آقایان مسئول دستمریزاد!

آفتاب یزد – یوسف خاکیان: شامگاه 18 دی ماه سرد زمستان 1400 بود، هنوز برف ‌بسیاری از مناطق کشور را سفید پوش نکرده، اما کوه‌ها رخت برف آلود به تن کرده‌اند و این یعنی سوز سرما خودش را بر تن افرادی که در شهرها زندگی می‌کنند، می‌ساید و ابراز وجود می‌کند. من در اتاق گرم خود نشسته‌ام و به جهت رسالت ژورنالیستی‌ام مشغول گشت و‌گذار در فضای مجازی هستم که ناگهان یک تصویر توجهم را جلب می‌کند. تصویری که حکایت از دردی عمیق و ریشه دار دارد که می‌توان ادعا کرد که مدتهاست گریبان بخشی از همنوعان ما انسانها را گرفته و عجیب آنکه
هر از ‌گاهی بر تعداد این افراد افزوده می‌شود و عجیب‌تر آنکه کَکِ هیچ کسی هم بابت این ماجرا گزیده نمی‌شود. و اما ماجرای آن عکس چه بود؟ عکس را همراه این گزارش منتشر می‌کنیم هرچند که پیشتر در خبرگزاری ایسنا هم منتشر شده است.
زمان: سحرگاه یا شامگاه 28 آذر سال 1400
مکان: پایانه اتوبوس شهری پارک وی


عکس توضیح دار است: «فردی در زمان انتظار تا حرکت بعدی اتوبوس در حال گرم کردن خود با حرارت دود خروجی اتوبوس است.»
روی تصویر زوم می‌کنم تا جزئیات بیشتری از آن دستگیرم شود اما چیز دندانگیری نصیبم نمی‌شود جز آنکه او در پشت اتوبوس روی زمین در خود چمباتمه زده و به نظر می‌آید که لباس زیادی هم
بر تن دارد، از اینجا که ما هستیم هویداست که بادگیری بر تن دارد و شالی دور سرش. کفشهایم هم تقریبا مندرس و فرسوده اند. به نظر می‌آید که او بی‌خانمان باشد، البته که شاید هم بنده خدا مانند شخصیت‌های کارتن «باخانمان» خانه و کاشانه‌اش زمین خدا بوده و او مجبور باشد هر شب در جایی اتراق کند و سر بر بالشی سنگی بگذارد و لحاف آسمان خدا را روی سرش بکشد و به خواب برود، کسی چه می‌داند؟
به تاریخ مندرج در این گزارش دقت کنید، به سوز سرمایی که در آذرماه آنچنان زیاد نیست هم همینطور، به فضای گرم اتاق من و اتاق خیلی از ما نیز دقت داشته باشید. تقریبا یک ماه از ثبت این عکس می‌گذرد و این یعنی هوا بس ناجوانمردانه سردتر شده و اگر فرض کنیم که همان لباسها بر تن آن فرد و افراد بسیاری که شبیه او در این سرزمین زندگی می‌کنند، باشد مفهومش آن است که حالا دیگر مطمئنا دود اگزوز اتوبوس در سحرگاه‌ها یا شامگاه‌های این روزگار نخواهد توانست تن افرادی که بی‌خانمان هستند و ما آنها را «باخانمان» می‌نامیم، گرم کند.
