بروز جنگ اتمی بعید نیست!

آفتاب یزد - رضا بردستانی: آمریکای «بایدن» هنوز نتوانسته از فضای به وجود آورده شده توسط «ترامپ» خلاصی یابد به تعبیری دقیق تر، دموکرات‌ها هنوز دارند روی همان صندلی‌هایی می‌نشینند و تصمیم می‌گیرند که حتی جانمایی آن‌ها نیز توسط جمهوری خواهان انجام شده و شاید بتوان گفت این چینش، نه تنها هوشمندانه بوده که آینده نگرانه نیز به وقوع پیوسته تا جایی که معتقدیم جمهوری خواهان، فرصتی دوساله به خودشان دادند تا در فضایی گیج و گنگ و سردرگم که دموکرات‌ها در آن اسیر هستند به یک بازبینی سریع دست بزنند و برای آن دنبال راهکار بگردند و به موازات هم برای بازگشت به قدرت، بعدِ پیروزی در میان دوره‌ای کنگره‌ی ۲۰۲۲، خود را برای کاخ سفید ۲۰۲۴ این بار مجهزتر از همیشه مهیا کنند. ترسیم این فضا شاید به ما کمک کند تا به پاسخ چند پرسش بیندیشیم؛ پرسش‌هایی که ما را از فضای سیاست‌های داخلی ایالات متحده به سمت نقاط بحران و تنش در ابعاد بین‌المللی رهنمون خواهد ساخت. در همین مجال باید پذیرفت که نقاط بحران اگرچه منطقه‌ای هستند اما می‌توانند سایه‌ای جهانی بر همه‌ی امور بیفکنند.
این که چین و آمریکا از همدیگر می‌ترسند - ترس سیاسی نه، ترسی ناشی از تنش‌های اقتصادی - یک واقعیت است اما سایه‌ی این ترس تا کجا می‌تواند گسترانده شود را در گفتگویی تحلیلی - تفصیلی با رضا نصری، استاد حقوق بین‌الملل به بحث گذاشته ایم.
به این چند کشور اگر خوب دقت کنیم خواهیم دید این بار تنشِ به وجود آمده در بین کشورهایی است که همگی از قدرت اتمی برخوردار هستند؛ آمریکا، روسیه، چین، هند، پاکستان و کره شمالی. آمریکا در شرق اروپا با روسیه‌ای دچار تنش شده است که بعد الحاق کریمه حالا قصد دارد به اوکراین بپردازد. غربی‌ها می‌گویند حمله‌ی نظامی اما پوتین تنها در پی بی‌ثباتی اوکراین است حالتی بینابینی که از هر جنگی بدتر است. آمریکا در شرق دور با پا گذاشتن در منطقه یا «زون»ِ خطر یعنی تایوان، این بار چینی‌ها را عصبانی کرده است، آمریکای گرفتار در تنش‌های داخلی، حال در دو نقطه به دو قدرت اتمی رسیده است اما تنها نیست چون لندن و شاید پاریس نیز او را همراهی کنند. مدیریت بی‌ثباتی در حوزه‌ اوکراین و تایوان چه پیامدهایی می‌تواند داشته باشد؟
واقعیت این است که نظام بین‌المللی در حال‌گذار است و این بی‌ثباتی در نقاط تنشی که ذکر کردید هم از پیامدهای آن است. مدتی است در محافل آکادمیک آمریکا در تشریح این دوران بحث در مورد پدیده‌ی «تله توسیدید» بسیار مُد شده است! در سه سال اخیر نیز، این بحث با انتشار کتاب جدید گراهام آلیسون - تحلیل‌گر مشهور سیاست خارجی آمریکایی - به اسم «مُقدر به جنگ» (Destined for war) بسیار داغ‌تر شده است. اصطلاح «تله توسیدید» برگرفته از نظریه‌ی تاریخ‌نگار معروف یونانی - توسیدید (Thucydides) - است که معتقد