سه شنبه‌های شعر «ایران»

مروری بر کارنامه جایزه شعر خوزستان
کلمه‌ کلمه به لهجه کارون

گروه فرهنگی: جشنواره شعر خوزستان بیش از سه دهه است که با فراز و فرودهایی برگزار می‌شود و در اغلب دوره‌ها، کارنامه‌ای قابل قبول باقی گذاشته است. حضور اثرگذار برخی چهره‌های شعر خوزستان در ادبیات امروز و امکان بهره‌مندی از آنها در تدارک این جشنواره می‌تواند مهم‌ترین تمایز آن به حساب بیاید. هشتمین دوره جشنواره شعر خوزستان در روزگار کرونا برگزار شد و شاید همین به ناگزیرمختصر برگزار شدن، فرصت‌هایی را قربانی کرده باشد اما انقطاع این اتفاق در سال‌های گذشته و نامستمر بودن آن چنان آسیب‌زا بوده است که بتوان به همین اندک‌ تدارکات و ایجاز برگزاری‌ها دلخوش کرد. در هشتمین دوره جشنواره شعر خوزستان «بهزاد زرین‌پور»، «مهرنوش قربانعلی» و «رضا بختیاری‌اصل» داوران بخش شعر آزاد و «غلامرضا طریقی»، «عبدالحمید ضیایی» و «کبری موسوی قهفرخی» داوران بخش شعر موزون بودند که این هیأت با معرفی برگزیدگان جشنواره در بخش کلاسیک، «جمال پناهی‌نژاد»، «علی کاظمی» و «الهام علی‌پور» و در بخش سپید، «بهزاد بهادری»، «محمد جانبازان» و «اکبر آزادپور» را به‌عنوان برگزیدگان جشنواره بدون اولویت معرفی کردند. در این دوره از جشنواره از «داوود جوانی» «سیداسماعیل شریف هاشمی» در بخش کلاسیک و از «احمد تمیمی» و «ندا ذات» در بخش آزاد تقدیر شد.


سه‌شنبه‌های شعر با دعوت از دبیرخانه و مخاطبان جشنواره شعر خوزستان درصدد شد که هم چون دیگر جوایز شعر نقبی به امید بهبود و شناسه‌تر کردن این رویداد بزند که حاصل آن صرفاً دو یادداشت از دو شاعر خوزستانی که اتفاقاً هر دو از برگزیدگان ادوار این جشنواره هستند، شد.

جایزه می‌گیرم پس هستم!

