تعبیر یک رؤیا

یک روز همراه با زنان تماشاگر در مسابقات لیگ جهانی والیبال
تعبیر یک رؤیا

«هانیه. آ» : حالا تصور واقعی از ورزشگاه آزادی دارم / «زینب.ر» : پارسال به همسرم گفتم برایم


از بازی فیلم و عکس بفرستد اما امسال هر دویمان در ورزشگاه بودیم و فقط زاویه دیدمان فرق داشت

نیلوفر حامدی

بعدازظهر جمعه ورزشگاه 12 هزار نفری آزادی حال و هوای خاصی داشت. تا حدودی متفاوت از آنچه پیش از این تجربه کرده است. در این روز بانوانی که تعدادشان کم و انگشت شمار نبود، آمده بودند تا بازی ایران و بلژیک را از نزدیک ببینند. آنها بازی را دیدند و ما شوق و ذوق و هیجان شان را. در ادمه آنچه دیدم را برای تان شرح می دهم.
1 چند متر بیشتر تا مقصد باقی نمانده‌ بود ،اما ورودی پارکینگ حسابی ترافیک ایجاد کرده‌ بود. شیشه را پایین دادم تا کسالت ترافیک را با تماشای افرادی که میان ماشین‌ها بوق و رنگ و پرچم می‌فروختند، بگذرانم؛ آن وسط‌‌ها می‌شد در بازار سیاه بلیت هم گیرآورد. همزمان با تماشای رنگ‌های سبز و سفید و قرمز داشتم خودم را برای جنگ اعصاب‌های همیشگی پیش رو آماده می‌کردم. با اینکه چند سالی می‌شود لیگ جهانی هر سال در تهران برگزار می‌شود،اما فرقی در ورود و خروج ما خبرنگاران زن ایجاد نشده ‌است؛ هرسال باید با کلی داستان و ماجرا وارد شویم. می‌دانستم امسال هم مثل قبل است. از ترافیک رها شدیم و مقابل در غربی ورزشگاه آزادی ایستادم تا آی‌دی‌کارتم را نشان دهم و وارد شوم. همان شد که حدسش را می‌زدم. راهم ندادند. چرا؟! چون زن بودم و نمی‌توانستم مثل سایر خبرنگاران مرد از در اصلی وارد شوم. تجربه گذشته هم نشان داده ‌بود بهتر است چانه نزنم، نه اعصاب خودم را به هم بریزم و نه اعصاب سرباز حراست را که کاری نمی‌کرد جز آنچه وظیفه‌اش بود.
2 از در فدراسیون والیبال اما براحتی توانستم وارد شوم. اطرافم پر از زنانی بود که در انتظار مجوز ورودشان بودند. نگاه‌های بعضاً شاکی را هم خوب حس می‌کردم. آنها که پیش خودشان می‌گفتند او هم مثل من زن است پس چرا او وارد می‌شود و من باید پشت در بمانم؟! اگر بخواهید با پای پیاده از در فدراسیون تا سالن 12هزار نفری آزادی راه بروید حداقل 15دقیقه زمان می‌برد. به همین منظور ماشین‌هایی برای تماشاگران زن در نظر گرفته شده‌ بود تا آنها را به سالن برساند. با این‌ حال بودند زن‌هایی که نمی‌توانستند تا آمدن ماشین صبر کنند. با شور و شوقی عجیب زیر آفتابِ بعد از ظهر یک روز از خردادماه، با لبخندی از سر هیجان و رضایت راهی ورزشگاه شده ‌بودند، زنانی که برخی  آنها برای نخستین بار ورزشگاه آزادی را از نزدیک می‌دیدند.
3 تقریباً برای ورود به سالن باید 5 مقر بازرسی را رد می‌کردیم. ما که خبرنگار بودیم با ارائه آی‌دی‌کارت به خوان آخر می‌رسیدیم ،اما تماشاگران علاوه بر ارائه بلیت باید کارت‌های ملی‌شان را هم گرو می‌گذاشتند. صف‌ها طولانی و از چهره تماشاگران می‌شد بخوبی حس کرد که دیگر صبرشان لبریز شده و می‌خواهند هرچه زودتر وارد ورزشگاه شوند. آخرین گیت بازرسی اما بیشتر وجهه امنیتی داشت. عملیات تروریستی روز چهارشنبه در تهران باعث شده‌ بود افرادی موظف شوند تا همه تماشاگران و خبرنگاران را با دقت بازرسی کنند و در نهایت باید از «ایکس ری» هم رد می‌شدیم.
4 انتظار به پایان رسید و بالاخره وارد شدیم،زیرچشمی زنانی را نگاه می‌کردم که به سمت جایگاه تماشاگران می‌رفتند. عجیب هیجان‌زده ‌بودند. هنوز بازی ایران آغاز نشده ‌بود اما بی محابا تشویق می‌کردند. لبخند از روی صورتشان محو نمی‌شد. جایگاه خبرنگاران فاصله زیادی با جایگاه تماشاگران زن داشت با این‌حال تمام فکر و ذهنم پیش‌شان بود. جرقه اصلی زمانی زده ‌شد که سرود ملی را در سالن پخش کردند. زوم دوربینم را به سمت‌شان گرفتم و بغض پنهان شده پشت چشم‌هایشان بود که باعث شد دیگر تا پایان بازی نتوانم دل به بازی بدهم.
5 مسابقه که تمام شد، از برد تیم ملی خوشحال بودم. بیشتر شادی‌ام اما برای همان گوشه ورزشگاه بود. برای آن 300 نفری که داشتند با خاطره برد، سالن را ترک می‌کردند. سالنی که تا مدت‌ها به زنان این کشور بدهکار است حداقل آن شب میزبان لبخند شیرین زنانی شد که با چشمان خود نخستین پیروزی را در ورزشگاه آزادی جشن می‌گرفتند.