می دانید مفهوم این جمله چیست؟ می‌خواهد بگوید در سر سیاه زمستان خیلی از مردم، همنوعان ما، هموطنان ما، هم کیشان ما، جدا از اینکه نانی برای تناول ندارند، از گرمای مطبوعی که داشتنش حق طبیعی و مسلم آنهاست محرومند و مجبورند صبح تا شب و شب تا صبح اوقات خودشان را یا در واگن‌های مترو بگذرانند و یا در داخل اتوبوس ها. حتما می‌دانید که در این روزها اتوبوس خوابی
مد شده است، هرچند که برخی از مسئولان محترم شهری که وظیفه شان رتق و فتق امور مردم است این مسئله را موضوعی بی‌اهمیت و حاشیه‌ای قلمداد کرده و معتقدند که کارهای مهمتری برای انجام دادن دارند و نباید وقت شریفشان را بر سر این مسائل بی‌ارزش (و نه حتی کم ارزش) هدر دهند، البته که شاید حق با آنها باشد، در این کشور مهم اجرایی شدن طرح صیانت حقوق کاربران فضای مجازی نسبت به طرح صیانت حقوق کاربران فضای انسانی و شهری و مردمی از اهمیت بالاتری برخوردار است که در بسیاری از موارد اولی مدتهای مدیدی است که مورد بی‌توجهی کامل قرار گرفته و اما همه تلاش‌ها برای عملیاتی کردن دومی در حال انجام است. ما می‌خواهیم اینترنت ملی داشته باشیم و خیلی مهم است که این موضوع را محقق کنیم اما در همین سرزمین خیلی از مردم وقتی چیزی ملی را برای خودشان می‌خواهند عده‌ای برمی آشوبند که اگر می‌خواهید به این مسائل توجه داشته باشید، جمع کنید از ایران بروید و در جای دیگری زندگی کنید. در این کشور مردم می‌روند پای صندوق‌های رای و نمایندگان خودشان را انتخاب می‌کنند بعد برخی از همان نماینده‌ها می‌آیند در خیابان به صورت سربازی که مشغول خدمت‌رسانی به همان مردم است، سیلی می‌زنند و بعد هم در حالی که همه چیز عیان است تمام تلاششان را می‌کنند که بگویند ما سیلی نزدیم. در وا نفسایی که قیمت نان سنگک به
ده هزار تومان رسیده و دزدها به خاطر نداری می‌روند به خانه‌های مردم و کفش‌های آنها را به یغما می‌برند دیگر برای چه کسی اهمیت دارد که یک نفر در سرمای قابل تحمل آذرماه (نسبت به سرمای غیرقابل تحمل دی و بهمن) برود خودش را بچسباند به لوله اگزوز اتوبوس تا برای لحظه‌ای مزه گرمایی را که خیلی از ما در خانه هایمان می‌چشیم، بچشد. البته که رفتن به پشت اتوبوس و چسبیدن به لوله اگزوزش همیشه به منظور گرم شدن اتفاق نمی‌افتد. همه ما می‌دانیم که دود حاصل از سوخت اتوبوس حاوی مونواکسید کربن است و گاز مونوکسید کربن بسیار کشنده است، جدا از این وقتی تو پشت اتوبوس چمباتمه می‌زنی اگر راننده در همان لحظه کمی دنده عقب بگیرد تو به احتمال فراوان به زیر اتوبوس خواهی رفت، خاصه آنکه گرمای دود اگزوز ماشین، تو را به چُرتی خوش آیند هم فرو برده باشد. این حکایت بخش قابل توجهی از مردم این سرزمین است، البته که بر اساس تجربیات بسیاری از مسئولان (همانند رئیس جمهور پیشین) در کشورهای دیگر هم وضع به همین منوال است! اما اگر هم اینگونه باشد، اَقَلَش آن است که مسئولان آن کشورها در پی رفع مشکلات مردمشان هستند و تمام فکر و ذکرشان را برای تصویب طرح صیانت از حقوق کاربران به کار نمی‌گیرند.