کوثر شیخ‌ نجدی
شاعر
هنگامی‌که مارکز کتاب «صد سال تنهایی» را می‌نویسد، اگرچه در سبک خاص رئالیسم جادویی، اما چنان ارتباط عمیقی با گذشته و حافظه روانی مردم خویش برقرار می‌کند که کتاب به مانند یک کتاب مقدس، بسرعت خوانده می‌شود و برخی حتی خط به خط آن را رونویسی می‌کنند. در ایران چه کتاب، شعر یا داستانی را می‌شناسیم که حداقل در چهل سال اخیر با چنین استقبال عمومی مواجه شده باشد.
بخشی از این چالش به علت عدم شفافیت و صداقت در هدایت شاعران نوپاست. واضح است که دید و نگاه و حس شاعرانه داشتن در همه افراد به یک میزان وجود ندارد. اما آنجا که استعداد شاعرانه‌ای ظهور می‌کند، باید در جهت درست هدایت شده و لذا یکی از رسالت‌های مهم جشنواره‌های ادبی کشف و معرفی این استعدادهای بکر و تشویق و شناسایی آنها و همچنین انتخاب مجموعه‌هایی‌ است که بواقع جهت حرکت درست را به کوشندگان این راه نشان دهند. آن هم در زمانه‌ای، که شهوت شهرت و شتابزدگی در رسیدن به جایگاه نام شاعری، برخی افراد را اغوا می‌کند که به‌ جای «بیان جهان شخصی» خود و مطالعه و ممارست در ادبیات، به روش‌هایی چون چینش تصادفی واژگان یا به‌کارگیری صرف محورهای جانشینی و همنشینی روی بیاورند. غافل از اینکه هر یک از ما جهان شخصی خود را داریم و لذا شاعرانگی متفاوتی در ما جریان خواهد یافت. در حقیقت جشنواره‌های ادبی در همه جای جهان به نوعی معیار و میزانی برای استعدادهای جوان هستند که خود و اثر خود را با آن بسنجند و ارتقا دهند. بنابراین بدیهی است چنانچه این جشنواره‌ها دستخوش باندبازی‌ها، دوستی‌ها، تعارفات، نان قرض دادن‌ها  یا سوء داوری‌ها شوند عواقب آن محدود به بازه زمانی برگزاری‌شان نخواهد شد؛ بلکه متأسفانه سبب گمراهی نسل نو شاعر و دلسردی و سرکوب استعدادها و در نهایت انحراف جریان ادبی زبان فارسی می‌شود. لذا اگر به جست‌و‌جوی تحولات عمیق و دامنه‌دار در حوزه‌های مختلف ادبی هستیم لازم است درباره ساز و کار این جشنواره‌ها دقت نظر بیشتری اعمال گردد.
جشنواره‌های ادبی همچنین این قدرت را دارند که سبب اقبال عمومی و مانایی یک اثر در گذر زمان و بالطبع فروش بیشتر آن گردند. در دوره‌ای که انتشار یک کتاب از نوشتن آن دشوارتر شده است و بیش از آنکه فرایندی فرهنگی محسوب گردد، فعالیتی اقتصادی است، برگزاری جشنواره‌های ادبی بی‌گمان راهگشای آثار ادبی برای ورود به جریان تاریخی خود هستند. لازمه این امر آن است که داوری‌ها با خروج ازفرم «سلیقه محوری» اصالت خود را اثبات کنند و داوران آیتم‌های علمی، فرمی و محتوایی را در گزینش آثار به کار گیرند. همچنین به هر طریق حلقه بسته داوری‌ها شکسته شود و نگرش‌ها و رویکردها و جریان‌ها گوناگون فرصت یابند در امر بسترسازی ادبی مشارکت نمایند. گفتنی نیست که بارها شاهد به‌کارگیری هیأت داوری یکسان و غالباً نیز مردانه در جشنوار‌ه های مختلف هستیم. آیا واقعاً نمی‌توان به افراد جدید مجال تجربه و مشارکت داد و از دانش و دیدگاه آنها نیز بهره‌مند شد؟ بدیهی‌ است این مسأله علاوه بر کاهش کیفیت داوری، می‌تواند مسیر اخلاقی جشنواره‌ها را نیز زیر سؤال ببرد.
موضوع دیگر این است که جشنواره‌ها پس از اهدای جوایز پایان نمی‌یابند، بلکه به کلی «تمام» می‌شوند. آیا تنها هدف برگزاری این مراسم صرفاً جایزه دادن و تقدیر از عده‌ای محدود است؟ به عقیده من جشنواره‌ها دست‌کم در این بازه زمانی باید دارای بار آموزشی بیشتری شوند. هر داور می‌تواند مثلاً پنج خط درباره مجموعه‌ای که خوانده است بنویسد و به فرستنده اطمینان بدهد که اولاً اثرش واقعاً خوانده شده و ثانیاً دلایل رد اثر او چیست. این مسأله علاوه بر احترام به نویسنده و جلب اعتماد او، به وی کمک می‌کند تا نقاط ضعف خود را از منظر یک استاد شناخته و درصدد رفع آنها برآید. با این روش هر جشنواره می‌تواند به جای سرخوردگی برای نویسندگان ناکامیاب، نویدبخش سرآغازی نو برای تلاش و تحرک بیشتر باشد.
موضوع آخر وجود جوایزی است که علی‌رغم یدک کشیدن نام استانی یا حتی کشوری، فاقد برد اطلاع‌رسانی مناسب هستند. شما به‌عنوان یک صاحب اثر فقط زمانی متوجه برگزاری اینگونه جشنواره‌ها می‌شوید که اسامی برندگان اعلام شده است. بدیهی‌ است که یک جایزه زمانی ارزشمند و قابل افتخار است که تمامی مراحل آن عادلانه طی شود. چطور می‌شود یک نفر با خودش مسابقه بدهد و از برنده شدنش لذت ببرد؟ اگرعده‌ای دورهم جمع شوند و به خودشان و دوستانشان جایزه دهند، این کار چه افتخاری می‌تواند داشته باشد؟ اما مسأله وقتی دردناک‌تر می‌شود که احیاناً این بازی خانگی، نامی ملی یا استانی را نیز یدک می‌کشد.
خلاصه کلام اینکه به نظر می‌رسد برای خروج ازاین شبه بن‌بست ادبی نیازمند تأسیس یا گسترش نهادی حرفه‌ای- نه لزوماً دولتی- هستیم که ساز و کار دقیقی برای این‌ دست جشنواره‌ها تدوین نماید. قواعدی مشخص که بتواند تضمین کننده فرایندهای عادلانه جشنواره‌ها از ابتدای شکل‌گیری تا فراخوان و سپس داوری و حمایت از آثار برگزیده  باشد و اعتبار گمشده آنها را بازگرداند.

