انهدام طبقه متوسط

ديوار بلند چين، زماني احداث شد كه كشور باستاني چين در معرض حملات پي در پي اقوام صحراگرد قرار داشت. در واقع اين ديوار ساخته شد تا ميان طبقه مسلط چين كه از توانايي‌هاي مالي، نظامي، سياسي و... برخوردار بودند و طبقاتي كه در جايگاه پايين‌تري از هرم قدرت قرار داشتند، حايلي ايجاد شود. پس از احداث اين ديوار بود كه حاكمان چين با استفاده از ظرفيت‌هاي ديوار، بخشي از نيازهاي معيشتي، رفاهي و... اقوام مهاجم را تامين مي‌كردند تا كمتر فكر حمله به سرزمين اصلي را پيدا كنند. نمونه مثالي ديوار چين، نمادي است از مجموعه تحولاتي كه يك جامعه با بهره‌مندي از طبقه متوسط مي‌تواند به آن دست پيدا كند. در واقع طبقه متوسط در هر جامعه‌اي حامل ارزش‌هاي جامعه است؛ طبقه‌اي كه مانند حايلي، ارزش‌هاي جامعه را از يك بخش به بخش ديگر انتقال مي‌دهد. در واقع خرابي، ويراني يا فروريزي اين ديوار، جامعه را با تكانه‌هاي متعددي روبه‌رو مي‌سازد و ميدان رويارويي طبقات محروم جامعه با طبقه مسلط را شكل مي‌دهد. طي سال‌ها و دهه‌هاي اخير طبقه متوسط جامعه ايراني با مشكلات عديده‌اي روبه‌رو بوده است. هر دولتي كه روي كار آمده است، تلاش كرده بر سنگيني وزن مشكلات اين طبقه بيفزايد و حجم معضلات آن را بيشتر كند. در اين يادداشت، تلاش شده وضعيت نظام طبقاتي ايران تشريح شود.
1) يكي از تبعات عيني، گسترش فقر در هر جامعه‌اي در نظام طبقاتي نمايان مي‌شود. در واقع مشكلات اقتصادي و معيشتي اخير كشورمان، باعث شده تا دامنه وسيعي از اقشاري كه پيش از اين ذيل طبقه متوسط جامعه ايراني دسته‌بندي مي‌شدند، وارد دايره طبقات محروم جامعه شوند. اما براي تحليل نظام طبقاتي ايران لازم است نگاهي به تاريخ جامعه ايراني (حداقل در دوران معاصر) بيندازيم تا تحولات طبقاتي كشور را درك كنيم. در طول تاريخ، ايران به همان اندازه كه يك كشور تاريخي بوده، يك كشور طبقاتي نيز محسوب مي‌شده است. يعني از گذشته، ايران جامعه‌اي قلمداد مي‌شده كه طبقات متعددي داشته است. در اكثر مواقع اين كشور از 3ساحت طبقاتي برخوردار بوده است. يك طبقه «برخوردار و مسلط»، طبقه «ندار و محروم» كه براي امرار معاش، كار و دارايي خود را به فروش مي‌رسانده و در ميان اين دو طبقه دارا و ندار، يك « متوسط» نيز وجود داشته كه همواره ارزش‌هاي متعالي جامعه را حمل مي‌كرده و منشا تحولات زيربنايي بوده است. به همين دليل نيز تحولات رخ داده در ايران همواره رنگ و بوي طبقاتي داشته است. 
