روزنامه شرق
1399/05/30
آتشفشانى كه زود خاموش شد
آتشفشانى كه زود خاموش شد مهدی افشار . پژوهشگر چهرهها در شاهنامه، در ادامه بررسی روزگار جهانپهلوان رستم دستان، اینبار ماجرای بداندیشی کاووس علیه او را بررسی میکنم. با برخورد نابخردانه كاووس با گو پیلتن و فرمان او كه رستم را زنده بر دار كنند، چراكه در اجراى فرمانش سستى ورزیده بود، رستم به خشم و قهر درگاه كاووس را ترك مىكند و به فریاد میگوید: «زین پس مرا در ایران نخواهید دید، همه اقلیم زمین از آن شما و یك پر كركس، مرا بس». پهلوانان و نزدیكان كاووس چون خشم و قهر رستم را بدیدند، سخت نگران شدند، زیرا رستم بهراستى شبان بود و آنان همه رمه. آنان به گودرز پناه بردند و گفتند این جام كه بشكسته تنها به دست تو درست خواهد شد و سپهبد رستم جز از تو، از دیگران سخنى نشنود و هرگز سخن تو را نادیده نخواهد گرفت. ابتدا به نزد این شهریار زودخشم نابخرد برو، او را آرام گردان و از كاووس بخواه كه به هر ترتیب شده، خواستار بازگشت رستم شود.گودرز به نزد كاووس رفت و گفت: «مگر آن پهلوان بزرگ چه كرده است كه اینگونه بر آسمان غبار افشاندهای، آیا حادثه تلخ هاماوران و اسارت در مازندران را فراموش كردهای؟ این چه سخنى است كه رستم را زنده بر دار کنید. این گزافهگویىها از شاه دور است، اگر او برود و آن یل تورانى كه سهراب خوانده مىشود، به ایران روى آورد، چه كسى قرار است در برابر او بایستد. امیدوارم این جسارت را بر من ببخشایند كسى كه پهلوان رزمندهاى چون رستم را بیازارد، فاقد خرد است».كاووس چون سخنان گودرز را بشنید و دریافت آنكه اورنگ شهریارى را پایدار نگاه داشته، رستم بوده است، از سخن خود پشیمان شد و از اینکه بىسبب اینچنین به خروش آمده، خود را سرزنش کرد و در درون با خود اندیشید شاه باید مرد خرد باشد كه تیزى و تندى نشانه بىخردى است و به گودرز گفت: «هرچه مىتوانى بكن و هرچه به مصلحت مىدانى بگو تا آتش خشم در رستم فرونشیند و او را از رفتن باز دار تا در اینجا آرام گیرد و بماند». گودرز چون كاووس را به راه درست رهنمون شد، شتابان به نزد رستم رفت و دیگر سران نیز او را همراه شدند و رستم را بسیار ستودند و آرزو كردند جاودان بماند و همچنان روانش روشن باشد و به نوازش گفتند: «جهان سراسر زیر پاى توست و جایگاهت پیوسته در كنار تخت شهریاران.تو خود بهتر مىدانی كه كاووس، مغزى در سر ندارد و وقتى سخنى مىگوید از سر اندیشه نیست، اگر گو پیلتن از شاه رنجیده است، ایران و ایرانیان كه مرتكب گناهى نشدهاند. كاووس خود از این زودخشمى پشیمان است و با اندوه پشت دست به دندان مىگزد». تهمتن در پاسخ به پهلوانان گفت: «من نیازى به كاووس ندارم، تخت من زین من است و كلاهخودم، تاجم و جوشنم، جامهام و به مرگ، دل نهادهام. از خشم كاووس مرا بیمى نیست و در نگاه من كاووس با یك مشت خاك تفاوتى نمىكند و تنها بیم من از یزدان پاك است و تنها فرمان او را گردن مىنهم». گودرز آرام و بىپاسخ نشست تا رستم همه آنچه در دل داشت بر زبان آورده، سینه خالى كند و اندكى آرام گیرد. آنگاه به او گفت اگر رستم در این برهه سرنوشتساز و با فرازآمدن این پهلوان، پای پس كشد و به زابلستان بازگردد، تصورى دیگر در اندیشهها شکل مىگیرد كه رستم از یك نوجوان بگریخته است و آنگونه كه گژدهم از او سخن گفته، همه باید بگذارند و بگریزند و از دیگر سوى كاووس سخت دچار وحشت شده، تاجوتخت خویش را در خطر مىبیند و رستم كسى نیست كه ایرانیان را در روزهاى تیرهوتار، رها گرداند و آنقدر از اینگونه سخنها گفت و گفت تا عزم رستم براى بازگشت سست شد و سرانجام پذیرفت به دیدار كاووس برود. چون رستم به درگاه كاووس وارد شد، شاه از اورنگ خویش فرود آمده، به پوزش به نزد رستم شتافت و گفت كه تندى در وجود او سرشتین و گوهرین است و او را چارهاى نیست؛ چه هرگونه كه یزدان سرشته، باید زیست و دیگر اینکه از این نوجوان ایرانستیز دل او چون ماه نو، باریك شده است و از آن روى رستم را خواسته كه آرامش دل و جان او باشد و سرانجام گفت: «وقتى تو را آزرده گرداندم، بسیار پشیمان شدم و خاك بر دهانم باد كه هر سخنی، بیاقتحام از این دهان برآید». رستم چون پوزشخواهى كاووس را بدید، تندى فروگذاشت و در پاسخ گفت: «جهان همه از آن توست و ما فرمانبر توایم و اكنون آمدهام تا هر آنچه فرمان دهى به گوش جان بشنوم و از بن دندان اطاعت كنم». كاووس در پاسخ گفت كه امروز تنها بزم سازیم و فردا روز، رزم را بیاغازیم.