با این اوصاف

سعید سروش‌راد
شاعر
سؤال این است جشنواره شعر خوزستان - که زمانی نام همایش شعر خوزستان را بر پیشانی داشت- از نظر ادبی، تا چه اندازه معتبر است؟ در سال‌های اخیر آنچه دیده‌ایم این است که جایزه‌های بزرگ و معتبر ادبی مستقل، روز به روز کم فروغ‌تر، کم‌اهمیت و متأسفانه پرحاشیه‌تر شده‌اند. حال با این اوصاف، استناد به یک جشنواره استانی چه قدر می‌تواند محکی قابل اعتنا برای شاعران امروز باشد؟
کم و بیش، همگی از سرنوشت بسیاری از جشنواره‌ها و جایزه‌های شعر امروز آگاهیم. نمونه تأثر برانگیز این جشنواره‌ها، جایزه شاملو است. این جایزه هر چند در اولین دوره‌های برگزاری، نتایج خوبی داشت. اما در چند ساله اخیر، چنان مبهم و پرحاشیه برگزار شد که با سیلی از انتقادهای درست و نادرست اما جدی روبه‌رو شد که البته آسیب‌شناسی آن، در جای خود، قابل تأمل و بررسی است. جایزه شاملو مشتی است از خروار، سایر جشنواره‌های مستقل هم کم و بیش به این سرنوشت غم‌انگیز دچار شده‌اند؛ تا جایی که به سختی می‌توان نتایج جشنواره‌های مستقل ادبی امروز را معیار فنی بودن شاعران بدانیم.
اگر اشتباه نکنم 8 بار است که جشنواره شعر خوزستان برگزار می‌شود. البته در دوره‌های اول، به جای جشنواره، عنوان همایش را بر پیشانی داشت و در چند روز برگزار می‌شد. آن روزها، همایش خوزستان، میزگردهای مفصل و شعرخوانی‌های زیادی داشت و البته دورهمی‌های شاعرانه مفیدتری برای گفت‌و‌گوهای رو در روی شاعران، بخصوص در آن سال‌ها که فضای مجازی یا وجود نداشت یا امکانات این روزها را نداشت. سال‌های بعد همایش به دو روز و سال‌های بعدتر به یک روز خلاصه شد.کم‌کم این ترقی معکوس به‌جایی رسید که پس از چند سال تعطیلی، در این اواخر، جشنواره خوزستان - و نه همایش خوزستان- مبدل شد به یک جلسه دو ساعته شعرخوانی و اعلام نتایج در حاشیه نمایشگاه سالانه کتاب خوزستان. آن هم در محیطی بسیار مغشوش، شلوغ و بسیار نامطلوب. امسال هم به بهانه کرونا، تشریفات کمتر از گذشته بود و هشتمین جشنواره شعر خوزستان به‌صورت یک جلسه آنلاینِ خصوصی و چند نفره در اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان برگزار شد.
گویا همه چیز دارد از جلال و جبروت خودش خالی می‌شود. با این حال همچنان معتقدم که جشنواره شعر خوزستان از معتبرترین جشنواره‌های ادبی در کشور است بخصوص در شعر سپید.
طبیعتاً برای این چرایی باید دلایلی داشته باشم وگرنه از حرفم تنها یک ادعای سست به جا می‌ماند و چه بسا تا اندازه‌ای به عرق خوزستانی و انحصارطلبی جنوبی هم متهم بشوم. با این حال من برای این جشنواره و سایر جشنواره‌های ادبی یک محک تجربی دارم و آن این است که اگر برگزیدگان یک جشنواره، پس از انتخاب، در شعر و فعالیت‌های آتی ادبی خوش درخشیدند و در آینده جایگاه ادبی شایسته‌ای به‌دست آوردند، معنای آن این است که این جشنواره از نظر کیفی و فنی به میزان قابل توجهی به وظیفه ذاتی‌اش درست عمل کرده است. حال وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم افراد برگزیده، در اکثر دوره‌های قبلی شعر خوزستان، قریب به اتفاق، شاعران قابل تأملی در شعر امروز هستند و به قولی دولت مستعجل نبوده و انتخاب آنها یک جرقه ادبی و حادثه نبوده است. اصولاً هنر هیچ رابطه‌ای با اتفاق ندارد و موفقیت در آن نتیجه کار و ممارست است.
