آن شورانگيزِ ناكام!

دوم خرداد سال 76 يكي از شورانگيزترين روزهاي تاريخ معاصر بود كه ايرانيان تجربه كردند. اقيانوس مواجي از احساس زندگي، احساس قدرت، احساس تأثيرگذاري، احساس شكوه، احساس ذوق، احساس لذت و احساس اميدِ مردمي كه به سمت صندوق‌ها هجوم آورده بودند تا نام سيد محمد خاتمي را روي برگه‌هاي رأي بنويسند، هر ناظرِ حماسي را چنان متلاطم مي‌كرد كه اشك شوق در حلقه چشمانش مي‌نشست. با نگاهي سرد و خشك و عاري از هرگونه رقّت و عاطفه اما همان روز نيز مي‌شد پيش‌بيني كرد كه آن همه احساسات نيكو و ارزشمند، در برخورد با صخره‌هاي سخت منازعات بي‌رحمانه سياسي و كشاكش منفعت‌هاي ناسازگار و متضاد گروه‌هاي ذي‌نفوذ، به تدريج مي‌سايد و فرسوده مي‌شود و فرومي‌نشيند و به احساس ناكامي و بي‌قدرتي و نوميدي و شكست ختم مي‌شود. در آن فضاي پر‌شور و هيجان اما اين قبيل بدبيني‌ها، حكم خواندن آيه يأس داشت و همچون قار‌قار شوم كلاغان و مرثيه‌سرايي نحس جغدان به حساب مي‌آمد و با تمسخر و ترديد و دلخوري و ناباوري پس رانده مي‌شد. ماجرا اما به آن سادگي و سهولت نبود كه رأي‌دهندگان پنداشته بودند. واقعيت سخت و تقدير بدسگال به تدريج رخ نمايان كرد و كار بالا گرفت. در كشاكش منازعه هر‌چند كه در برهه‌هايي چشمه اميدي هم فوران مي‌كرد، اما در نهايت جنگ مغلوبه شد و طرف غالب نه آن بود كه رأي‌دهندگان اميد داشتند. چرا چنين شد؟ به نظرم به اين دليل كه دوم خرداد رويدادي تماماً «انديشيده ناشده » بود. هر رويداد انديشيده ناشده، سرنوشتي معمولاً تراژيك پيدا مي‌كند مگر آنكه بخت و شانسي بزرگ به كمكش برخيزد. از قضا دوم خرداد از شانس و بخت هم بي‌بهره نماند، اما بي‌برنامگي و ناانديشيدگي دست‌اندركاران آن به قدري عميق بود كه شانس‌ها را نيز درنيافت و آنها را حمل بر تهديد عليه خود كرد! باري، عمل بدون انديشه اگر به فاجعه هم ختم نشود، دست‌كم به بيراهه مي‌رود. 
اين در حالي است كه انديشه هم سطوح مختلفي دارد و مهم‌ترين و كارسازترين بخش آن نيز سطح مياني يا استراتژيك آن است.انديشه فلسفي و انتزاعي و تئوريك، بالاترين سطح انديشه است؛ اما براي عمل واقدام سياسي والاترين سطح آن نيست. انديشه تاكتيكي و روزمره نيز پايين‌ترين سطح انديشه است، اين نيز گرچه ضروري است اما فقط وسيله و ابزاري در خدمت كنشگري سياسي است.دست‌اندركاران دوم خرداد از انديشه تئوريك، بي‌بهره نبودند. شايد در حوزه تاكتيك نيز خرده مهارتي داشتند؛ اما فقدان انديشه استراتژيك كه لاجرم بايد در يك استراتژي روشن و مدون و منسجم تبلور مي‌يافت، در بين آنان كاملاً عيان و آشكار بود.در استراتژي قاعدتا بايد ميزان توان و قدرت اثرگذاري هر يك از بازيگران عمده سياسي و تعارض منافع و جهت‌گيري‌ها و دامنه و جنس كنشگري و روحيه و خصائل آنها تدوين و پيش‌بيني شود. نقاط سازش و مصالحه و كناره‌گيري و عقب‌نشيني و ايستادگي و هزينه‌هاي مترتب بر هر يك، تعيين و مشخص شود. مختصات زمين بازي در سه عرصه داخلي و منطقه‌اي و بين‌المللي فهميده و ارزيابي شود. اهداف روشن در قالب نقشه راه براي دستيابي به آنها طراحي شود. تقسيم كار بهينه‌اي بين نيروهاي دخيل در اقدام سياسي تدوين و اعلام شود. نهاد و سازمان هدايت و توجيه كنشگران و نيروهاي حامي و پشتيبان تعريف و معرفي شود.....