است هنگامی که یک قدرت نوظهور در صدد جایگزینی قدرت هژمون مسلط برمی‌آید، ناگزیر میان آن‌ها جنگ درمی‌گیرد. «توسیدید» معتقد بود سلسله جنگ‌های پولیپونز میان آتن و اسپارت به این دلیل رخ داد که اسپارت از رشد قدرت آتن واهمه داشت و این واهمه در عمل «توسل به جنگ» را اجتناب‌ناپذیر می‌کرد. یک مثال مشهور دیگر از «تله توسیدید» - که بسیار به آن استناد می‌شود - مورد آلمان و انگلیس در مقدمه جنگ اول جهانی است. در این مورد نیز بسیاری معتقدند ریشه جنگ، نگرانی انگلیس از رشد فزاینده آلمان بود که از یک دهه قبل از نظر «تولید ناخالص ملی» از انگلیس پیشی گرفته بود. حال، پرسش اینجاست که آیا جنگ میان قدرت‌های نوظهور و قدرت‌های هژمونیک منطقه‌ای و جهانی امری اجتناب‌ناپذیر یا امری قابل مدیریت است؟ آیا وجود روابط گسترده تجاری میان قدرت مسلط و قدرت نوظهور - مانند آنچه میان چین و آمریکا برقرار است - می‌تواند از توسل آن‌ها به نیروی نظامی جلوگیری کند؟ در این راستا، آیا جنگ تجاری و فشار تحریم - از جمله در مورد روسیه - احتمال جنگ را افزایش می‌دهد؟ اصولاً آیا «قدرت مسلط» همیشه با توسط به زور در صدد جلوگیری از قدرت در حال ظهور برمی‌آید؟ نگران‌تان نمی‌کنم! اما «گراهام آلیسون» شانزده مورد از این دست را بررسی کرده که دوازده مورد آن به جنگ ختم شده است! البته، این پرسش‌ها بیش‌تر جنبه نظری دارد و بیش از هر چیز یک تمرین ذهنی آکادمیک است؛ اما باز در عالم واقع، یک جا برای نگرانی هم باقی می‌گذارد! در هر حال، اگر کاشف به عمل بیاید که نظریه «بازدارندگی هسته‌ای» نیز نقص جدی دارد و بیش‌تر روی کاغذ جواب می‌دهد، با وجود حدود ۲۰ هزار کلاهک هسته‌ای در دست کشورهایی که نام بردید، می‌توان گفت در بد دوره‌ای از تاریخ به‌سر می‌بریم!


به‌هر صورت، راستی‌آزمایی این نظریه می‌تواند به بهای انقراض بشر تمام شود و پر واضح است تا چه میزان‌عدم خلع سلاح تدریجی دارندگان سلاح هسته‌ای - آنطور که در معاهده
ان.پی.تی (NPT) مقرر بود - آینده انسان‌ها را در خطر انداخته است.
در سطحی پایین‌تر سه کشور قرار می‌گیرند که نه شبیه هستند نه هم سطح؛ هند - پاکستان و کره شمالی. کره‌ی شمالی بی‌اذنِ پکن حتی نفس نمی‌کشد. پاکستان تا خرخره اسیر برنامه‌های اقتصادی چینی‌ها است. هند نیز در پی تجهیز جنگ افزارهای خود با نزدیکی به روسیه است. منهای کره‌ی شمالی، هند و پاکستان کم و بیش ارتباطاتی با آمریکا دارند در کنار این مسئله که هند و پاکستان هر لحظه ممکن است وارد جنگ شوند. نوع تنش در هند و پاکستانِ اتمی با نوع تنش در اوکراین و تایوان که هر دو به نوعی خط قرمز دو قدرت اتمی دیگر یعنی چین و روسیه محسوب می‌شوند تفاوت دارد اما یک پرسش؛ آیا هند و پاکستان به صحنه‌ای برای رویارویی و تقابل چین و روسیه تبدیل شده است؟ تصادفی است یا هدفمند؟