6 بعد از اتمام بازی هم نتوانستم بی‌خیال‌شان شوم. همین طور که با چشمم دنبال‌شان می‌کردم، نگاهم متوجه زنی شد که به نظرم حدود 40 ساله آمد. همراه با چند زن دیگر و یک دختری که بعد فهمیدم فرزند خودش است. «لیلا.س» می‌گفت فکرش را هم نمی‌کرده روزی وارد ورزشگاه آزادی شود: «ساعت 6 به فدراسیون رسیدیم و پس از گذشت یک ساعت و نیم و عبور از گیت‌های مختلف، وارد سالن شدم اما ارزشش را داشت. فکرش را هم نمی‌کردم روزی بتوانم بازی تیم ملی کشورم را از نزدیک ببینم. آنقدر هیجان‌زده بودیم که از همان اول شروع کردیم به تشویق‌ کردن. بازیکنان خودمان که وارد میدان شدند، دیگر نمی‌دانید چه حالی داشتم.» لیلا که خانه دار است، در پاسخ به اینکه آیا به عنوان یک مادر اجازه می‌دهد دخترش باز هم به چنین مکانی بیاید؟ گفت: «شاید قبلاً کمی نگرانی داشتم اما حالا که خودم در ورزشگاه حاضر شدم، فهمیدم جای هیچ نگرانی نیست. با حضور پلیس و نیروهای امنیتی همه جا امن بود و اگر روزی دخترم بخواهد تنها به استادیوم برود، نگرانی نخواهم‌ داشت. حتی این ساعت (12 شب) که داریم برمی‌‌گردیم، همه جا امن است.» لیلا می‌گوید اینکه برخی در فضای مجازی خواهان تحریم هستند و می‌گویند به ورزشگاه نروید را قبول ندارد: «من هم دوست داشتم می‌شد همه زن‌ها براحتی و با انجام پروسه بلیت‌فروشی به سالن می‌رفتند اما به نظرم باید از همین فرصت‌ها هم استفاده کرد. از همه مهم‌تر اینکه با تحریم ما این تیم و بازیکنان جوانش تاوان می‌دهند. چرا باید زحمات آنها را نابود کنیم؟ ولی کاش روزی این ممنوعیت به طور کامل از بین برود. من همراه همسر و فرزندانم (یک پسر هم دارم که اول ابتدایی است) به ورزشگاه آمدیم و شور و انرژی‌ای که بعد از آن در خانواده ما به وجود آمده، غیرقابل وصف است. حالا من و خانواده‌ام دارای یک خاطره مشترک زیبا از یک پیروزی بزرگ هستیم.»
7 اما دختر لیلا که کلاس دهم است، یک عشق ورزش درجه یک است. «هانیه. آ» 16سال دارد و حسابی فوتبال و والیبال را دنبال می‌کند و می‌گوید تماشای این بازی بهترین اتفاق زندگی‌اش بوده‌ است: «تصور من از ورزشگاه آزادی همیشه چیزی بود که دیگران برایم ساخته بودند اما حالا خودم تصور و خاطره‌ای زیبا از این ورزشگاه دارم. هرچند وقتی قبل از مسابقه برای دوستانم تعریف کردم که راهی ورزشگاه هستم، نگاه غمدارشان را حس کردم و حسابی دلم گرفت. امشب حس فوق‌العاده‌ای را تجربه کردم و در انتظار روزی هستم که دوستانم و همه مردم بتوانند آن را تجربه کنند. در جریان بازی، ما یک خانواده خوشحال بودیم. چهره پدر و مادرم شاد بود و کلی انرژی مثبت از آنها می‌گرفتم. این حق برای همه است و همه مردم چه زن و چه مرد حق دارند از این شادی بهره مند شوند.»
8 «زینب. ر» هم جزو تماشاگرانی بود که توانست بازی ایران و بلژیک را از نزدیک ببیند. او درباره این تجربه شیرین می‌گوید: «تماشای یک رویداد ورزشی که یک طرف میدان تیم ملی کشورت حضور دارد، واقعاً شیرین است و به هیچ وجه با آنچه تا به حال از تلویزیون می‌دیدم، قابل مقایسه نیست. سال گذشته همسر من به تنهایی به ورزشگاه رفته بود و من مدام به او می‌گفتم برایم از بازی فیلم و عکس بفرستد و خیلی ناراحت بودم از اینکه نمی‌توانستم در ورزشگاه حاضر باشم. این‌بار اما هر دویمان در ورزشگاه بودیم و فقط زاویه دیدمان فرق داشت. قطعاً تا چند روز با هم از خاطرات خوبی که برایمان ساخته ‌شد، حرف می‌زنیم.» زینب که کارمند یکی از شرکت های خودروسازی است، تأکید می‌کند تا به این سن نمی‌دانسته تماشای یک رویداد ورزشی از نزدیک چه حال خوبی دارد: «32 سالم است. جوان کم سن و سال نیستم که درگیر احساسات و هیجانات باشم اما فکرش را هم نمی‌کردم تماشای یک بازی ملی اینقدر هیجان انگیز است و به نظرم خیلی در کیفیت زندگی افراد هم تأثیر مثبت می‌گذارد، چون انرژی‌های منفی تخلیه می‌شوند. با اینکه همیشه می‌شنیدم ورزشگاه‌ها جای مناسبی برای حضور خانم‌ها نیست، اما الان فهمیدم اتفاقاً فضا کاملاً امن است و یک زن حتی بدون مرد هم می‌تواند براحتی به ورزشگاه بیاید و پس از اتمام بازی به خانه‌اش برگردد بدون اینکه مشکلی برایش رخ دهد.»