،«خاطرات شیرین دریا» و.... پخش میکرد.
از این برنامه های جذاب کودک که بگذریم ، به برنامه های تلویزیونی برای بزرگسالانی میرسیم که حتی کودکان نیز طرفدارش بودند. سریال هایی مانند ، «همسران»،«خانه سبز»،«آرایشگاه زیبا»،«فکر پلید»،«آئینه»و.... زمانی که پخش میشد ، شاید میتوان به جرات گفت که خیابان های شهر خلوت میشد. زمانی که مسئله ای به نام شبکه خانگی وجود نداشت ، این سریال های هفتگی بودند که از اوائل دهه شصت مردم را به پای تلویزیون می کشاندند و حالا همه آنها برای مردم خاطره است. خاطراتی به اندازه روزها و شب های خاطره انگیز و خانواده هایی چنان استوار که برایشان خیابان گردی های شبانه و فست فود و.... معنی نداشت. از سوی دیگر ، در زمان ما یکی از مهمترین سرگرمی ها ، سینمای کودک بود. سینمایی که در آن برای کودکان و نوجوانان سالی حداقل یکبار ، فیلمی مناسب آنان تولید میشد. تمامی مدارس ، یک اردوی سینما داشتند که در صبح بچه ها را به سینما میبردند تا فیلمی مناسب را تماشا کنند. خوب یادمان است که در سال های قدیم ، سینمای بلوار در بلوار کشاورز تهران ، مخصوص کودک بود و هر روز صبح مدارس دانش آموزانشان میبردند تا اردویی خاطره انگیز اتفاق بیفتد.
فیلم هایی همچون «گلنار» با آن دلواپس میشدیم،«گربه آوازخوان» که با آن آواز میخواندیم،«کلاه قرمزی و پسرخاله» که با آن گریه کردیم ، «شهر موش ها» که همراهشان بودیم. به هرحال ، آن ایام گذشت و به قول خواجه شیراز «یادباد آن روزگاران یادباد» ، اما به مرور با ورود موج تکنولوژی ، جای خالی تمام آن چیزی که برای امثال ما ، خاطره بود ، بیش از بیش خود را نشان داد. نوجوانان امروز ما ، هیچکدام از خاطرات ما نتوانستند درک کنند ، دلیل این اتفاق چه بود؟ چرا نسل جدید با خاطرات گذشته نتوانست ارتباط برقرار کند ؟ ایراد از کدام سمت بود؟ دلیل اصلی این است که ارگان های فرهنگی ، نتوانستند خوراک مناسب را تهیه کنند. در تمام سال های اخیر ، هیچکدام از این اتفاقات رخ نداده است. بگذارید مورد به مورد بررسی کنیم.
در ابتدا ، تلویزیون ما ، نتوانست که برای بچه ها آنطور که
یابد برنامه هایی تهیه کند تا جذب شوند و آموزش ببینند. بچه های نسل امروز ، کارتون هایی دیدند که ما درک نمیکنیم ، کارتون هایی که بیشتر آن در باب مسائل جنگیدن و بیش از حد تخیلی بود. شاید بتوان گفت لطیف ترین کارتون این نسل ، «باب اسفنجی» بود که به شخصه هیچگاه نتوانستم با آن ارتباط بگیرم. سینمای کودک ما ، سال هاست که تعطیل شده است. در این سال های اخیر جز چند فیلم ضعیف و غیرقابل دفاع چیز دیگری پخش نشده است. شاید فیلم «شهر موش ها 2» تنها اثر قابل توجه بود که آن هم بیشتر مخاطبانش ، بزرگسالانی بودند که برایشان نوستالوژی بود. هرچند مرضیه برومند نیز نمیتوانست بیش از حد به خاطرات گذشته پایبند بماند ، زیرا باید به دنبال مخاطبان جدید هم
میرفت.
همه نسل قدیم در کنار پدران و مادران و ارگان های فرهنگی مقصر هستند. نتوانستیم آن روحیه لطیف و شاد بچه ها را زنده نگه داریم. کودکان و نوجوانان امروز ، به دلیل ضعف داخل ، تمام خوراک فرهنگی و سرگرمی خود را از آنسوی مرزها دریافت کردند.
پدر و مادری که از صبح به سرکار میروند و فرزندانشان در خانه تنها میماندند ، نمیتوانستند با برنامه های تلویزیون و کتاب ارتباط برقرار کنند و در نتیجه آرام آرام پای بازی های کامپیوتری به خانه ها باز شد. بازی هایی که بیشتر آن دارای فضاهای جنگی و خشونت هستند. بازی های فوتبالی که لذت بازی های در زمین خاکی را ندارد. باز شدن مغازه های به اصطلاح گیم نت ، باعث شد تا کودکانی که درخانه امکانات نداشتند ، پول توجیبی خود را خرج تفریحات اینگونه کنند. بیشترین خوراک فرهنگی بچه های امروز ، در مدارس و کتب درسی است و به دلیل عدم وجود یک سیستم مکمل ، نتوانست بچه ها را جذب کند. بازی های کنسولی مکمل این سیستم بازی ها شد و آرام آرام ارتباطات اینترنتی باعث گسترش گروه های بازی گشت.