گمان نمی‌کنم صحنه هند و پاکستان به صحنه رویارویی جدی میان چین و روسیه تبدیل شده باشد. معتقدم در عصر کنونی، آنچه بر روابط همه کشورها سایه افکنده، رقابت چین و آمریکاست و رابطه چین و روسیه نیز از این قاعده مستثنی نیست. یعنی، بیش از اینکه رابطه این دو کشور متاثر از رقابت هند و پاکستان باشد، تحت تاثیر رقابت مهم‌تر آن‌ها با آمریکا قرار دارد و به نظر می‌رسد این رقیب مشترک نیز آن‌ها را بیش از پیش به هم نزدیک کرده است. در واقع، در سال گذشته، روسای دولت چین و روسیه در عالی‌ترین سطح دو بار با یکدیگر ملاقات کردند و حتی برای اولین بار یک مانور نظامی مشترک نیز در آب‌های اقیانوس آرام برگزار کردند و حتی برنامه همکاری مشترک در یک ایستگاه فضایی را نیز پایه‌ریزی کردند. ملاقات اخیر آن‌ها نیز تنها چند روز بعد از جلسه G۷ و موضع‌گیری تند غربی‌ها علیه تجمع نیروهای روسیه در مرز اوکراین صورت گرفت. به نظرم چین و روسیه قصد دارند آمریکا را همزمان در دو صحنه‌ی اوکراین و تایوان درگیر کنند تا از قدرت تاثیرگذاری واشنگتن در هر دو حوزه بکاهند. در واقع، اگر در زمان ریچارد نیکسون در دهه ۱۹۷۰، چین و آمریکا برای منزوی‌سازی شوروی با یکدیگر نزدیک شده بودند، به نظر می‌رسد این بار این چین و روسیه هستند که برای تضعیف جایگاه آمریکا با یکدیگر هم‌پیمان شده‌اند. می‌گویند هنری کیسینجر - که در دهه ۱۹۷۰ معمار نزدیکی چین و آمریکا بود - در دوران ترامپ تمام تلاش خود را بکار بُرد تا مانع این اتفاق شود؛ و از این رو دونالد ترامپ را به شدت تشویق کرده بود تا این بار با روسیه علیه چین طرح دوستی بریزد. برخی معتقدند دلیل تلاش‌های ترامپ برای نزدیک شدن به روسیه و مجیزگویی‌های ناشیانه او از ولادیمیر پوتین نیز همین توصیه‌ی اکید هنری کیسینجر بوده است! تحلیل‌گران اسم این رویکرد جدید کیسینجر را نیز - که درست برعکس رویکرد او در دهه ۱۹۷۰ بود - «وارونه‌ی کیسینجر» یا
‏Reverse Kissinger گذاشته بودند. حال، با روی کار آمدن دولت بایدن تلاش‌های او و ترامپ عقیم ماند و امروز شاهد نزدیکی چین و روسیه علیه آمریکا هستیم. این نزدیکی البته فقط در حوزه نظامی اتفاق نیفتاده است. در حوزه دیپلماتیک نیز - از جمله بر سر موضوع برجام، سوریه، ونزوئلا و تا حدودی کره‌ی شمالی - میان چین و روسیه قرابت قابل ملاحظه‌ای بوجود آمده است. ضمن اینکه در اقدامی معنادار، اخیراً این دو کشور «معاهده مودت و حُسن همجواری» خود را نیز برای ۲۰ سال دیگر تمدید کردند! در نتیجه، گمان نمی‌کنم اختلافاتی که احیاناً در سایر حوزه‌ها - از جمله هند و پاکستان - داشته باشند، در شرایط فعلی خدشه‌ای بر این رابطه راهبردی وارد کند.
فرض کنیم روسیه به اوکراین حمله کند، آمریکا هم تذکرات متوالی چین در حوزه‌ی تایوان را نادیده انگارد در این حالت آمریکا به کدام مسئله خواهد پرداخت، اوکراین و روسیه یا تایوان و چین؟!
