روزنامه آرمان امروز
1401/05/26
پست و مقام نمیخواهیم، منزلت مان حفظ شود
«آرمان امروز در گفتوگويي با کرم ا... عليمرادي، مشاور معاون حقوقي مجلس و امور استانهاي وزارت ورزش که سابقه 8 سال اسارت را دارد مطرح ميکند: پست و مقام نميخواهيم، منزلتمان حفظ شود حميدرضا خالدي32 سال از آن روز مي گذرد که دولت عراق با حمله به کويت و نگراني از دخالت ايران در اين جنگ، در روز 26 مرداد 1369، تصميم گرفت که يکشبه و در حاليکه دولت بعث عراق اصلا تمايلي به آزادسازي اسراي ايراني و تبادل آنها نداشت، آنها را آزاد کرد. آن روز چندين کاروان ايراني از اسراي جنگي ايراني که سالها زير شکنجه و بازپرسي بودند و هيچ اميدي به بازگشت به وطن را نداشتند، بالاخره از مرزهاي غربي، وارد ايران شدند و اشک نوجواناني که پس از 8 سال يک مرد شده بودند، در آغوش مادرشان فراموش نميشود. ما که آن روزهاي را بهياد ميآوريم شوق و فرياد شادي مردم در خيابانها و در استقبال از قهرمانشان تصاوير بيبديلي را رقم زده بود. با اين حال، کمتر کسي آن روزها را فراموش ميکند، البته بهغير از برخي از مسئولان که يادشان رفته، آنهايي که شهيد نشدند، در جايگاه شهيد زنده و استقامتشان در کشور دشمن، آبرو براي ايران و ايراني خريد. امروز که اسرا در قامت مردان پا بهسن گذاشته يا با درد بيماري از عوارض جنگي آن هشت سال دسته و پنجه ميکنند، فرصت مناسبي است که پاي درددل يکي از آنها بنشينيم. دکتر کرم ا... عليمرادي، مشاور معاون حقوقي مجلس و امور استانهاي وزارت ورزش که جانباز 50 درصد است، براي يادآوري آن روزها و بررسي مشکلاتشان به گفتوگو نشستيم.
امروز سالروز آزادسازي اسراء ايراني توسط دولت بعث عراق است و ميخواهيم براي يادآوري رشادتهاي ايثارگران و آزادگان با هم مروري داشته باشيم. چطور شد که به جبهه رفتيد و چگونه به اسارت درآمديد؟
دوران مبارزاتي من بر ميگردد به اوايل انقلاب. در سالهاي آغازين انقلاب با همان شور و هيجان انقلابي که داشتيم در شهرخودمان لرستان به خانواده بزرگ بسيج پيوستيم و با آنکه سن و سال کمي داشتيم هر کاريکه از دستمان بر ميآمد انجام ميداديم مثل اينکه در پايگاه هاي بيج کشيک ميداديم و خدمت مي کرديم. اين دوران ادامه داشت تا اينکه جنگ تحميلي شروع شد و من در سن 16 سالگي عازم جبهه شدم. پس از آن در سه عمليات بيت القدس ، محرم و والفجر مقدماتي شرکت داشتم تا اينکه در عمليات آخر يعني وقتيکه در سال 61 بهعنوان خط شکن در عمليات والفجر شرکت کرده بودم، به اسارت نيروهاي بعثي درآمدم و همراه با ساير اسرا به موصل منتقل شديم.