2) در دوران معاصر دو انقلاب مهم ايران كه يكي انقلاب مشروطه و ديگري نيز انقلاب اسلامي سال57 است، هر دو موقعيت طبقاتي داشته‌اند. در انقلاب مشروطه، طبقه متوسط جامعه با همراهي طبقه مسلط و حاكم (ملاكان، صنعتگران و...) دست به انقلاب زدند. در انقلاب سال57 نيز طبقه متوسط با همراهي طبقه‌هاي محروم جامعه، دگرگوني عظيمي را در ابعاد و زواياي گوناگون ايجاد كردند. در واقع نقطه مشترك هر دو تحول (مشروطه و انقلاب اسلامي) حضور طبقه متوسط است كه جرقه دگرگوني‌هاي عظيم سياسي، اجتماعي و... را مي‌زند. اين دركي است كه من از تحولات تاريخ معاصر دارم كه البته كمتر مورد توجه راويان رسمي تاريخ معاصر قرار دارد. اغلب راويان تاريخ معاصر، انقلاب اسلامي را انقلابي عمومي معرفي مي‌كنند كه همه ملت در آن مشاركت داشتند و ارزش‌ها و آرمان‌هايي عمومي در اين دگرگوني مطرح شده است. در صورتي كه من معتقدم، فرق است بين افرادي كه كنشگري مي‌كنند يا ارزش‌ها را پايه‌ريزي مي‌كنند و تحول مي‌آفرينند با افراد و جرياناتي كه در مرحله پاياني انقلاب به قطار حركت كرده مي‌پيوندند. بر اساس اين تعاريف است كه در دوران انقلاب سال 57، از يك طرف مساله «نان، مسكن و آزادي» مطرح مي‌شود، از طرف ديگر شعار «استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي» طنين‌انداز مي‌شود و نهايتا «عدالت، برابري و عدل علي (ع)»، شكل مي‌گيرد و مثلثي از مطالبات مردم در ايام انقلاب را تصويرسازي مي‌كند. در همه اين گزاره‌ها، ابتدا مساله بهبود شاخص‌هاي اقتصادي سپس مساله برابري و عدالت و نهايتا نيز مقوله استقلال مطرح است. يعني موضوعاتي چون توليد ثروت و انباشت ثروت در گفتمان انقلاب اسلامي جايي ندارند. به اين دليل است كه بلافاصله پس از ظهور انقلاب اسلامي، طبقه برخوردار جامعه حذف مي‌شود. ابتدا شاه مي‌رود و سپس ساير اقشار مسلط در نظام سياسي سابق، كشور را ترك مي‌كنند و گروه جديدي ساختار مسلط در نظام سياسي جديد را شكل مي‌دهند. 
3) وقتي كشوري با چنين طبقه متوسط قدرتمندي روبه‌رو  است كه در كمتر از يك قرن مي‌تواند، دو دگرگوني عظيم سياسي و اجتماعي ايجاد كند، هر تحول و تغييري در طبقه متوسط سرنوشت جامعه ايراني را نيز دچار تغيير مي‌سازد. به همين دليل است كه پس از انقلاب - براي اينكه انقلاب اسلامي با تكانه‌هاي تازه مواجه نشود- تلاش شده تا طبقه متوسط دستكاري شده، با فشار مواجه شود يا در خوشبينانه‌ترين حالت مورد بي‌توجهي قرار بگيرد. اين رويكرد در تمام دولت‌هاي پس از انقلاب، تجربه شده و هر دولتي اين روند را تكرار كرده است. عموم دولت‌هاي پس از انقلاب، بي‌اعتنا، معارض يا دشمن طبقه متوسط بوده‌اند. اين روند نه تنها در ايدئولوژي و كلام دولت‌ها، بلكه در اعمال سياست‌هاي اجرايي نيز 


مشاهده مي‌شود.  در واقع رشد و عدالت بيشتر مورد توجه دولت‌ها بوده است تا مفاهيمي چون دموكراسي، جامعه مدني و توسعه پايدار. مساله رشد براي طبقات مسلط و برخوردار داراي اهميت است و مقوله عدالت نيز به نفع طبقات محروم جامعه وارد گفتمان دولت‌ها شده. اما مسائلي چون دموكراسي، نظم، اخلاق، جامعه مدني كمتر مورد توجه دولت‌ها و اساسا نظام حكمراني بوده است. تنها دولت اصلاحات بود كه اين مفاهيم را به نفع طبقه متوسط جامعه وارد گفتمان خود كرد. البته اين دولت نيز با بيشترين هجمه‌ها از سوي گروه‌هاي تماميت‌خواه و متعصب روبه‌رو شد.