چون سناریو فرضی است و دقیقاً مشخص نیست در آن زمان چه پارامترهایی برقرار است، پاسخ به این پرسش کمی دشوار است. اگر پرسش شما ناظر به توانایی‌های نظامی است، آمریکا این قابلیت را دارد که همزمان به هر دو مورد بپردازد، هرچند بعید است از این قابلیت خود استفاده کند. اما اگر منظور این است که کدام حوزه از نظر راهبردی برای آمریکا مهم‌تر است، معتقدم موضوع تایوان برای واشنگتن از اهمیت بیش‌تری برخوردار است. موضوع اوکراین - علیرغم اهمیت‌اش و علیرغم لطمه‌ای که حمله روسیه به اوکراین از نظر سیاسی، راهبردی و قدرت هنجاری برای واشنگتن ایجاد می‌کند - بیش از اینکه مسئله‌ی آمریکا باشد، مسئله‌ی اروپاست. اما موضوع تایوان مستقیم به منافع ژئواستراتژیک آمریکا در حیاط خلوت آن گره خورده است. به همین خاطر هم آمریکا اخیراً حاضر شد - به بهای تیرگی روابط با فرانسه و زیر سوال بردن موضوعیت ناتو - موجبات فسخ قرارداد چند میلیارد یورویی فروش زیردریایی‌های فرانسه به استرالیا را فراهم سازد و - ضمن انعقاد قرارداد فروش زیردریایی‌های هسته‌ای با غنای اورانیوم ۹۰٪ به استرالیا - به تشکیل پیمان جدید UKUS علیه چین مبادرت کند. این قضیه خود نشانه خوبی است که اولویت‌های راهبردی آمریکا را عیان می‌کند.
هند ناآشنا با بازی‌های روسیه در عرصه‌ی سیاست بین‌الملل نیست اما همچنان خود را در ناوگان متحدان آمریکا باقی نگاه داشته، تنش‌های مرزی با چین دارد و اختلافاتی عمیق با پاکستان. در کنار این مسئله بررسی‌های پنتاگون نشان می‌دهد پاکستانی‌ها از حدود دو دهه قبل همواره در حوزه‌ی افغانستان به عنوان تخریب چی برنامه‌های ارتش آمریکا نقش ایفا کرده‌اند که می‌تواند ناشی از نزدیکی به چین باشد می‌تواند ناشی از سیاست‌های متاثر از دخالت امنیتی‌ها (آی. اس. آی) در تمامی امور اسلام آباد باشد در هر صورت آمریکا فاصله گرفتن از پاکستان را پذیرفته. نقش هند در بالانس تنش‌های شبه قاره در نهایت به نفع آمریکایی‌ها تمام خواهد شد یا گرایش به روسیه و چین پیدا خواهد کرد؟
فعلاً چینی‌ها هند را - به دلیل رشد کُند، آسیب‌پذیری و فقدان برخی مولفه‌های لازم قدرت - دست‌کم تا دهه‌ی آینده بازیگر تاثیرگذاری در سطح «جهانی» نمی‌بینند و به آن بیش‌تر به عنوان یک بازیگر «منطقه‌ای» قابل مهار نگاه می‌کنند. برخی تحلیل‌گران معتقدند چین دست‌کم در شش حوزه قابلیت مهار هند را دارد و از این جهت نقش «تعیین‌کننده‌ای» برای آن در تغییر بالانس قدرت در سطح جهانی قائل نیست: ۱- اول در حوزه رویارویی مستقیم نظامی به دلیل برتری فزاینده نسبت به هند؛ ۲- در حوزه دیپلماتیک، به دلیل نفوذ در سازمان‌های بین‌المللی و تصدی کُرسی دائم در شورای امنیت؛ ۳- در حوزه نفوذ منطقه‌ای و تسلط بر چهار کشور همسایه هند (بنگلادش، نپال، سریلانکا و مالدیو)؛ ۴- در حوزه آب‌های اقیانوس هند؛ ۵- در حوزه اقتصادی و قابلیت فزاینده‌ی چین در اِعمال تحریم علیه کشورهای آسیایی؛ و ۶ - در حوزه تحکیم روابط راهبردی با پاکستان. از سوی دیگر، وجود اختلافات مرزی میان چین و هند - که بعضاً به نزاع نظامی هم کشیده شده - موجب شده ایالات متحده در تعمیق روابط راهبردی با هند رویکرد محافظه‌کارانه‌ای اتخاذ کند تا احتمال کشیده شدن به یک درگیری مستقیم با چین را به حداقل برساند. طبیعتاً، رویکرد محاظفه‌کارانه آمریکا نیز یکی از عواملی است که هند را در برابر چین آسیب‌پذیرتر ساخته و از قابلیت او در برهم زدن توازن قدرت به نفع آمریکا کاسته است.