يکي از مشکلات آن زمان براي اسراي ايراني، عدم ثبت نام بسياري از اسرا در ليست صليب سرخ بود. براي شما شرايط چگونه پيش رفت؟
چند روز اول اسارت براي ما روزها و ساعتهاي سختي بود. زمانيکه داشتند ما را به بغداد منتقل ميکردند، ماموران عراقي بچههاي مجروح اسير شده را با تير خلاص شهيد ميکردند. در واقع خيلي از بچههاي ما قبل از رسيدن به موصل شهيد شدند. از سويي ما را تاشب در بغداد و خيابانهاي آن چرخاندند چون اولين بار بود که موفق شده بودند 1150 اسير ايراني بگيرند آنهم وقتيکه ما در عمليات بيت المقدس 20 هزار عراقي را به اسارت گرفته بوديم. بهخوبي به خاطر دارم که وقتي ما را سوار بر ماشينهاي ارتش در شهر ميگرداندند مردم بغداد شادي ميکردند و حتي برخي از آنها به سمت ما سنگ پرتاب ميکردند. اين در حالي بود که ما از شب قبل، يعني شب عمليات اصلا غذايي نخورده بوديم و داشتيم از حال ميرفتيم. شب هنگام بود که ما را به پادگاني نظامي در همان بغداد بردند. از همان بدو ورود بچهها شروع کردند به شعار مرگ بر صدام دادن. همين امر باعث شده تا با کابل و تسمه بهجان بچهها بيافتاند و درحد مرگ ما را بزنند. بعد هم همه ما را داخل يک کانتينر فلزي جا دادند، کانتينري که به زور ميشد در آن ايستاد يا نشست. چون فضاي آن اصلا جوابگوي اين حجم اسير نبود.
يعني تمام 8 سال را در بغداد بوديد؟
نه. روز بعد از ورود به پادگان ما را به اردوگاه موصله شماره يک بردند و تا سال 69 آنجا بودم. اردگاهي که بيش از 2 هزار اسير ايراني در آنجا بودند. اتفاقا آقاي ابوترابي نيز سه سالي در همين اردوگاه بودند و من افتخار اين را داشتم که حدود يکسال با ايشان هم سلولي باشم.
اجازه دهيد کمي جلوتر بياييم. يعني روزهاي جنگ و آزادي اسرا. شما چطور اطلاع پيدا کرديد که قرار است تبادل اسرا انجام شود و شما آزاد شويد؟
آن روزها مصادف بود با حمله عراق به کويت. تحليل ما اين بود که عراق از اين پس ميخواهد به ايران نزديک شود. يک روز راديوي اردوگاه بارها اعلام کرد که قرار است ساعت 11 خبر مهمي را منتشر کند. ساعت 11 بود که بالاخره گفت طبق توافق انجام شده، قرار است بهزودي ايران و عراق اسراي خود را مبادله کنند. اما ما اصلا باور نميکرديم تا اينکه ساعت 7-8 شب ديديم تعدادي اتوبوس آمدند و گروهي از بچهها را بردند. آن شب تا صبح از شوق ديدار وطن و عزيزانمان خواب به چشمانمان نيامد. صبح تعدادي اتوبوس آمد و تعداد ديگري از اسرا که از جمله من را سوار کردند و به سمت بغداد و درنهايت مرز خسروي بردند. آنجا نيز چند ساعتي معطلل بوديم تا تبادل انجام شد. يادم هست لب مرز عراقيها يک رقاصه آورده بودند تا به يمن آزادي سربازانشان شادي کنند اما ما در اعتراض به حضور اين خانم شروع کريم به سينه زدن و حسين حسين (ع) گفتن. درنهايت هم با دخالت ماموران صليب سرخ عراقيها آن خانم را از محل دور کردند تا مساله خاتمه پيدا کند. خلاصه بعد از ساعتها مبادله انجام شد و ما وارد خاک وطن شديم و بهسمت اسلامآباد غرب حرکت کرديم. بعد هم آنجا يکي دو روز در قرنطينه پزشکي بوديم و در آخر هم هر کدام از بچهها به شهرهاي خودشان فرستاده شدند.
فکر مي کنم در زمان آزاد شدن در سال 69 ، بايد حدود 25-24 سال سن ميداشتيد. بعد از آزادي به فکرتان نرسيد درس خواندن را ادامه دهيد؟
اتفاقا اين در ذهن ما بود و فقط درس خوندن آن روزهاي سخت را از ذهن ما دور ميکرد. حتي به ياد دارم شبها در همان لرستان ميرفتيم زير نور چراغهاي خيابانها با يک پتو مي نشستيم و درس ميخوانديم. درنهايت هم خدا عنايت کرد و در رشته پزشکي دانشگاه شهيد بهشتي تهران قبول شدم. از سويي قبل از آن به خاطر فعاليتهايي که در رشته رزمي کاري داشتم از سوي اداره ورزش شهرستان دعوت به کار شده و آنجا شاغل شده بودم. ولي زمانيکه در دانشگاه قبول شدم براي کارم انتقالي گرفتم و به تهران آمدم. بعد از فارغ التحصيل شدن هم به وزارت ورزش آمدم و به عنوان رياست فدراسيون پزشکي ورزشي و دبيرکل ستاد ملي دوپينگ کميته المپيک در طول اين سالها خدمت کردهام.