4) اما مباحثي چون تبعات تحريم، ضرورت انباشت ثروت، مقوله ازدياد جمعيت و... كه در دوران جديد مطرح شده، هزينه جامعه را بالاتر برده است. تصميم‌سازان و مسوولان جامعه وقتي با كاهش منابع موجود روبه‌رو شدند در يك حركت انتحاري، مطالبات طبقه متوسط را كاملا كنار گذاشته‌اند و منابع موجود را به نفع طبقات دارا و فقير جامعه گسيل كردند. در واقع اين توزيع ثروت از يك طرف به نفع طبقات دارا و از سوي ديگر در راستاي خواسته‌هاي طبقات محروم با اين هدف صورت گرفته است كه از گسترش نارضايتي‌هاي طبقات محروم جلوگيري كنند. مديران جامعه ظاهرا به دنبال آن هستند كه از يك طرف رضايت توده را جلب كنند و از سوي ديگر، مشكلات امنيتي و اجتماعي احتمالي آينده را به تاخير بيندازند. در اين ميان كمتر به نيازهاي مدني، حزبي و زيست جامعه متوسط توجه شده است. در كنار اين بي‌توجهي‌ها، مشكلات تحريمي، گسترش فقر و كاهش درآمد سرانه باعث نحيف‌تر شدن طبقه متوسط شده است. در واقع طبقه متوسط از هر طرف تحت فشار قرار گرفته و دچار هجمه‌هاي پياپي شده به گونه‌اي كه احساس مي‌كند حياتش در خطر قرار گرفته است.
5) پرسشي كه با اين توضيحات ممكن است، مطرح شود، آن است كه خروجي اين شرايط چيست؟ وقتي طبقه متوسط، دامنه اثرگذاري خود را از دست مي‌دهد و از حيز انتفاع خارج مي‌شود، تعارضات طبقاتي فزاينده‌اي ايجاد مي‌شود كه آينده جامعه را به مخاطره مي‌اندازد. چرا اين حرف را مي‌زنم؟ به اين دليل كه بقاي هر جامعه پويايي به تركيب دموكراسي، نظم و اخلاق وابسته است. برخلاف بسياري از تحليل‌ها، حتي توسعه و پيشرفت نيز برآمده از دموكراسي‌خواهي، نظم و اخلاق است. بدون اين 3گانه هيچ كشور پيشرفته‌اي به كرانه‌هاي توسعه، دست پيدا نمي‌كرد. اين در حالي است كه برخي افراد در جامعه ايراني، توسعه را پيش نياز هر حركتي ارزيابي مي‌كنند كه البته اشتباه است. اين طبقه متوسط است كه حافظ دموكراسي، نظم و اخلاق است. نحيف شدن طبقه متوسط باعث مي‌شود، همه ارزش‌هاي متعالي جامعه در مسير اضمحلال قرار بگيرد و ارتباط طبقه اليت جامعه با طبقات محروم جامعه قطع ‌بشود. با كوچك شدن طبقه متوسط، حساسيت‌هاي اخلاقي، فرهنگ، فعاليت‌هاي مدني، دموكراسي‌خواهي و...كاهش پيدا مي‌كند و جامعه ديگر دغدغه‌اي براي رشد فرهنگي و اخلاقي ندارد. به عبارت روشن‌تر، چنين جامعه‌اي دچار ميرايي مي‌شود و زايش خود را از دست مي‌دهد. در جامعه امروز ايراني، جداي از مشكلات ريشه‌اي چون فقر، نداري، بيكاري و ساير آسيب‌هاي اجتماعي، يك معضل بنيادين وجود دارد كه عدم توجه به آن چشم‌انداز آينده اين كشور را تيره و تار مي‌سازد . اينكه اخلاق در جامعه ايراني بسيار به حاشيه رانده شده، بسيار خطرناك است. اين بي‌اخلاقي‌ها را نه تنها در حوزه‌هاي سياسي، جناحي و مديريتي جامعه مي‌توان مشاهده كرد، بلكه در فضاي عمومي كشور و مناسبات عادي مردم كوچه و بازار نيز به عينه پيداست. اين در حالي است كه مردم ايران يك ملت تاريخي و ريشه‌دار هستند و همواره مسائل اخلاقي براي آنها در جايگاه ويژه‌اي قرار داشته است. بايد ديد چه اتفاقي در اين جامعه ريشه‌دار رخ داده كه ارزش‌هاي متعالي و اخلاقي كاهش پيدا كرده است. بدون ترديد يكي از دلايل مهم اين اتفاق، نحيف شدن 
طبقه متوسط است.