> سخنی با مسئولان
روزی یک معلول به شهردار وقت تهران نامه نوشت و عنوان کرد اگر برایتان زحمتی نیست لطف کنید یک ساعت از وقت خودتان را روی یک ویلچر بنشینید و در شهر تردد کنید و به هر خیابانی که دلتان خواست، بروید و سعی کنید از امکانات استفاده کنید. اگر در پایان آن یک ساعت سرسام نگرفتید، هرچه خواستید نثار من کنید. آن معلول آن نامه را نوشت، آن نامه هم در همه جا پخش شد و این یعنی بعید است که آن شهردار محترم نامه را نخوانده باشد. امروز مشکلات معلولان همچنان برقرار است و هر روز بر تعداد آنها افزوده هم می‌شود، می‌دانید چرا؟ به این دلیل که آن شهردار محترم به خودش زحمت نداد که یک ساعت روی ویلچر بنشیند و در شهر تردد کند و با مشکلات معلولان آشنا شود و بعد هم در صدد رفع آنها برآید. امروز هم جریان از همین قرار است، متاسفانه دولتها با شعارهای فراوان می‌آیند، بر مسندها می‌نشینند و مدتی ریاست می‌کنند و دست آخر هم جایشان را به دولتهای بعدی می‌دهند اما در طول سالهای حضور هر دولتی بر قدرت، هیچکدام نه طرحی برای حل مشکلات مردم ارائه می‌دهند و نه اقدامی در این زمینه انجام می‌دهند، تمامشان هم وقتی مدت حضورشان در دولت تمام شد می‌آیند و مدعی می‌شوند که ما می‌خواستیم کار کنیم اما دیگران نگذاشتند. این وسط تنها قشری که حق و حقوقش پایمال می‌شود، مردم هستند. مردمی که واقعا چیز زیادی نمی‌خواهند اما همین چیز اندک و ناچیز را هم گاه نمی‌توانند داشته باشند. فکت هایش هم فت و فراوان در سرزمین ما وجود دارد، برخی از این فکت‌ها را حتی نمی‌توان رسانه‌ای کرد و فقط باید پرویز پرستویی باشی تا بتوانی با عصبانیت برخی از آنها را در پیج خصوصیت منتشر کنی. تازه اگر واکنشی هم به همراه داشته باشد که در اکثر موارد نخواهد داشت و چند صباح دیگر باز می‌بینی و می‌شنوی که فرد دیگری سخنانی را بیان کرده که در خور شان مردم ایران نبوده است. عنوان این بخش را «سخنی با مسئولان» گذاشتیم نه به این دلیل که بیاییم و عنوان کنیم چرا وقتی پستی را اشغال می‌کنید وظیفه خودتان را در قبال مردم انجام نمی‌دهید؟ ما در این بخش تنها یک آیینه از زندگی مردمی که در این سرزمین زندگی می‌کنند در مقابل این مسئولان می‌گیریم و به آنها می‌گوییم به این آیینه بنگرند و خودشان را در میان جمعیت انبوهی که آیینه هستند، پیدا کنند و بدانند و آگاه باشند که خودشان هم از این مردمند و بخشی از آنها را تشکیل می‌دهند، چه آن زمان که مسئولیتی نداشتند، چه اکنون که مسئولیتی دارند و چه بعدها که دوباره مسئولیتی نخواهند داشت. بی‌هیچ شک و تردیدی آنها خودشان بهتر از هر کس دیگری می‌توانند درباره عملکرد خودشان در داخل این آینه به قضاوت بنشینند و با یک حساب سرانگشتی دو دو تا چهار تا دریابند که سربلند هستند یا نه؟ ما که هرچه تاکنون بیان کردیم و نوشتیم افاقه نکرد و دست آخر دیدیم و متوجه شدیم که آش همان آش بود و کاسه همان کاسه. بنابراین اینبار به شیوه‌ای دیگر مسئولان محترم را متوجه وظیفه‌ای که در قبال مردم دارند، می‌کنیم و از آنها می‌خواهیم خودشان، خودشان را به قضاوت بنشینند و نمرات امتحان بزرگ مسئول بودن و مسئولیت داشتن در قبال مردم را خودشان منصفانه در کارنامه خودشان ثبت کنند. اینکه آنان چه نمره‌ای به خودشان می‌دهند نشان می‌دهد که آیا باید به آنها گفت: «آقایان مسئول دستمریزاد» یا اینکه باید به آنها گفت: «آقایان مسئول دستمریزاد!»