اینها فرشته‌اند

لیلا مهداد|  گریه‌ای بلند از اعماق وجود برای دقایقی گوش درمانگاه را کر کرد. لبخند بر لب پزشک و پرستار و حتی بیماران آمده. در میانه هیاهوی زائرانی که برای مرهم گذاشتن بر درد جان‌شان به اینجا آمده‌اند. «کربلایی‌ام.» اهل کربلاست و دست پسرش را گرفته تا در جوار زائران زیارت اباعبدالله را به جا بیاورد. «بچه دومم است.» مسافر تو راهی اما بی‌خبر از همه‌جا دلش خواسته تا پا در دنیا بگذارد. درد زایمان وجود مادر را تسخیر می‌کند. «چندتا بیمارستان رفتیم، اما پذیرش نکردند.»
در میانه جیغ دردی که وجودش را به اسارات برده، کسی نشانی درمانگاه «الماس شرق» هلال‌احمر را می‌دهد. درمانگاه مادر را پذیرش می‌کند تا پسر دومش را همین‌جا دنیا بیاورد. «اجرشان با اباعبدالله به داد من و پسرم رسیدند.» مادر و پسر و نوزاد تازه از راه رسیده سوار
 بر آمبولانس راهی خانه می‌شوند.
مادر پا به ‌ماه دیگری همه این ماجرا را به نظاره نشسته با لبخندی محو بر صورت. از اهالی بصره است و هفت ماهه باردار. 10سالی است پیاده‌ می‌آید زیارت اباعبدالله. امسال بارداری هم مانع این نشد تا از زائران حسین جا بماند. «گلودرد دارم و فشارم پایین است.» ویزیت شده و داروهایش را گرفته. هر سال که راهی کربلا می‌شود با کوچک‌ترین مشکلی خودش را به درمانگاه‌های هلال‌احمر می‌رساند. «داروهای ایران خیلی خوب است. من به داروهای ایران اطمینان بیشتری دارم.»     

اینجا تفرقه نمی‌کنند این ایرانی است آن یکی افغانستانی



اندام لاغر و کشیده‌اش روی تخت بی‌جان افتاده. سرمی به دستش وصل شده تا جانی تازه به او بدهد. «دچار ضعف و بی‌حالی شده.» از «دیوانیه» راهی کربلا شده؛ شهری در همسایگی نجف. «یک‌ساعت با نجف فاصله دارد.» هشت سال بیشتر است که برای اربعین خودش را به کربلا می‌رساند، برای بیعت دوباره با آقایش حسین. «یک بیمارستان نزدیک استانداری کربلا بود و سال‌های گذشته آنجا خدمات می‌گرفتیم.»  
با اینکه در کشور خودش است و در کربلا غریبه نیست، درمانگاه هلال‌احمر را ترجیح می‌دهد به مراکز پزشکی عراق. «پزشکان و داروهای ایرانی خیلی خوب هستند. داروهای ایرانی خیلی بهتر از داروهای عراقی است، برای همین به درمانگاه‌های هلال‌احمر مراجعه ‌می‌کنیم.»   
این‌بار از مرز شلمچه خودش را به کربلا رسانده. از اهالی یزد است و 15 شاید هم 16سالی می‌شود ساکن ایران شده. «خیلی وقت‌ها پیش آمدیم ایران و دوباره برگشتیم افغانستان. 10سالی هم افغانستان بودیم و دوباره برگشتیم ایران.» دلیل بازگشت دوباره‌شان به ایران دختر‌شان بوده. «دختر جوان داشتیم از ترس اینکه بی‌ناموسی نشود دوباره برگشتیم ایران.» با توجه به سن‌وسالش مسیر سختی را پشت‌سر گذاشته برای رسیدن به کربلا. «خیلی سخت بود. پا درد زیادی کشیدم. خیلی روغن مالیدم، اما خوب نشد که نشد.» پاهای لاغر و کم‌رمقش توان پیاده‌روی زیاد را نداشته. «خیلی راه آمدم پاهایم خسته شده. خدا را شکر هلال‌احمر است و به دادمان می‌رسد. واقعا کار بزرگی کرده هلال‌احمر. به همه رسیدگی می‌کند بدون اینکه تفرقه کند این عراقی است، این ایرانی است یا این افغانستانی است.»
 دست هلال‌احمر درد نکند پزشک و پرستار می‌فرستد
کاظمین، سامرا، سیدمحمد، نجف را زیارت کرده و حالا سه روزی است مهمان کربلا شده. اصفهانی است و بارها این مسیر را رفته و برگشته. «گلودرد دارم. بچه‌ام هم تب کرده.» به انتظار ویزیت نشسته؛ انتظاری که به واسطه نظم حاکم بر درمانگاه خیلی به درازا نمی‌کشد. «خدا را شکر در مسیر مشکلی نداشتیم، اما یکی دو روز است گلودرد دارم.» درد که به جان دخترش افتاد، چند نفر از زائران نشانی درمانگاه سیدحسن عسکری را دادند. «گفتند درمانگاه خوبی است.» از اینکه در کشور غریب همزبانی می‌بیند که راحت می‌تواند از مشکلش بگوید خوشحال است. «دست هلال‌احمر درد نکند پزشک و پرستار می‌فرستد. اینها ایرانی‌اند و زبان من را می‌فهمند. داروهایی که پزشک‌های ایرانی و هلال‌احمر می‌دهند هم قابل اطمینان‌تر است.» در مسیر آمدن به کربلا چند همراهش از پا درد تصمیم می‌گیرند در میانه راه برگردند ایران. «چادرهای هلال‌احمر بود پیش آنها رفتیم داروهایشان خیلی خوب بود. مخصوصا داروهای پا دردشان خیلی زود پا درد همراهان‌مان را خوب کرد و آنها توانستند پابه‌پای ما بیایند کربلا.»
 هلال‌احمر همه‌جا هست، سال دیگر با خیال راحت دوباره می‌آیم پیاده‌روی
دو دوست‌اند و از اراک خودشان را به کربلا رسانده‌اند. سه سال حسرت دیدن ضریح اباعبدالله را به دل داشته، امسال بالاخره سعادت پابوسی پیدا کرده. «سال گذشته حتی تا لب مرز آمدیم، اما قسمت نشد.» به نجف که رسیدند تصمیم گرفتند تا کربلا را بی‌وقفه پیاده بیایند و بالاخره تصمیم‌شان عملی شد. «پاهایم تاول زده و عضلات پایم گرفته.» توصیه زائرانی که زودتر از آنها به کربلا رسیده بودند، درمانگاه سیدحسن عسکری بوده. «دیسک کمر دارم برای همین در مسیر پیاده‌روی راه رفتن برایم سخت بود.» چادرهای بین‌راهی هلال‌احمر این مشکل را هم برای او حل کرده‌اند. «در مسیر پیاده‌روی بارها از چادرهای هلال‌احمر مسکن گرفتم. حتی گردوخاک باعث گلودرد شده بود که هلال‌احمری‌ها به ما دارو دادند. اجرشان با اباعبدالله واقعا به داد زائران می‌رسند. حالا که هلال‌احمر همه‌جا هست سال دیگر با خیال راحت دوباره این مسیر را پیاده‌روی خواهم کرد.»
لباس سراپا مشکی به تن کرده و روی تخت دراز به دراز افتاده، حتی نای حرف زدن هم ندارد. زائری است از اهالی مراغه و بار ششم است که زائر اربعین شده. «در راه گرما‌زده شدم. دو روزی است بیرون‌روی گرفتم. نمی‌توانستم راه بروم. دست پزشکان هلال‌احمر درد نکند خیلی زحمت زائران را می‌کشند.» نمی‌توانسته قدم از قدم بردارد. همراهانش سوار بر ماشین او را راهی درمانگاه می‌کنند. «سرم زدند کمی حالم جا آمده. این پزشک‌ها و پرستارها خیلی صبورند و مهربان، جویای حال تک‌تک بیماران هستند.»  

