به یاد شادروان دکتر محمد ملکی؛ سیمای مردی از جنس شعر و تکاپو و امید

«رياست دانشگاه تهران» به نام دکتر محمد ملکي گره خورده است، سمتي که مايه نيکنامي و سرافرازي و در عين حال رنج و عذاب او شد. گويا به توصيه سيدمحمود طالقاني، شوراي انقلاب حکم نخستين رئيس‌دانشگاه تهران در نظام جديد را به نام دکتر ملکي زد. او اداره دانشگاه را شورايي کرد و با رأي اساتيد دوباره در سمت خود ابقا شد. عشق او به آزادي دانشگاه و دفاع تمام‌قدش از حريم دانشجويان او را به استادي فوق‌العاده محبوب تبديل کرد؛ اما اين فصل از زندگي او با «انقلاب فرهنگي» و تعطيلي دانشگاه‌ها به آخر رسيد. دکتر ملکي تعطيلي دانشگاه‌ها را تاب نياورد. اين نوع موضع‌گيري تحمل نشد چراکه بيش از دو سال از انقلاب گذشته بود و طبق معمول عموم انقلاب‌ها، دوران مدارا به سر بود! اين شد که دکتر ملکي را دستگير و ابتدا به اعدام و سپس به ده سال زندان محکوم کردند. پس از تحمل پنج سال زندان، ملکي در سال 65 از حبس آزاد شد. همه دوستانش از ديدن چهره او به‌سختي جا خوردند. او گويي در اين پنج سال بيش از 20 سال پير شده بود! اين را به‌خصوص زنده‌ياد مهندس عزت‌ا... سحابي هميشه با تاسف و اندوه در وصف او تکرار مي‌کرد. شايد حتي بيش از دکتر ملکي، همسر و فرزندان او در آن پنج سال رنج بردند. همسرش قدسي‌خانم با چهار فرزند قد و نيم‌قد، بي‌هيچ پناهي يا حمايتي يا هر مايه دلگرمي ديگري که سبب تسکين خانواده‌اي شود. مادري تنها با اندوه کودکي که از شوک زنداني شدن پدر، فلج شده بود، در زمانه‌اي که اغلب مردم از خانواده‌هاي زندانيان فاصله مي‌گرفتند... در اين ميان، ملکي پس از رهايي، لحظه‌اي از تلاش براي گذر جامعه از مصائب مبتلابه‌اش غافل نشد. او که دلي شاعر و سري پرشور و عزمي خستگي‌ناپذير داشت، در هر صحنه‌اي که حقي پايمال مي‌شد يا ستمي بر کسي مي‌رفت، بي‌درنگ حضور مي‌يافت. همين حضور هميشگي و صداي‌ رسا، در پيرانه‌سري نيز دوبار گذر او را به زندان انداخت. يک‌بار در اسفند 79 و آن دستگيري معروف در منزل زنده‌ياد محمد بسته‌نگار و بار ديگر در سال 88. باوجود کهنسالي، او اين دو زندان را از سر گذراند. روزي که او را از بند 350 زندان اوين آزاد کردند در ميان تشويق ممتد و شورانگيز همبنديان، عصازنان از پله‌ها بالا رفت، درحالي‌که لبخندي بر لب داشت و نوري از اميد در عمق چشمان کم‌سويش مي‌درخشيد. گرچه اين اميد دير نپاييد، اما ملکي از کوشش و تلاش خود دست برنداشت و باوجود ناتواني در راه رفتن، هيچگاه در هيچ صحنه‌اي غايب نبود. حاضري هميشگي بود. آنچه اما او را در کهنسالي بسيار آزار داد جدا افتادن از فرزندانش بود. فرزندش عمار نتوانست براي ديدار پدر به ايران برگردد و به دکتر ملکي نيز اجازه خروج داده نشد. او چند ماه پس از فوت ناگهاني همسرش، قدسي‌خانم و در حسرت به آغوش گرفتن نوه‌اش، جان به جان‌آفرين تسليم کرد و با کوله‌باري عظيم از کوششي بي‌وقفه در راه بهروزي مردم ايران در سراي ابدي آرامش يافت. خداوند روح لطيف و شاعرانه و رنج‌کشيده او را قرين رحمت بي‌منتهاي خود کند و به همه دوستان و شاگردان و همراهان و خانواده ارجمندش به‌ويژه دختران و پسرانش - عمار و ابوذر- شکيبايي و اجر دهد. يادش گرامي و نامش ماندگار و جاودانه باد.