با توجه به توضیحات و سوالات مطرح شده، تا چه اندازه ممکن است طیِ یک دهه‌ی آینده، جهان شاهد جنگی اتمی اما کنترل شده در ابعاد منطقه‌ای در مدت زمانی کوتاه باشد مثلا در حد غرق کردن چند زیر دریایی اتمی یا حملات موشکی به پایگاه‌های نظامی؟!
در دنیای امروز هیچ احتمالی بعید نیست. حتماً به یاد دارید که در زمان ترامپ، احتمال و ریسک توسل او به سلاح هسته‌ای آنقدر برای عده‌ای جدی و قابل ملاحظه بود که در کنگره لوایحی برای تحدید اختیارات رئیس‌جمهور در بکارگیری این سلاح‌ها درنظر گرفته شد و تا به امروز نیز پیگیری می‌شود. سال گذشته، باب وودوارد - روزنامه‌نگار مشهور آمریکایی - کتابی تحت عنوان «خطر» - Peri- - منتشر کرد که در آن نقل کرده بود چگونه ژنرال مایلی (رئیس کنونی ستاد مشترک ایالات متحده) برای پیشگیری از حمله اتمی ترامپ به چین تمهیداتی اندیشیده بود تا در صورت تصمیم رئیس‌جمهور از یک فاجعه بشری جلوگیری کند! او در کتابش ماجرای تماس محرمانه ژنرال مایلی با رئیس ارتش چین را نقل می‌کند که در آن این نظامی ارشد آمریکا به همتای چینی خود اطمینان داده بود که اجازه نخواهند داد علیه چین حمله اتمی صورت بگیرد! وقتی نظامی ارشد آمریکا ریسک حمله اتمی غیرضروری به یک کشور ۲ میلیاردی مانند چین را آنقدر محتمل می‌داند که خود ابتکار عمل را در دست می‌گیرد، دیگر غرق کردن چند زیر دریایی یا حمله موشکی به چند پایگاه نظامی در صورت درگیری نباید چندان بعید به نظر برسد. در واقع، نظریه «بازدارندگی هسته‌ای» یک نقض بزرگ دارند و آن اینکه استفاده از سلاح هسته‌ای را صرفاً تابع محاسبات عقلانی می‌پندارد. حال اینکه دست‌کم زمامداری ترامپ نشان داد نوسانات روحیه یک دولتمرد مجنون نیز می‌تواند منجر به یک فاجعه هسته‌ای شود.
تنش در اوکراین و تایوان تازگی ندارد اما این بار به نظر می‌رسد روسیه به دلیل به تنگ آمدن از تحریم‌های اروپایی - آمریکایی می‌خواهد به یک نتایجِ جدید و ملموسی برسد منهای موضوع تایوان با توجه به بازی دوگانه‌ی لندنی‌ها و دلخوری مقامات الیزه، حمله‌ی روسیه به اوکراین چه پیامدهایی می‌تواند داشته باشد؟ روسیه جنگ را تا کجا ادامه خواهد داد؟ آمریکا در صورت عدمِ همراهی اروپایی‌ها - مشخصاً انگلیس و فرانسه - چگونه می‌خواهد بی‌ثباتی در حوزه‌ی اوکراین را مدیریت کند؟
اولین گام در مدیریت این بحران بررسی و پاسخ به پیش‌نویس «توافق امنیتی» و مصالحه‌ایست که روسیه به ناتو ارائه داده است. در این پیش‌نویس، چند پیشنهاد مطرح شده که قابل بررسی است. اول اینکه روسیه درخواست کرده توسعه ناتو و عضوگیری جدید آن - به ویژه در مورد اوکراین - متوقف شود؛ دوم اینکه درخواست کرده ناتو از اعزام نیرو یا استقرار سلاح در کشورهایی که بعد از ماه می‌۱۹۹۷ به ناتو پیوسته‌اند خودداری کند؛ سوم، مسکو خواستار تشکیل یک شورای مشورتی میان ناتو و روسیه و برقراری یک خط ویژه میان آن‌ها شده است؛ و چهارم، روسیه خواستار عدم استقرار موشک‌های میان‌بُرد در نواحی‌ای شده که در تیررس طرف مقابل واقع شده است. البته، همه این درخواست‌ها از دید ناتو و واشنگتن