نيروهاي دخيل در رخداد دوم خرداد در باره هيچكدام از اين موضوعات پيشاپيش به درستي و دقت نينديشيده بودند و بعد از استقرار در نهادهاي اجرايي و سپس شهري و تقنيني كشور نيز چنان درگير مشكلات روزمره و عمليات ايذايي بي‌امان رقيب سياسي خود شدند كه امكان تفكر جدي از آنها سلب شد.از اين رو، جنبشي آرام و مسالمت‌آميز كه قرار بود بدون تحميل هزينه‌اي بر بنيان‌هاي ملي، راه كشور را به سوي نظمي كثرت‌گرا و عادلانه بگشايد، دچار هرج و مرج كامل شد. سيد محمد خاتمي كه به عنوان رهبر جريان دوم خرداد شناخته مي‌شد، هيچ تعريف و تصور روشني از جايگاه خود به دست نمي‌داد. او گاه با داعيه رهبري جنبش اصلاحات ظهور مي‌كرد و گاه نقش خود را در حد رييس قوه اجرايي كشور در متعارف‌ترين صورت آن فرو مي‌كاست. بر همين اساس او جز رهنمودهاي كلي، نقشي براي توجيه و رهبري و هدايت كنشگران اصلاح‌جوي خارج از حوزه قدرت رسمي به عهده نگرفت و حتي از رو در رو شدن با آنها پرهيز داشت.نهايتا هر يك از نيروهاي دخيل در ماجرا خود را صاحب اصلي آن معرفي كردند و در عين حال هيچكدام نيز مسووليت بلبشوي و بي‌نظمي حاكم بر آن را به عهده نگرفتند. در آن آشفته‌بازار هر كه هر چه دم دستش رسيد به سمت ديگري پرتاب كرد و خاتمي نيز از اصابت آنها در امان نماند. خلاصه كار از هر جهت زار شد. رقيب سياسي نيز كه از همان ابتدا درصدد ناكام گذاشتن اين حركت بود، پس از چند ماه احتياط و سكوت و بي‌عملي و گيجي ناشي از سنگيني ضربه 20 ميليون رأي منتقد و مخالف، به تدريج به خود آمد و چون سازمانِ نيروي حريف خود را بي‌نظم و پراكنده و سردرگم ديد، آزار و اذيت را آغاز كرد و كار را به نهايت درجه سختي رساند!پس از شكست دوم خرداد و فرونشست گرد و غبارها، متصديان دوم خرداد علاقه‌اي به آسيب‌شناسي علمي رخدادها از خود نشان ندادند. عمده ناكامي‌ها به پاي كارشكني رقيب نوشته شد چنانكه گويي قرار رقيب بر آن بود كه پيش پاي‌شان فرش قرمز پهن كند و قدرتش را دو دستي تقديم آنها كند!واقعيت اين است كه فقدان فكر استراتژيك، سبب شكست تمام چهره‌ها و حركت‌هاي مصلحانه در تاريخ معاصر ايران شده است. از امير كبير گرفته تا رهبران انقلاب مشروطه و جنبش ملي شدن صنعت نفت و دوم خرداد و پس از آن، همگي از فقدان انديشه استراتژيك رنج برده‌اند.خلاصه آنكه تقلا براي جايگزين كردن انديشه‌هاي انتزاعي و برانگيختگي عواطف و حركت‌هاي تاكتيكي و شعارهاي شورانگيز و وعده‌هاي رنگارنگ به جاي انديشه استراتژيك، حاصلش همان است كه در تاريخ دويست‌ساله‌مان تجربه كرده‌ايم و اگر تغييري بنيادين در اين روش صورت نگيرد، تا ابد متاعي جز اين، نصيب نخواهيم برد.