فقر آرامش و فقدان فرهیختگی

محمد علی نویدی - حقیقت فقر از منظر تفکراثربخش چیست، و چه نسبتی با فرهنگ و فرهیختگی دارد؟ فقر، به تحقیق، بیانگر نداری، تهیدستی و حاجت مندی و تنگی و لنگی زندگی انسان است که با حالت نرمال و طبیعی زندگانی بشر در تعارض است و فاصله ها دارد. بدین دلیل فقر « Poverty » با افول، انحطاط و سقوط زندگی متوسط انسان مرتبط است. گویی، فقر پیدایش حفره و رخنه پر ناشدنی در جسم و جان انسان، اجتماع و زندگی و جهان و جامعه بشری است. به عبارت دیگر، فقر ظهور علائم عدم آرامش و تعادل در فرآیند زندگی و خلل در روندهای ماندگاری و دوام آدمی است که موجب فقدان و بحران در رشد و بالندگی ادب مندی و فرهیختگی و فرزانگی آدمی می شود. همانند، رشد و بالندگی خردمندی در مقابل رشد و فزونی بی خردی و بی ادبی. آری، هم فرزانگی و فرهیختگی زمینه و توان رشد دارد و هم فرومایگی و ناراستی. ساده تر بگویم، وقتی فقر بیاید، بجای اینکه عقلانیت و فرهنگ و آرامش رشد کند و توسعه یابد، خشونت و سرقت و آشفتگی بسط پیدا می کند و گسترانیده می شود. به تعبیر دیگر، خوشی و شادی و نشاط و رویش اثرمند، حاصل وجود و ایجاد آرامش و تعادل و توازن واقعی در ارکان و عناصر زندگی آدمی است، و ناخوشی و خشم و عصبانیت، حاصل فقر و ناداری و بی چیزی و گرفتاری است.
اگر کمی عمیق تر و دقیق تر به مقوله فقر و فلاکت و نسبت و ارتباط آن با بقا و ماندگاری و وجود در جوامع انسانی بپردازیم، لازم است به ساحت فلسفه و اندیشه ورزی وارد شویم. به نظر نگارنده، بقا و رشد و بالندگی و تعالی، یعنی چسبندگی و اتصال به هستی و اثر و عینیت. زنده بودن و زندگی کردن بدین جهت امر حیاتی و اصیل و ارزشمند است که به وجود و اثرمندی چسبیده و پیوسته و پایدار می باشد. فقر و فلاکت و تهیدستی و ناچیزی بدین جهت تباهی آور و ترسناک است که در تلاش است آن چسبندگی و اتصال وجودی و اثری را برکند و امر شیرین را به امر تلخ مبدل سازد. معنی و مفهوم حقیقت زمینی مرگ و زندگی نیز چنین است. شاید، راز شیرینی و ارج داری زندگی و جان ها نیز از این هستی و اثر بخشی آن نشات می‌گیرد.
رویش ها و رشدها با آرامش ها نسبت حقیقی دارند و افول ها و ریزش ها با فقدان آرامش ها و اثرها در ارتباط هستند. شرط بقای چسبندگی وجودی و اثری، یعنی زنده بودن و زیست نیک و نافع داشتن، پویایی و شکوفایی استعداد ها و توانش های درونی و بیرونی آدمی ست؛ و شرط آن نیز وجود آرامش و تعادل اثربخش است. در اوضاع فقر و آشفتگی فکری و فعلی، انسان به دنبال زنده بودن است نه فرهنگ و فرهیختگی. این مطلب و مدعا را می توان بسهولت احساس و درک کرد. احساس و درک آرامش یک موضوع وجدانی و واقعی است نه امر ذهنی و انتزاعی و خیالی.
به عنوان مثال و مصداق، فرض کنید فقر و ناداری آن‌چنان گسترده باشد که عده زیادی ناچار باشند یا از شرایط و اوضاع سوءاستفاده کنند و به دزدی و سرقت روی آورند، در چنین وضعی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در این وضعیت هر خانواده‌ای ممکن است همسایه خود را دزد پندارد.! همین پندار و اندیشناکی یعنی به هم خوردن تعادل و بهم ریختن آرامش. سرقت ها، گاهی خیلی جزئی هستند، مثلاً در حد سرقت قفل های کتابی یا لامپ ها و حباب های درها و دروازه ها و مغازه ها و خانه ها، اما، آثار روحی و روانی و اجتماعی چنین سرقت هایی بسیار گسترده تر از جزئیت عمل است. واقعیت هرگز قابل کتمان و چشم پوشی و تقلیل و فروکاهش نیست. واقعیت بجای کتمان و پوشیدگی به تحلیل و تفسیر و بررسی و نقادی لازم دارد تا راه حل معقول و منطقی پیدا شود، و حقیقت رخ بنماید.


در هنگامه فقدان آرامش اصیل، نه آرامش تصنعی، خیال و رویا جای عقل و علم را می گیرد. یعنی، از آثار فقر و فقیری، رواج و رونق خیال پردازی و وهم آمیزی و فقدان اندیشه ورزی است. زندگی با عقل و علم ساخته می‌شود و سر و سامان می یابد نه با توهم و تخیل محض.
مردی با همت را فقر عذابی است الیم. « تاریخ بیهقی».