وزین ناسگالیده بدخواه نو/ دلم گشت باریك چون ماه نو / بدین چاره جستن تو را خواستم/ چو دیر آمدى، تندى آراستم / چو آزرده گشتى تو اى پیلتن/ پشیمان شدم خاكم اندر دهن
روز دیگر، کاووس زودهنگام صبح به گیو و توس فرمان داد تا بر پیلها كوس بندند و در گنج بگشود و سپاهیان را آماده گرداند. بنه بر پشت استرها نهاده شد و صد هزار سپاهى زره پوشیده و سپردار آماده نبرد با دشمن شدند و از آواز كوسها، هوا نیلگون شد و كوه به رنگ آبنوس درآمد. از درخشیدن نیزهها و سنانها و سپرهاى صیقلخورده رخشان و كفشهاى زرینه، چشم خورشید، خیره مانده بود و این سپاه عظیم با همین شكوه و عظمت از ایران به سوی سپیددژ حرکت کرد. سهراب كه اكنون در دژ سپید جاى گرفته بود، به باره دژ رفت و با انگشت سپاه ایران را به هومان نشان داد و هومان با مشاهده این سپاه عظیم، بیمناك شده، نگران به چهره سهراب نگریست. سهراب به او گفت هیچ بیمى به دل راه ندهد، در میان این لشكر بىكران، پهلوانى نخواهد بود كه بتواند با او به مقابله برخیزد. گو پیلتن به نزد كاووس اجازه خواست تا نهانى به دژ وارد شده، ببیند این پهلوان نوجوان كیست و كاووس شادمان از اندیشه رستم به او گفت كه شناسایى آن پهلوان نورسیده، كار خود اوست. رستم به جامه تركان درآمده، به دژ راه یافت بهگونه شیرى كه در شكار آهویى است و سهراب را دید كه چون ژندهپیلى بر تختى نشسته و در یك جانب او ژندهرزم و در جانب دیگرش هومان و در كنار هومان، بارمان نشسته است. سهراب چون سروى شاداب بود و آنچنان شكوهمند جلوه مىكرد كه بههیچروى دیگر پهلوانان به چشم نمىآمدند، دو بازویش بهمانند ران شترى هیونوش بود و سینهاش به گشادگى و فراخى پیل و چهرهاش چون گل. تركان، پیرامون او را به مهر فراگرفته و به فروتنى سر فرود آورده بودند و 50 پرستار پروانهآسا پیرامون او مىگردیدند و خدمت مىكردند. رستم آنچنان محو تماشاى او شده بود كه خود را فراموش كرده و از یاد برده بود به چه مقصودی به دژ راه یافته است. در این هنگام ژندهرزم براى انجام فرمانى از سوى سهراب از نشستنگاه سهراب بیرون آمده و نگاهش بر چهره ناآشناى رستم نشست، شگفتزده به او نگریست و به نزد رستم آمده از او پرسید در اینجا چه مىخواهد و از او خواست به روشنى آید و چهره بنماید. تهمتن مشتى بر گردن او زد كه در لحظه، روان از جانش دور شد. به محض آنكه سهراب آگاه شد، از جاى خود برخاست و بهسوى ژندهرزم شتافت، در شگفت شده، دلیران و گردنكشان را فراخواند و گفت امشب نباید خواب به چشم كسى راه یابد كه گرگ به رمه زده است، اگر یزدان پاك یارى کند، فردا كمند از فتراك برگیرم و كین ژنده رزم را از ایرانیان خواهم ستاند. چون رستم دژ را ترك كرد و به سوى سپاه خود بازگشت، گیو كه فرمانده طلایهداران بود، شمشیر از نیام بركشیده، سپر بر سر گرفت و چون پیل مست برخروشید و رستم بخندید و سخنى به شادابى گفت و گیو از آواز رستم دانست آن که نزدیک میشود، از ترکان نیست كه گو پیلتن است. آنگاه رستم براى گیو بازگفت كه به كجا رفته و چه بر او گذشته است و از آن جایگاه به نزد شاه رفت و از تركان و بزم آنان و نیز از سهراب و برز و بالاى او سخن گفت و یادآور شد كه هرگز از میان تركان چنین پهلوانى برنخاسته؛ بهراستى كه گویى سام سوار است كه دیگربار جوانى از سر گرفته.
سایر اخبار این روزنامه
ترامپِ پیروز هم با تهران مذاکره نمیکند
سید حسن خمینی در راه پاستور؟
دادسراها مو را از ماست بکشند
از برجام خارج میشدیم همه هزینهها با ما بود
پرداخت پاداش مدیران به خودشان
افشاگری یامینپور و رنجبران علیه هم
عذرخواهی پرویز فتاح از حدادعادل
تقلب کنکور زير چتر كرونا
کلاه گشاد سوئیسی بر سر ایران؟
نه فقط تاج دیگران هم خسارت بدهند
فرهنگ خیریهای وابسته به دولت و خطرات آن
ایران مقابل تصویر آمریکای ترامپ یا بایدن؟
آتشفشانى كه زود خاموش شد