مسأله مهم دیگراین است که جشنواره خوزستان با تمام قوت و ضعف‌هایش تبدیل به سنت ادبی شده است و به یک معنا یک کار ادامه‌دار شده است و افتان و خیزان خودش را تا به امروز رسانده و این برای کشور ما که همه چیزش فصلی و کوتاه مدت است بسیار حائز اهمیت است، چرا که ما کار ادبی ممتد بسیارکم داریم.
شــــــوربـــخـــتــــــانه بسیـــــاری از جشنواره‌های مستقل ادبی در این سال‌ها اولاً مدام متوقف شده‌اند. ثانیاً در سال‌های بعد نام و نشانی از برگزیدگان آنها پس از برگزیده شدن، باقی نمانده یا اگر مانده چندان قابل اعتنا نبوده‌اند. و البته یادمان نرود معیار بودن جایزه خوزستان به دو علت مهم برمی‌گردد. اول داوران شایسته و فنی جشنواره و دوم کاربلدی و صداقت و شرافت برگزارکنندگان جشنواره. با این حال در مقام یک دوست، به این جشنواره نیز انتقاداتی دارم. البته نه در جهت تخریب، بلکه در جهت پویایی بهتر و به‌عنوان دلسوز و مهم‌ترین این انتقادها این است که دلیلی ندارد شاعرانی که 15 سال پیش داور این جشنواره بوده‌اند همچنان داور این جشنواره باقی بمانند. چرا که در 20 سال اخیر، شاعران جدی و قابل تأملی در شعر خوزستان و کشور خوش درخشیده‌اند و می‌توان از آنها در کار داوری جشنواره خوزستان استفاده کرد. من فرض را می‌گذارم که شاعری یا شاعرانی در یک دوره (مثلاً در سال‌های دهه هفتاد) با یک مجموعه شعر یا یک سری تلاش‌های ادبی به معروفیت رسیده باشند. باید پرسید که این شاعران ارجمند در 20 سال اخیر چه کرده‌اند؟ و دیگران در 20 سال اخیر چه کرده‌اند؟ علاوه بر این، تا چه زمانی چند شاعر پیشکسوت و نامدار و البته محدود، باید تکلیف شعر جوان خوزستان را مشخص کنند؟ آن برگزیدگان جوانی که 15 سال پیش انتخاب شده بودند حالا در این سال‌ها خود شاعران جدی و میانسالی هستند و تا به حال داوری شعر خوزستان به هیچ کدام از آنها ارجاع نشده است. جالب اینجاست که داوران دوره‌های اولیه شعر خوزستان، خود از جوانان شاعر و با معدل سنی 30 الی 40 بوده‌اند. به گمانم دلیلی وجود ندارد تا همچنان، تکلیف جایزه شعر خوزستان را چند نفر معدود و شناخته شده تعیین کنند. البته از آن بزرگان و پیشکسوتان باید به‌عنوان سرمایه‌های شعر خوزستان و کشور تقدیر به‌عمل آورد و امید که سایه این بزرگان بر سر شعر امروز و خوزستان بماند، اما و اگر می‌خواهیم جایزه شعر خوزستان، همچنان معیار سنجش ادبی شعر امروز بماند، به گمانم راه درست این است که این جشنواره در کیفیت برگزاری و تیم داوران پویا بشود و ایستا عمل نکند.