الزاماً قابل وصول نیست. به عنوان مثال، عدم توسعه و گسترش ناتو - که تابع دکترین «در باز» یا Ope- door است - موضوعی است که کشورهای غربی به راحتی زیر بار آن نخواهند رفت. عدم اعزام نیرو و استقرار سلاح در کشورهایی که پس از می‌۱۹۹۷ عضو ناتو شده‌اند نیز برای غربی‌ها شرط آسانی نیست، چرا که به گفته آن‌ها، اصولاً دلیل اعزام نیرو و سلاح به این کشورها، اقدامات روسیه در اوکراین و ورود آن به کریمه بوده است. لذا به این راحتی به یک اقدام یکجانبه - که به عقب‌نشینی در برابر ژست نظامی روسیه تعبیر خواهد شد - تن نخواهد داد. در نتیجه، مذاکرات سختی در پیش است. طبیعتاً، در مرحله کنونی بهترین راه مدیریت بحران نیز رسیدگی به مسیر دیپلماتیکی است که فعلاً مهیا شده. چنانچه این پروسه شکست بخورد، اقدامات قهریه طرفین می‌تواند برای همه زیان‌ها و آسیب‌های قابل توجهی در پی داشته باشد. احتمال درگیری مستقیم نظامی برای پس زدن نیروهای روسیه از خاک اوکراین دور از ذهن است؛ اما نباید آن را دست کم گرفت. هرچند معتقدم احیاناً واکنش آمریکا و اروپا به حمله نظامی روسیه به اوکراین به احتمال قوی‌تر شامل تحریم و حتی محاصره اقتصادی روسیه - ولو با شیوه‌های نظامی - خواهد بود.
چین را کشوری مرموز با قدرت نظامی ویرانگر می‌دانند که دکترینِ زمینگیر کردنِ حریفان در صورت جنگ‌های احتمالی را دنبال می‌کند رویارویی نظامی چین و آمریکا چقدر جدی است؟ اگر بنا بر جنگی فرسایشی و طولانی مدت داشته باشند کدام کشور دچار پریشانی اقتصادی خواهد شد؟ اقتصاد چین آیا می‌تواند خود را در سطح جهان زنده نگاه دارد؟ حربه‌ی آمریکایی‌ها در این صورت چیست؟
در یک کتاب معروف که دو افسر نظامی چینی در دهه ۱۹۹۰ منتشر کرده‌اند، ۲۴ حوزه رقابت با آمریکا تعریف شده که از جنگ هسته‌ای گرفته تا جنگ بیوشیمیک، جنگ سایبری، جنگ اطلاعاتی، جنگ اقتصادی، جنگ منابع، جنگ فضایی، جنگ ایدئولوژیک، جنگ تروریستی، جنگ پارتیزانی، جنگ مالی، جنگ تکنولوژیک، جنگ رسانه‌ای، جنگ مقرراتی، جنگ روانی، جنگ مخدر، جنگ قاچاق‌محور، جنگ اکولوژیک، جنگ تحریمی، جنگ متعارف و جنگ دیپلماتیک را در برمی‌گیرد! این دو استراتژیست نظامی چین معتقد بودند ایالات متحده غالبا بر «برتری تکنولوژیک در حوزه نظامی» متمرکز شده و در سایر زمینه‌ها به شدت آسیب‌پذیر است. کتاب آن‌ها در آن زمان انقدر جدی گرفته شد که ارتش آمریکا آن را ترجمه کرد و تا امروز نیز در آکادمی‌های نظامی خود تدریس می‌کند. از این کتاب - و عملکرد متعاقب چین - اینگونه برمی‌آید که چین رقابت با آمریکا را محدود به حوزه نظامی نمی‌بیند و در صورت تشدید تنش با ایالات متحده، در هر یک از این حوزه‌ها حاضر به رقابت و آسیب‌رسانی است. آمریکا نیز در برابر چین بی‌سلاح نیست. جدا از برتری قابل توجه نظامی، همانطور که در جنگ تجاری دوره‌ی ترامپ شاهدش بودیم، آمریکا این پتانسیل را دارد که هزینه‌های اقتصادی قابل توجهی به چین تحمیل کند. ضمن اینکه هنوز بسیاری از شاهراه‌های اقتصادی و تکنولوژیک در انحصار آمریکاست و چین نمی‌تواند به راحتی از آن‌ها صرف نظر کند.
