چای ماسالا به جای ساراماگو!؟

امید مافی‪-‬ کتابفروشی را تعطیل کرده و لایه ضخیم زخم بی‌رونقی و کسادی را کنار زده تا وقتی بوی قهوه و تنباکو در مغازه‌اش می‌پیچد، دخل خالی جایش را به دخل پر بدهد و زندگی به‌گونه‌ای بچرخد که گاهی بالاتر از سیاهی نیز رنگی پیدا شود.
گفتم: هفته کتاب. گفت: کشک. گفتم: چرا آخه؟ گفت: وقتی مردم حوصله کافکا را ندارند، وقتی گرانی کاری کرده که هیچ‌کس صد سال تنهایی مارکز را جدی نگیرد وقتی عشق آنقدر مبتذل شده که هیچ بنی‌بشری برای عاشق مارگریت دوراس تره خرد نمی‌کند و وقتی جیب‌های خالی، بار هستی میلان کوندرا را پر از خالی کرده تو یار مهربان را به رخ رویاهای پرپر شده من نکش!
حالا کتابفروشی مدتی است به کافی شاپ تبدیل شده و او به جای مرور شاهکارهای ساراماگو، چای ماسالا سرو می‌کند و هات چاکلت جلوی مشتریانش می‌گذارد تا در این شهر درندشتِ سنگدل، درها به روی در به دری گشوده نشوند و شب هنگام وقتی دخل کوچکش را جمع می‌کند دلش خوش باشد که با دست پر به خانه خواهد رفت و دیگر نیاز نیست کلمات را در آغوشش پنهان کند و پیش چشم دردانه‌هایش زانوی غم بغل بگیرد و از فرط خشم فریاد بزند: شیر مادر بر من و گونتر گراس و پل الوار و آلبر کامو حرام باد.
تلخ و گزنده است اما حقیت دارد. نامعادلات اقتصادی کتاب را به اولویت اصلی زندگی مردم بدل نکرده. نتیجه اینکه شاعران دیگر عاشق نمی‌شوند و رمان نویسان قصه آدم‌هایی که دلشان می‌خواهد بخوابند و خواب‌های بلورین ببینند را به صفحات مطهر نخواهند سپرد.


این وسط دولت تا چه اندازه در بسط فرهنگ کتابخوانی نقش دارد و اصلا آیا کک
تصمیم‌گیرندگان بابت این آوارگی فرهنگی می‌گزد.
کتاب فروشی ها، کافی شاپ می‌شوند، جک لندن‌ها جایشان را به اکبر مشتی‌ها می‌دهند و روزنامه‌ها با زخم‌های ناسور چاپخانه‌ها را به مقصد اقصی نقاط ایران ترک می‌کنند.
حالا که کار به جاهای باریک کشیده آیا کسی هست پاسخ قانع کننده‌ای به این تراژدی بدهد و کمی تقصیر را بر گردن بگیرد؟!