رسول پیره می‌نویسد و هر چه که در شعر خوب به حاشیه‌های آدم‌ها و پدیده‌ها و اشیا می‌پردازد، در زندگی شعری‌اش بی‌حاشیه است. در شعرهای او آبادی‌ها و شهرها کمتربه‌هم شباهت دارند و شاعر بیش ازآنکه از گل‌های کاغذی شهر فریفته شده باشد؛ شیفته سادگی‌ها و صمیمیت‌هایی است که در عین سهل و سادگی، مخاطب را در لایه‌های معنا و راهروهای تماشا متوقف می‌کند. غلبه تغزل در دفترهای پیش از این رسول پیره در مجموعه جدید او «لغتنامه کلمات مهجور» کمتر شده است و شاعر بیشتر چشم در پیرامون خود چرخانده است و گذر سالیان و مراقبات روحی و مراعات انسان را در این دفتر می‌توان به وضوح مطالعه کرد.

سه شعر از رسول پیره


  روایت علاقه در عهد شباب
نگهداری از غم‌های ظریف و بیهوده در پستوی روح
مراقبت از غزلیات شمس
دلجویی از غروب دوشنبه‌ها
و دلدادگی به پنجره‌های خانه‌ با تماشای او شروع شد
گذاشتم آفتاب به تنهایی‌ام بتابد
به خانه رفتم و به ترکیب فلفل‌ و اسفناج‌
و پیدا کردن لغتی مهجور در دست دهخدا مشغول شدم
او را به‌ناگاه دیدم
مطمئنم
آن چهر‌ه گندمگون
مسیر باران‌ها را عوض‌ کرد
علاقه
مثل آمدن سیل ناگهان
معماری زندگی را به‌هم ریخت
پنهان نمی‌کنم
که شکفتن لاله رُخَش
آثار عجیبی داشت؛
پنجره‌ها نور بیشتری گرفتند
کتاب‌ها کم‌حرف شدند
و نام‌گذاری گیاهان از همان روز شروع شد
پنهان نمی‌کنم
که آمدن او
کشف آتش در اولین برف کوهستان بود
به‌ او که نگاه می‌کردم
سکوتم طولانی‌تر می‌شد یا شادی‌ام؟
غافل بودم
اگر شاخه‌های دو درخت برهم بیفتند،
کدام زودتر می‌شکند؟  

 
  وطنیه
روزنامه‌ها
چاقو خورده‌اند
از خبر
گریختن آدم‌ها
به دوردست
زبانم را تبعیده کرده‌اند
به دهان چند توریست چینی
که آمده بودند با تخت جمشید عکس بگیرند
چهره‌ام چندبار عوض شده است
و شاید دیگر خودم را مثل قبل نشناسم
زنبورها عطر گل سرخ را کشته‌اند
به کتابخانه رفتم
آنجا هم مترجمان
عطر گل سرخ را در کتاب‌ها کشته بودند.