پزشکان هلال‌احمر  فرشته‌اند
پا درد و گرفتگی عضلات امانش را بریده و نمی‌تواند قدم از قدم بردارد. حتی برای رسیدن به اتاق مطب توانی به پاهایش نیست. «کمردرد و پا درد شدید دارم و حتی نمی‌توانم در حرم بایستم.» از درد اشک به چشمانش آمده و از بقیه کمک می‌خواهد برای رسیدن به اتاق پزشک. «خدا خیر بدهد این پزشکان و پرستاران را که اینجا هستند و به داد ما می‌رسند. اباعبدالله اجرشان را بدهد.»
روی تخت نشسته و پاهای بی‌جانش را آویزان کرده. موهای یکدست سفیدش نشان از گذشت بهارهای زیاد دارد. «از مرز خسروی وارد شدیم رفتیم کاظمین. بعد از آن سامرا و نجف و کوفه را هم رفتیم و دوباره پای پیاده راهی کربلا شدیم.»  اولین سالی است که اربعین خودش را به کربلا رسانده. «در مسیر پا درد و تاول‌ امانم را برید، پزشکان هلال‌احمر به دادم رسیدند.» تجویز پزشکان چادرهای هلال‌احمر پماد و گاز استریل بوده. «خیلی کمک کرد تا بتوانم به مسیرم ادامه بدهم.» یکی از پزشکان به زخم‌های پایش رسیدگی می‌کند، اول شست‌وشو و بعد زدن پماد. «اینها فرشته‌اند و در کشور غریب دل ما به اینها قرص است.»
بی‌حال با جست‌وجو و پرسان‌پرسان خودش را به درمانگاه رسانده. «سردرد دارم گاهی اوقات یک گرمایی به سرم می‌آید.» درد که به جانش می‌افتد ترس امانش را می‌برد. «با خودم گفتم در کشور غریب کجا بروم دکتر. ترس هزینه بالای آن را هم داشتم.» یکی از زائران گفته پزشکان ایرانی آمده‌اند عراق. «نمی‌دانستم چنین جایی است. گفتند از ایران دکتر آمده نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم.» نوبت سرم است و باید برای تزریق برود. «جای این بندگان خدا بهشت است. می‌دانید دارند چه خدمتی به خلق خدا می‌کنند. حتی پول ویزیت و دارو را هم نمی‌گیرند، این کار به خیلی از زائران که پول زیادی نیاورده‌اند کمک می‌کند مجانی خدمات بگیرند.»