سياست ديگرم آرزوست

يادداشتي از علي ميرزامحمدي / اعتراض‌شناسي در ايران پساانقلابي
يك-  زبانِ سياسي امروزِ ما زبانِ هرز و هرزه‌اي است، زبان گستاخ و خشني است، زباني است كه زبان‌داني نمي‌داند و نمي‌خواهد. زبان «نه‌گو» به نقد و تغيير است. اين زبان ديريست كه به گل نشسته است (اگر نگوييم از آغاز در گل بوده است) و كسي ثمري از آن نمي‌بيند. از اين درخت بي‌ريشه زبانِ سياسي، ميوه‌هاي گنديده مي‌رويد. اين زبان چون گلي است وحشي كه محكوم به بي‌آبي و محروم از مراقبت و حمايت در برابر خار و خاربن، در ميانه صحرايي افتاده در سايه و بي‌بهره از نور، دچار زوال و ستروني و احتضار شده است. شايد هم گياه و شاخه‌اي نوزاد است كه هنوز گل نداده است، چه رسد به آنكه بركات بالقوه‌اش را عطا كند. شايد هم زيادي پير و فرتوت شده، يا از آغاز پير متولد شده است. شايد زباني بدوي و وحشي است. شايد زباني بي‌زبان است. شايد زباني بدزبان است. شايد زباني زبان‌نفهم است. شايد ديريست كه كبره بسته و به مرده‌ريگ تبديل شده است. هرچه هست، قامت باور و احساس بسياري را شكسته است، بند از بند بسياري از دلبستگي‌ها و وابستگي‌ها بگسسته است. به هر روح لطيفي زخم و زخمه مي‌زند. زباني چنين، دلالت بر ناتواني و عجز دارد، از قدرت لبخندي ساده، نوازشي ملايم، حرفي محبت‌آميز، گوشي شنوا، تمجيدي صادقانه يا توجهي كوچك و واقع‌گويي و حقيقت‌گويي، قاصر است. همواره بوي دروغ و فريب و مرداب و مدفوع مي‌دهد: بوي اخته‌گي و قحبه‌گي و هرزه‌گي، و هنگامي از اين بو رهايي مي‌يابد كه به حالت باكرگي برگردانده شود، از خودش، از كثافت وجود خودش، از لجاجتش در برابر تكرار تفاوت و شدن و امر نو، تطهير و تهذيب و تزكيه و تميز شود. وقتي تميز شد و با نظم و اخلاق و زيبايي قرين شد، به قول فرويد تمدن‌ساز مي‌شود. لازمه اين تطهير و تميزشدن، هرس‌كردن و پيوندزدن اين زبان، با زبان سياست راستين است. پس، سياست تا آن‌جا حيات و بقا دارد كه زبان نيكو و نرم (لين) دارد. چنين زباني، هم‌چون مي‌قدرت بشكستن ابريق را دارد، و رايحه آن، توان به طرب آوردن مردمان را. 