 
  مکاشفه شاعر
درگفتن نامش خسیس بود
طوری که باران‌ها او را به یک نام
و بادها به‌نام دیگر صدا می‌زدند
- انگار گیاهی کمیاب،
یا بوته افسرده برنجی در شالیزار -
چون شکفتن گلی در دامنه
تقارن کوه را به هم زده بود
نامش تکه‌ای از صبح بود
و با زندگی همان کاری را می‌کرد
که با مرگ
بدون اینکه خیس شود از آب‌ها می‌گذشت
مثل رودخانه‌ای
که از دریا می‌گذرد
و با همان سماجتی
که دست باران را به گرمی می‌گرفت
محبوبه‌ها را می‌کاشت

کمتر چشم به خود داشت و هیچ نگران نوشته‌های ناتمام و ننوشته‌هایش نبود. اهمیت علیرضا راهب در روزگاری که شعر به نفس‌نفس افتاده است به‌دلیل طبیعت او درگفت‌و‌گو  با جوان‌ترها و دغدغه‌مندی «چه شدن‌ها» و «چگونه شدن‌ها»ی آنها بود. بهانه‌گیر نبود و هرکجا و هرچه که می‌توانست به شنیدن شعر و معلمی‌اش مشغول می‌شد. خیلی از جوان‌ترهای امروز شعر از مدرسه شعر او معرفی شده‌اند. به قول خودش او به جز تربیت شاعر کاری دیگر نداشت و برای این کار چند صندلی در کافه‌ای حتی کفایت می‌کرد که شاعران را به شنیدن هم دعوت کند. راهب معتقد بود ادبیات باید اتفاق بیفتد و برای آن نباید منتظر کسی باقی ماند.

چند شعر از علیرضا راهب


 
هیولای عجیبی بود مرگ
وحشتی در دور دست
دایه‌ام می‌گفت:
یا از دیوار شکسته می‌آید
یا از پارگی لباس نفوذ می‌کند
یا...
چهره نداشت
ردپا نداشت
بار اول که جنازه دیدم
احساسش کردم
مثل این که از دور دست جنگل
حضور ارهّ برقی را از نعره‌هایش احساس کنی
و بلرزی
 رفته رفته نزدیک‌تر شد
آن روزها قوی بود
حریف قصاب محله!
اما
هر چه نزدیک‌تر، کوچک‌تر شد
آنقدر که نامش در اخبار ظهر رادیو آمد
بمب اول که افتاد
دیوار شکسته و لباس پاره فراوان شد،
مرگ از پا افتاد
دلم به حالش سوخت
مرگ، بازیچه کودکان محله
بر زمین می‌خزید
با سر شکسته و تن کبود
خودش را از زیر پای جمعیت بیرون می‌کشید
به خانه آوردم و تیمارش کردم
دایه، روحت شاد
حالا من نشسته‌ام توهمات کودکی‌ام را می‌نویسم
و مرگ، این گربه دست آموز
نشسته بر لب پنجره ماه را لیس می‌زند

 
مرگ می‌تواند ادامه‌ آواز من باشد
که سالیان
کنار آتش چوپان‌ها
بر لب البرز گرم می‌شود
نترس
بومیان می‌گویند
درختی که تبر نخورد
ثمرش تلخ می‌شود!
شراب و دشنه بیاور
برقص
فردا شاید آخرین پرچم زمین
رقص گل‌های پیراهنت باشد
که گرده می‌پراکند در باد

 
سرد و سیاه و تاریک
با دیوارهای فرو ریخته
و دهان سرد شومینه‌ای که خاطره‌ها در آن
این یک ویرانه است
دلیلش را هم که بدانی باز فرقی نمی‌کند
ویرانه ویرانه است
 
 
چیز مسخره‌ای است
اگر مردن در رختخواب باشد
مسخره است که روشنت کنند
که مثل سیگار تا آخر بسوزی
و سرنوشت
پاشنه‌ای باشد که
برای له کردنت فرو می‌آید!