واقعيت تلخ؛ - با یک جامعه مشارکت گریز مواجه شده‌ایم

جريان‌هاي سياسي در گذشته در ماه‌هاي منتهي به انتخابات رياست‌جمهوري از شور و شوق انتخاباتي زيادي برخوردار بوده‌اند. با اين وجود در شرايط کنوني اين شور و شوق انتخاباتي وجود ندارد. آيا دليل دلسردي جريان‌هاي سياسي ناتواني از بازسازي گفتماني است يا از دست دادن پايگاه اجتماعي خود در بين مردم؟
به نظر مي‌رسد جريان‌هاي سياسي و به‌خصوص جريان اصلاحات هنوز براي نحوه ورود به انتخابات رياست‌جمهوري با ترديدهاي جدي مواجه هستند. به همين دليل نيز هنوز فعاليت‌هاي انتخاباتي خود را به صورت جدي آغاز نکرده‌اند. در ‌گذشته جريان‌هاي سياسي براي انتخابات فعاليت مي‌کردند و وعده‌هاي زيادي به مردم مي‌دانند. با اين وجود پس از پيروزي در انتخابات به وعده‌هاي خود عمل نمي‌کردند يا توانايي انجام وعده‌هاي خود را نداشتند. به همين دليل نيز در شرايط کنوني مردم اعتماد خود را نسبت به جريان‌هاي سياسي از دست داده‌اند. به نظر مي‌رسد جريان‌هاي سياسي نيز متوجه اين قضيه شده‌اند و ديگر تمايل چنداني براي حضور در عرصه انتخابات مثل گذشته از خود نشان نمي‌دهند. شرايط جامعه ايران به سمتي حرکت کرده که ظاهرا به يک جامعه مشارکت‌گريز تبديل شده است. دليل اصلي آن نيز فقدان احزاب قوي و گفتمان‌هاي سياسي است. در گذشته مردم احساس مي‌کردند با حضور در انتخابات مي‌توانند کساني را به عنوان نماينده يا رئيس‌جمهور انتخاب کنند که بتوانند مطالبات آنها را دقيق نمايندگي کنند و مشکلات آنها را حل کنند. اين در حالي است که تجريه نشان داده در عمل چنين اتفاقي‌ در حد مطلوب رخ نمي‌دهد و کساني که با حمايت مردم در انتخابات به پيروزي مي‌رسند از تحقق مطالبات مردم ناتوان هستند. در شرايط کنوني مردم به اين نتيجه رسيده‌اند که هر جرياني که دوباره روي کار بيايد «در دوباره روي همان پاشنه خواهد چرخيد». به همين دليل مشارکت‌گريز شده‌اند و تمايلي به مشارکت فعال در انتخابات ندارند.
اين مشارکت‌گريزي چه ويژگي‌هايي دارد؟ چگونه مي‌توان اين مشارکت‌گريزي را به وضعيت تمايل به مشارکت تغيير داد؟
مردم متوجه شده‌اند که جريان‌هاي سياسي براي تثبيت موقعيت خود دست به بازي انتخاباتي مي‌زنند. وضعيت به شکلي شده است که جريان‌هاي سياسي چند روز در کشور فضاي انتخاباتي ايجاد مي‌کنند و انتخابات با وعده‌هاي زياد برگزار مي‌شود. با اين وجود پس از انتخابات نه‌تنها تغييري در زندگي مردم ايجاد نمي‌شود؛ بلکه وضعيت زندگي آنها بدتر نيز مي‌شود. مردم ايران مدت‌هاست با مشکلات معيشتي و اقتصادي مواجه هستند. اين در حالي است که همه روساي‌جمهور و نمايندگان مجلس نيز در دوران انتخابات از شعارهاي اقتصادي براي جلب حمايت مردم استفاده کردند. با اين وجود وضعيت اقتصادي مردم روز به روز بدتر شده و امروز با چالش‌هاي بسيار جدي مواجه شده است. به نظر مي‌رسد مردم اين مساله را درک کرده و متوجه شده‌اند که با حضور در انتخابات مشکلات آنها حل نمي‌شود. مردم به دنبال حل شدن مشکلات خود هستند و به دنبال کساني هستند که به جاي حرف زدن عمل کنند. از سوي ديگر تصميماتي که در کشور گرفته مي‌شود بيش از آنکه متکي به خرد‌جمعي و کار‌ گروهي باشد؛ متکي به فرد و افراد است. به همين دليل نيز رفت‌و‌آمد جريان‌هاي سياسي نقشي در تغيير سياست‌هاي کلي ندارد. از بين دو جريان سياسي کشور جريان اصلاحات مدعي جامعه‌محوري و نمايندگي مطالبات مردم است. توصيه بنده به اين جريان اين است که اگر قرار نيست تغييري جدي در رويکرد تصميم گيري در کشور رخ بدهد به مردم وعده واهي و انتخاباتي ندهند و با مردم صادق باشند. امروز انديشمندان و جريانات فکري کشور نيز به اين نتيجه رسيده که بايد در رويکرد‌هاي انتخاباتي جريان‌هاي سياسي يک تجديد‌نظر جدي صورت بگيرد تا انتخابات از وضعيت ميتينگ‌هايي براي وعده و شعار دادن خارج شود و شک عملياتي و اجرايي به خود بگيرد. ما نبايد اداي دموکراسي را در‌بياوريم. اگر قرار است به معناي واقعي کلمه دموکراتيک باشيم بايد مجلسي تشکيل بدهيم که نماينده مطالبات مردم باشد. از سوي ديگر در دموکراسي تفکيک قوا وجود دارد. اين در حالي است که وضعيت تفکيک قوا در ايران مبهم است و وظايف قوا به صورت شفاف تعريف نشده است.