الان هم با اسرايي که چندين سال با آنها هم اردوگاهي بوديد، ارتباط داريد؟
بله. اتفاقا گروهي در فضاي مجازي داريم که دوستان ما در اردوگاه موصله و يا ساير دوستان آزاده، در آن عضو هستند.
پس بايد از دردلهاي آزدگان پس از 30 سال کاملا آشنا باشيد.
بله. مشکلات و دغدغههاي آزادگان ما بيشمار است. آنقدر که نميدانيم چطور بايد آنها را عنوان کنيم. گروهي از دوستان آزاده ما معوقات دوران اسارت آنها هنوز محاسبه نشده است و آنها که به شدت تحت فشار مالي هستند، از اين موضوع ناراحت هستند و گلايه دارند. گروهي ديگر هم به خاطر بيماريهاي سختي که يادگار دوران اسارتشان است، نيازمند دارو و بيمه تکميلي و هزينههاي درمان هستند. در کل دوستان بههيچ عنوان از وضعيت
کنوني خدمات بنياد شهيد و امور ايثارگران رضايت ندارند.
ولي گويا امسال معاون رئيس جمهور دستور داده است که به شکلي ويژه از آزدگان در 26 مرداد تقدير شود.
اتفاقا ما سر اين بخشنامه حرف داريم. ضمن تشکر از آقاي مخبر بهخاطر اين بخشنامه بايد بگويم مثل اينکه اقاي مخبر اصلا از حال و هواي حاکم بر دستگاههاي اجرايي بياطاع هستند! در حال حاضر سالهاست که روز آزادگان و برگزاري مراسم اين روز در دستگاههاي اجرايي يا کمرنگ يا کلا به فراموشي سپرده شده است! مثلا در همين وزارت ورزش، سال گذشته بزرگداشت اين روز کاملا فراموش شد و درنهايت در هفته دفاع مقدس و همزمان با بزرگداشت رزمندگان دفاع مقدس از آزادگان نيز تقدير شد! البته ما نه دنبال خانه هستيم، نه پست و مقام. ما فقط خواستار احترام و حفظشان و منزلت امان هستم. انتظار داريم در دولت سيزدهم حداقل شان و منزلت ما حفظ شود. ما الان در همين وزارت ورزش شاهد هستيم که جوانان بسياري بدون داشتن هيچگونه سابقه ورزشي و مديرتي و با توصيه فلان مسئول و در شرايطي که هزاران جوان فارغ التحصيل بيکار داريم، بهراحتي وارد وزارت ورزش شدهاند و نه تنها کد استخدامي براي آنها صادرشده است که حتي پستهاي مديريتي گرفتهاند. مثلا چندي قبل يکي از آقايان که از مديران جديد اين وزارتخانه است مي گفت: من مداح بودم و وقتي تارهاي صوتيام آسيب ديد توسط دوستان براي کار به اينجا منتقل شدم. حتي مي گفت؛ قرار بود درجه سرلشگري بگيرم، اما ترجيح دادم اينجا بيايم.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
پست و مقام نمیخواهیم، منزلت مان حفظ شود
خروج دلارها از پستوهاي خانگي
قيمت خودرو در سرازيري برجام
ایران خواهان «ثبات و احترام به قانون» در عراق است
«ايران پساتوافق» احتمالي و آينده اقتصاد کشور
نزديک شدن احياي برجام به ايستگاه پاياني
ليست ممنوعالکارها ي سينما به زودي اعلام ميشود
توافق در مسير سنگلاخ
آقاي حدادي ! بيش از اين با اعتبار خود بازي نکن
اعتراض 8 روزه مردم شهرکرد به نبود آب بهداشتی
اولین مورد «آبله میمونی» در ایران و راههای انتقال و علائم این بیماری
بابک برزویه درگذشت
عیادت از محمد کاسبی