6) در شرايط فعلي طبقه متوسط بيشتر به دنبال آن است كه خود را حفظ كند.اين طبقه اثرگذار بيشتر از آنكه به فكر همسايه و همشهري و هموطن خود باشد به فكر صيانت از خود است. كمتر فرصت پيدا مي‌كند تا يك بيان بلند موسيقايي، فرهنگي و اجتماعي داشته باشد. وقتي مساله طبقه متوسط حفظ خود شد، ديگر حلقه پيوندي در جامعه وجود ندارد كه ارزش‌هاي متعالي را از طبقه متفكر و انديشمند جامعه كسب و آن را به طبقات پاييني جامعه منتقل كند. دوستي اخيرا براي من تعريف مي‌كرد كه از ميان 10نفر نزديكانش، 9نفر با معضل سرقت خودروي خود مواجه شده‌اند. از سوي ديگر آمارهاي مرتبط با زور‌گيري و خفت‌گيري و...در جامعه افزايش پيدا كرده است. اين نوع اخبار، آلارم‌هاي خطر را در خصوص آينده به صدا در مي‌آورند. اين در حالي است كه مثلا در 5 سال قبل يا يك دهه قبل اين حجم از مشكلات در اين حجم وجود نداشت. اين اخبار برآمده از تحولاتي است كه در نظام طبقاتي ايران ايجاد شده است. 
7) ماحصل اين رخدادها در بلندمدت، آن است كه طبقه پاييني جامعه، مهياي رويارويي با طبقات برخوردار جامعه مي‌شود. مدتي قبل در خبرهاي صداوسيما، فردي دستگير شده بود كه ظاهرا بدون هيچ دليلي، خودروهاي گرانقيمت و چند ميلياردي افراد در مناطق شمالي شهر را به آتش مي‌كشيد. زماني كه گزارشگر از اين فرد سوال كرد چرا دست به اين بزه زده است، گفت كه مي‌خواسته ناراحتي و خشم خود را نسبت به طبقه ثروتمند و قشر مسلط نمايان كند و به‌زعم خود انتقام بگيرد. شما تصور كنيد اگر اين رويكرد در ساير شوون جامعه گسترش پيدا كند، چه تبعاتي ممكن است ايجاد شود؟ در اين صورت با يك جامعه آشوب‌زده، خشمگين، ناراحت و... مواجه خواهيم شد كه رستگاري خود را در انتقام مي‌بيند. به ‌طور كلي در صورتي كه فشارهاي موجود براي حذف طبقه متوسط تداوم داشته باشد، ديوار فرهنگي ريشه‌داري كه طي سال‌ها ميان طبقات مسلط جامعه و اقشار محروم جامعه ايجاد شده بود، فرو خواهد ريخت. در اين هنگامه است كه بايد منتظر حوادث تلخي در جامعه باشيم كه خسارات برآمده از آن متوجه همه ايرانيان خواهد شد. هنوز براي مقابله با اين شرايط دير نشده است؛ كافي است زمينه رشد مفاهيمي چون مردم‌سالاري، فعاليت‌هاي مدني، اخلاق و...فراهم شود. همه ما فقط يك‌بار زندگي مي‌كنيم و زندگي و حياتي كه صرف ترويج نظم و اخلاق نشود، بيهوده خواهد بود.
وقتي طبقه متوسط، دامنه اثرگذاري خود را از دست مي‌دهد و از حيز انتفاع خارج مي‌شود، تعارضات طبقاتي فزاينده‌اي ايجاد مي‌شود كه آينده جامعه را به مخاطره مي‌اندازد. در حالي كه هر دولتي كه روي كار آمده است، تلاش كرده بر سنگيني وزن مشكلات اين طبقه بيفزايد و حجم معضلات آن را بيشتر كند.
در صورتي كه فشارهاي موجود براي حذف طبقه متوسط تداوم داشته باشد، ديوار فرهنگي ريشه‌داري كه طي سال‌ها، ميان طبقات مسلط جامعه و اقشار محروم جامعه ايجاد شده بود، فرو خواهد ريخت . در اين هنگامه است كه بايد منتظر حوادث تلخي در جامعه باشيم كه خسارات برآمده از آن متوجه همه ايرانيان خواهد شد.