براي تغيير وضعيت جريان‌هاي سياسي از وعده به عمل چه بايد کرد؟
مردم به اين نتيجه رسيده‌اند که با رفت‌و‌آمد جريان‌هاي سياسي اتفاق خاصي قرار نيست رخ بدهد و مشکلات زندگي آنها همچنان پابرجا باقي خواهد ماند. در اين زمينه انتخابات رياست‌جمهوري سال 96 يک نقطه عطف به شمار مي‌رود. اين انتخابات آخرين اميدي بود که مردم به جريان‌هاي سياسي داشتند و گمان مي‌کردند با حضور پرشور در اين انتخابات مي‌توانند تحولات مهمي را در کشور رقم بزنند. با اين وجود نه‌تنها اين انتخابات اميدهاي مردم را بارور نکرد و مطالبات آنها را کامل محقق نکرد؛ بلکه باعث نااميدي و يأس در بين مردم نيز شد. اين يأس در همه زمينه‌ها اعم از بين‌المللي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي وجود داشته است. امروز اگر به دادگاه‌ها و محاکم قضائي مراجعه کنيم متوجه مي‌شويم که مردم دچار چه مصيبت‌هاي هستند و با چه چالش‌هايي زندگي خود را مي‌گذرانند.
جدي نگرفتن رقابت‌هاي انتخابات توسط اصلاح‌طلبان باعث به دست گرفتن قواي سه گانه توسط يک جريان نمي‌شود؟ آيا در چنين شرايطي دوز راديکاليسم در فضاي سياسي ايران افزايش پيدا نمي‌کند؟
بنده به شکل ديگري به اين موضوع نگاه مي‌کنم. شايد در کشورهاي دموکراتيک قرارگرفتن قواي سه‌گانه در اختيار يک جريان سياسي مذموم و ناپسند باشد؛ اما در ايران چنين نيست. به نظر من در شرايط کنوني بهتر است اين اتفاق رخ بدهد. اگر اين اتفاق رخ بدهد کساني که تصميم‌گيران کشور هستند و شرايط کنوني جامعه به دليل اين تصميمات آنها به وجود آمده نمي‌توانند جريان اصلاحات‌ و دولت برآمده از آن يعني دولت حسن روحاني را مقصر وضعيت کنوني جامعه معرفي کنند. اين يک دستاورد مثبت خواهد بود. در چنين شرايطي قدرت چانه‌زني مردم بيشتر خواهد شد. به همين دليل نيز جريان‌هاي سياسي مجبور خواهند شد مواضع خود را با مواضع مردم يکي کرده و با مردم همراهي کنند. در اين وضعيت تصميم‌گيران جامعه به اين نتيجه مي‌رسند که بايد نسبت به تصميماتي که مي‌گيرند به مردم پاسخگو باشند و نمي‌توانند از پاسخگويي به مردم طفره بروند. در چنين شرايطي اين احتمال وجود‌ دارد که چانه‌زني‌هاي مدني مردم سبب تغيير ديدگاه‌ها نسبت به اداره کشور شود و تغييراتي صورت بگيرد که به سود مردم باشد. در نتيجه اگر قواي سه‌گانه در اختيار يک جريان سياسي قرار بگيرد يک فراز بسيار مهم در کشور اتفاق مي‌افتد. در چنين شرايطي مردم تکليف خود را بهتر مي‌دانند که طرف حساب آنها چه فرد يا افرادي هستند. اين وضعيت باعث مي‌شود جريان‌هاي سياسي ديگر تنها به فکر بقا در قدرت نباشند و به نقطه‌اي برسند که خود را مقابل مردم پاسخگو ببينند. توصيه بنده به جريان اصلاحات اين است که دير يا زود بايد بازي قدرت را کنار بگذارند. اگر اصلاح‌طلبان خود را حامي مردم مي‌دانند بايد بازي قدرت را کنار بگذارند و به معناي واقعي کلمه با مردم همراه کنند.