خیلی از کارشناسان و شاید خود شما معتقدند و معتقدید که تنش پکن - واشنگتن یک تنشِ اقتصادی است نه نظامی. اگر چینی‌ها و آمریکایی‌ها بتوانند به نقاط مشترکی در عرصه‌ی سیاسی - اقتصادی دست پیدا کنند آیا روسیه به خودی خود راه انزوا را در پیش خواهد گرفت؟ اگر چنین مصالحه‌ای انجام شود آیا دیگر نقاط بحرانی در جهان نیز به نقاط آرام مبدل خواهند شد؟
آنطور که آقای شی جینگ پینگ اعلام کرده، برنامه چین برای تبدیل شدن به اولین قطب اقتصادی جهان سال ۲۰۴۹ است. یعنی حدود ۳۰ سال دیگر! دکترین حاکم بر توسعه‌ی چین هم دکترین موسوم به «خیزش مسالمت‌آمیز» یا «خیزش آرام» - Peacefu- rise - است
که مبتنی بر پرهیز از تنش‌های غیر ضروری بین‌المللی و تمرکز بر قدرت نرم است. برای تحقق این برنامه نیز چین همچنان به رابطه‌ای مدیریت‌شده با آمریکا و فن‌آوری این کشور نیازمند است. در نتیجه، چین چندان تمایلی به ایجاد درگیری نظامی با آمریکا ندارد و در حوزه اقتصادی نیز در پی بهره‌برداری حداکثری از رابطه با آمریکاست.
فراموش نکنیم اولین شریک تجاری چین همچنان آمریکا و دومین شریک آن نیز اتحادیه اروپاست! در نتیجه، جدا از رقابت‌های راهبردی و تنش‌های فزاینده در این حوزه، چین فعلاً در پی حفظ روابط اقتصادی خود با غرب در بالاترین سطوح است. ضمن اینکه همانطور که ذکر شد، نه تنها در انزوای روسیه مصلحتی نمی‌بیند بلکه در پی تحکیم روابط راهبردی با مسکوست. پس پایه‌های مصالحه‌ای که ذکر کردید از هم‌اکنون دایر است و آنچه لازم است محافظت از آن در برابر طوفان‌ها و فراز و نشیب‌های مختص به دوران‌های‌گذار است. مدیریت دوران‌گذار نیز بدون مصالحه و تغییر پارادایم‌های ذهنی میسر نیست. بسیاری امید داشتند تجربه پاندمی کرونا به یک بیداری جمعی و تغییر رویکرد مثبت در شیوه مدیریت‌گذار منجر شود که نه تنها تاکنون چنین اتفاقی نیفتاده بلکه حوادث نشان می‌دهد تهدیدات مهمی در کمین است. در هر حال، حقیقت این است که نظام بین‌المللی پسا منشور - به صورت ارگانیک - دستخوش تغییرات قابل ملاحظه‌ای شده و دیگر ساختارها و رویکردهای کهنه پاسخگوی نیازهای کنونی بشر نیست. مادام که این ساختارهای با شرایط جدید مطابقت پیدا نکند نیز تبدیل بحران به آرامش کمی دور از ذهن به نظر می‌رسد.