بازی های کامپیوتری روحیه کودکانمان را آزرد و نگذاشت تا کودکی کنند. کودکانی که اینگونه بزرگ شدند ، حالا نوجوانانی هستند با روحیه هجومی و خشونت طلب ، نوجوانانی که هرچند هنوز آنچنان سرکش نشده اند ، اما به خوبی استعداد این کار را دارند.
نوجوانانی که به همین دلیل ، برای تفریح یا جذب تفریحات بزرگسالانی میشوند که برای بسیاری از خانواده ها ، خط قرمزی پر رنگ است و اثرات جانبی آن بسیار مضر خواهد بود. اگر هم نتوانند جذب شوند ، بیشترسان تبدیل میشوند به فرزندانی گوشه گیر و افسرده تبدیل شده اند که قدرت ارتباط گیری با هم سن و سالانشان را ندارند.
ایرادات و ضعف ها بسیار است. نتوانسته ایم خوراک مناسب فرزندانمان را تهیه کنیم. وقتی خوراکشان از از آنسوی مرز بیاید ، تازه وارد مسئله ای میشویم به نام نفوذ فرهنگی و به دلیل ضعف خودمان ، این نفوذ با قدرت بسیار پیش رفته است و امروز تبدیل شده است به یک اصل در زندگی فرزندانمان که متاسفانه نمیتوانیم با آن رقابت کنیم.
به نظر من راه حل ، تلاش برای ایجاد یک فضای فرهنگی مناسب و جذاب است تا بتوانند باردیگر جذب کننده باشند. باید براساس نیاز های امروز فرزندانمان سیاست گذاری کنیم ، برنامه بنویسیم و خوراک تهیه کنیم.
باید همه آن کسانی که برای بچه های امروز جذابیت دارند و میتوانند به بهترین شکل ممکن ، براساس المان های فرهنگی جامعه میدان دار شوند را به کار بگیریم. نمیشود فقط حلوا حلوا بگوییم و به دنبال شیرینی باشیم.
میتوان از دو نقطه این کار را شروع کرد ، ابتدا از کتاب های درسی و نحوه تدریس در مدارس تا به بهترین شکل بچه ها جذب شوند و بعد از آن باید مدیران بخش های کودک و نوجوان به میدان بیایند. باید برنامه هایی ساخته شوند که میتوانند اثر گذار شوند ، باید برنامه سازانی به میدان بیایند که میدانند جامعه نوجوان چه میخواهد.
افرادی مانند احترام و مرضیه برومند ، ایرج طهماسب ، حمید جبلی و... ، افراد فوق الذکر کجا هستند؟ چرا از تجربه برنامه عید کلاه قرمزی درس نمیگیریم؟ برنامه ای که در طول ایام عید نوروز ، تمام خانواده های ایرانی را پای تلویزیون مینشاند. چرا فکر نمیکنیم که بُرد رسانه در خانواده آنقدر مهم است که با یکسال برنامه سازی درست ، به اندازه پنج سال سریال سازی بیهوده ، میتوانیم اثرگذار
باشیم.
سیستم فرهنگی ما ، نیاز به مدیرانی دارد که مباحث
سیاست گذاری فرهنگی را بلد باشند. سیاست گذاری فرهنگی دارای ابعادی است که بی شک میتواند ، هم مانع نفوذ فرهنگی شود هم فرهنگ ملی را به درستی اشاعه دهد. علی ایحال ، روزگار میگذرد ، نسل ما با خاطرات خودش زندگی میکند ، کم و زیاد را دیده و با آن ساخته است. وظیفه همه دست اندر کاران فرهنگی است تا هرچه سریعتر به بهترین مسیر برای ایجاد یک فضای فرهنگی مناسب برسند و خاطرات کودکان امروز ونوجوانان فردا به بهترین شکل
رقم بزنند.
سایر اخبار این روزنامه
شورای شهر تهران برای کرونا چه کرد؟
در ابوظبی چه خبر است؟
وقوع دو انفجار بزرگ در بیروت ؛ ماجرا چیست؟
نتیجه بازدیدنمایندگان از ایرانخودرو؛ هیچ!
اینجا دکل گم میشود آلبوم که سهل است
>اقشار کم درآمد کجای این طرح هستند؟
چالش برای جهتدهی به دولت
یه موقع هایی بود حالا نیست !
شبکه اخلالگر بازار ارز شناسایی و منهدم شد
ادای احترام به انتخابات
بیچاره انسان بیچاره سقراط
وقوع دو انفجار بزرگ در بیروت ؛ ماجرا چیست؟
نقش رنگها در شهرها