اصلاح‌طلبان چگونه مي‌توانند پايگاه اجتماعي خود را براي عبور از قدرت اقناع کنند؟
اصلاح‌طلبان بايد از طريق رسانه‌ها و شبکه‌هاي اجتماعي مطالبات واقعي مردم را در مقابل افراد و گروه‌هايي قرار بدهند که قواي سه‌گانه را در اختيار دارند و از سوي ديگر نسبت به عملکرد خود پاسخگو نيستند. امروز زمان پنهان شدن پشت يک فرد ضعيف که در راستاي اهداف قدرت عمل مي‌کند اما شکل اصلاح‌طلبانه به خود گرفته، نيست و مردم نسبت به اين مسأله آگاهي پيدا کرده‌اند.اگر به انتخابات مجلس دهم نگاه کنيم متوجه مي‌شويم که اصلاح‌طلبان به دليل ردصلاحيت گزينه‌هاي اصلي خود مجبور شده‌اند از کساني حمايت کنند که يا اصلاح‌طلب نبوده‌اند يا اينکه اولويت‌هاي چهارم و پنجم جريان اصلاحات به شمار مي‌رفته‌اند. نتيجه چنين مجلسي يک مجلس ضعيف و بي‌برنامه بوده است. اين وضعيت درباره شوراي شهر و دولت نيز وجود داشته است. به همين دليل نيز بوده که مردم از جريان‌هاي سياسي سرخورده شده‌اند. مردم گمان مي‌کنند جريان‌هاي سياسي بيش از اينکه به فکر حل مشکلات آنها باشند، طالب قدرت هستند. اگر جريان‌هاي سياسي به دنبال حقيقت هستند و مي‌خواهند با مردم صادق باشند براي يک‌بار هم که شده از قدرت کناره‌گيري کنند تا مردم متوجه شوند اين جريان‌ها به دنبال کسب قدرت نيستند. جريان اصلاحات در انتخابات مجلس در شرايطي قرار گرفته که هيچ نيروي اصلي خود را نمي‌توانسته است وارد رقابت‌هاي انتخاباتي کند. در چنين شرايطي جريان اصلاحات به جاي اينکه واقعيت‌ها را به مردم بگويد پشت سر عده‌اي فرصت‌طلب پنهان شده و نتيجه آن شده است که نبايد مي‌شد.آيا معناي واقعي فعاليت سياسي همين است؟ اين رويکرد بيشتر سبب بي‌اعتبار شدن اين جريان خواهد شد تا اينکه پايگاه اجتماعي اصلاح‌طلبان را بين مردم تقويت کند.
امروز شايعاتي مبني‌بر حضور پوپوليست‌ها و راديکال‌ها در قدرت مطرح است و اين احتمال وجود دارد که در چنين فضايي که جريان اصلاحات صحنه را خالي کند، دوباره فردي مانند احمدي‌نژاد قدرت را در اختيار بگيرد. آيا خطر ظهور چنين رئيس‌جمهوري از بي‌تفاوتي سياسي بيشتر نيست؟
واقعيت اين است که جامعه ايران از مرحله پوپوليسم گذشته و تاوان سختي نيز پرداخت کرده است. در شرايط کنوني دست بسياري از افراد براي طبقه متوسط رو شده است. اين وضعيت تا حدود زيادي در بين اقشار آسيب‌پذير جامعه نيز وجود دارد و طبقه پايين جامعه ديگر مانند گذشته نيست که از فردي مانند احمدي‌نژاد حمايت کند. ما از دوران پوپوليسم عبور کرده‌ايم. ظهور احمدي‌نژاد نيز بيش از اينکه به دليل توانايي‌هاي وي و حاميانش باشد به دليل عملکرد ضعيف اصلاح‌طلبان در انتخابات بوده است. پوپوليسم احمدي‌نژاد ناشي از ناشي‌گري‌هاي غلط اصلاح‌طلبان بوده است. اگر اصلاح‌طلبان وارد چنين بازي نمي‌شدند پوپوليسم احمدي‌نژاد در ايران شکل نمي‌گرفت. امروز مردم جامعه متوجه بسياري از بازي‌هاي قدرت و جريان‌هاي سياسي شده‌اند و به همين دليل به راحتي بازي نمي‌خورند. در اين بين البته کساني هستند که به صورت سيستماتيک همواره در قدرت حضور دارند و ممکن است در آينده نيز صحنه انتخابات را ترک نکنند. ممکن است فردي مانند آقاي قاليباف هم در انتخابات حضور پيدا کند اما ديگر نمي‌تواند روي پوپوليسم حساب کند. جامعه امروز با جامعه دوران اصلاحات متفاوت است. امروز نه وضعيت اقتصادي کشور مانند زمان اصلاحات است و نه وضعيت سياسي. در دولت اصلاحات منابع اقتصادي زيادي در کشور شکل گرفت که بعدا پوپوليست‌ها از آن استفاده کردند. اين در حالي است که در شرايط کنوني اين منابع اقتصادي وجود ندارد. به همين دليل نيز توصيه بنده اين است که اصلاح‌طلبان تتمه اعتبار خود را به راحتي به بازي انتخاباتي نگيرند تا همين اندک اعتباري نيز که براي آنها باقي مانده است از بين برود.