بر اساس تئوری توهم توطئه، آیا تفاهم بزرگ بین روسیه، چین، انگلستان و آمریکا برای تصاحب منافع سیاسی - اقتصادی رخ داده و این تنش آفرینی‌ها صرفاً برای ساکت نگاه داشتن متحدان، رقیبان و دشمنان این کشورها است؟ نشانه‌هایی وجود دارد که حکایت از تقسیم جدید می‌دهد چیزی که بعدِ جنگ جهانی رخ داد و الان برخی معتقدند آن تقسیم‌بندی تاریخی و فرضی در حال بازنگری است؟
معتقدم پیاده‌سازی یک چنین سناریوی پیچیده - و تقسیم وظایف مطابق آن - هرگز در این سطح رخ نمی‌دهد. بسیاری از این کشورها - از جمله انگلیس که در مدیریت خروج خود از اتحادیه اروپا عاجز مانده - از توان برنامه‌ریزی بلند مدتی که اجازه تحقق چنین اهدافی را بدهد برخوردار نیستند. در خود آمریکا یک حزب وارد یک معاهده بین‌المللی می‌شود و حزب دیگر به محض اینکه در انتخابات پیروز می‌شود بی‌مقدمه و بی‌دلیل از آن معاهده خارج می‌شود! دلیل خروج از معاهده هم عمدتاً لجاجت و کینه‌ای است که یک رئیس‌جمهور نژادپرست نسبت به سلف سیاه‌پوست خود دارد! پس نسبت دادن توان برنامه‌ریزی و دسیسه‌چینی در چنین سطحی به این کشورها لطف زیادی است که مستحق آن نیستند! اگر به نظر می‌رسید تقسیم‌بندی جدیدی در حال وقوع است، بخاطر این است که هر یک از این بازیگران در حال تلاش برای یافتن جایگاه جدیدی هستند و ممکن است از تعامل و دینامیک حاکم میان آن‌ها - چنانچه بدون برخورد صورت گیرد - نوعی هماهنگی و نظم استنباط شود.
همانطور که اگر کسی از روی پل عابر پیاده به یک میدان شلوغ در تهران نگاه کند، ممکن است از آن بی‌قانونی و تعامل میان خودروها و عابران پیاده، نوعی نظم و هماهنگی عامدانه و از پیش‌تعیین شده استنباط کند؛ حال اینکه دلیل اینکه همیشه تصادف نمی‌کنند استعداد فردی راننده‌ها در هدایت خودروی خودشان و مقداری شانس است! در صحنه‌ی بین‌المللی هم داستان همین است.
روسیه برای بیرون نماندن از توافق‌های احتمالی از چه حربه‌هایی بهره خواهد برد؟ همچنان روی نقاط بحرانی سرمایه‌گذاری خواهد کرد یا نقشه‌ی جدیدی در سر دارد؟!
پس از فروپاشی شوروی، رویکرد اول روسیه تبدیل شدن به یک بازیگر موثر در چارچوب ساختارهای غربی بود. در این مرحله، صحبت از بازتعریف هویت روسیه بعد از تجربه کمونیسم، همکاری با اتحادیه اروپا به منظور تشکیل اروپای بزرگ (Greater Europe) و تشکیل سازوکارهای همکاری اوراسیایی مطرح بود.
بعد از اینکه این رویکرد شکست خورد، روسیه در مرحله‌ی بعد به سیاست چرخش به سمت خود
‏(Pivoto itself) روی آورد و در صدد بازسازی مولفه‌ی‌های قدرت گذشته و حتی قلمروی از دست‌رفته خود برآمد. امروز رابطه روسیه و غرب عمدتاً مبتنی بر تقابل و تنش است؛ و رویکرد غالب در کرملین عبارت است از یارکشی، ممانعت از پیوستن سایر کشورها به کمپ غربی و ممانعت از توسعه و گسترش دامنه نفوذ آمریکا و اروپاست. در چین نیز متحدی راهبردی برای مهار قدرت آمریکا می‌بیند.
جالب اینکه روسیه همواره اقدامات خود را - از الحاق کریمه گرفته تا جنگ‌های در قفقاز - با زبانی منطقی، استناداتی تاریخی و متکی بر اصول حقوق بین‌الملل توجیه می‌کند؛ عنصر جغرافی در سیاست خارجی آن بسیار پر رنگ است؛ و در راستای پیش‌برد اهداف خود از احزاب و گروه‌هایی حمایت می‌کند که در صحنه داخلی کشورهای اروپایی رویکردی ضد آمریکایی و عمدتاً ضداتحادیه اروپا (Eurosceptic) دارند. در سایر کشورها نیز حامی جریان‌هایی است که از نظر ایدئولوژیک با غرب سر ناسازگاری دارند. به بیان دیگر، روسیه تلاش دارد با تاثیرگذاری بر صحنه‌ی سیاست داخلی کشورها، به سیاست خارجی آن‌ها در جهت تامین منافع خود جهت ببخشد.