دو- بارت به ما نشان داد كه «وقتي مدفوع را بنويسيم، ديگر بو نمي‌دهد»، شايد اگر ما هم‌ زبان سياسي را به ادب و منطق نوشتار مزين كنيم (و در واقع، آن را از مدفوع خود يا خودِ مدفوع‌مان برهانيم)، ديگر بو ندهد. تطهير زبان سياسي، خود كنشي سياسي، اخلاقي، زيباشناختي است. پس، آن كنش سياسي درون‌ماندگار امروز ما، همان پيراستن زبان سياسي از بوي ناي سياست كپك‌زده، و آراستن آن به «آن» و «آرايه»اي متفاوت است. اين پالايش و آرايش بايد مداوم و مستمر باشد، و در هر شرايط بتواند بي‌درنگ خود را با آداب و ادب و استلزامات آن شرايط وفق ‌دهد. به بيان ديگر، زبانِ بازي‌پيشگان سياسي امروز، سخت نيازمند شست‌وشو است. درست مثل مردم روم و شاهزادگان ايشان كه صاحب بزرگ‌ترين سلطنت روي زمين بودند و قصد توسعه و جاودان‌ساختن آن را داشتند، راهي مطمئن‌تر از اين نيافتند كه زبان لاتين خود را - كه در نخستين روزهاي امپراتوري، زمخت و نابسنده بود - سره و به سامان كنند. اين زبان غني، قانون روم را در خود جاي داد و در سرتاسر قلمرو فتوحات ايشان گسترش يافت. (ن. ك. به دومينيك لاپورت، تاريخ مدفوع؛ تبارشناسي سوژه مدرن) . اصحاب تصميم و تدبير امروز ايراني نيز، هم‌چون روميان، بايد زبانِ سياسي خود را آب دهند و پرورده و فربه كنند، و از پيرشدن آن ممانعت نمايند، تا دم به دم بار دهد، خود را بزايد و هنگام برداشت، ميوه اصل قابل تمييز از ميوه پيوندي نباشد. آنان بايد زبان سياسي خود را هم‌چون جواهري تراش دهند تا به قول ماركس، در «ايستار اجتماعي» گردش كالاها، در خور شفافيت «سكه زلال» بازار باشد. لكان مي‌گويد: «تمدن يعني ضايعات، يعني فاضلاب كبير.» شايد بتوان در اين عبارت، زبان سياسي را به‌جاي تمدن نشاند. از اين منظر، سياست راستين همان است كه از زبانِ خويش مدفوع/گند/كپك‌زدايي مي‌كند. با بياني متاثر از اين غزل حسين منزوي: ديگر براي دم‌زدن از عشق، بايد زباني ديگر انديشيد / بايد كلام ديگري پرداخت، بايد بياني ديگر انديشيد / تا كي همان عذرا و وامق‌ها، آن خسته‌ها آن كهنه / بايد براي اين بيابان نيز، ديوانگاني ديگر انديشيد، شايد براي رهايي سياست از زخم و زخمه‌هاي زبان خودش، بايد زبان و بيان و كلامي ديگر براي آن انديشيد. امروز، تنها در پرتو پوست‌انداختن زباني سياست است كه سياست مي‌تواند پوست خود را حفظ كند. به بيان ديگر، مي‌خواهم بگويم آن‌چه به‌نام سياست در ايران امروز تجربه مي‌كنيم، اگر مي‌خواهد به صورت و سيرت سياست درآيد، بايد از دل‌مشغولي واقعيت مبتذل اكنون خود رهايي يابد، روياي زباني ديگر در سر ‌بپروراند، بي‌آن‌كه بيم و هراسي از «ور نم نهادن» (كشتن، در خاك نهادن، و روي خاك گل و رياحين كاشتن) آن‌چه هست، داشته باشد. در يك كلام، اگر رسالت و وظيفه‌اي تاريخي براي سياست تاريخ اكنون قائل باشيم، آن بي‌ترديد، ساختن زباني است كه تصوّر امكان سياستي ديگر و بيان و زباني ديگر را ممكن سازد.
سه-  زيباست بدانيم آن‌چنان‌كه از سروده‌هاي ريگ‌ودا برمي‌آيد، «واج» يا «سخن درست» در ميان دين‌مردان (رهبران) ايران باستان از جايگاه و اهميت رفيع و والايي برخوردار بوده است. به گواهي اين سروده‌ها، تنها قصد دين‌مردان براي دسترسي به قوانين و مقررات ازلي و ابدي ميترا- ورونه كافي نبوده است، بلكه واج (سخن درست) بنابر قصد و صلاحديد خدايان به دين‌مردان سپرده مي‌شود. پس از آن، دين‌مرد با راهبري واج به مقام دانايي مي‌رسد، تا بتواند قبيله را رهبري كند. و زيباتر است بدانيم، هرگاه رقابت يا نبردي ميان «شاه‌دين‌مردان» قبايل آريايي به وجود مي‌آمد، آنها همديگر را به اينكه توانايي خوبي در «ديدن» و دريافت قوانين و مقررات ميترا-ورونه ندارند، و آن‌چه تحت عنوان «واج» و سخن خدايان ديده‌اند، تنها پندار آنها بوده، متهم مي‌كرده‌اند. به عنوان نمونه، در بندهاي 7 و 8 از سروده 71 كتاب دهم در مورد نابرابري سرعت روحي دين‌مردان در اوج‌گرفتن‌شان براي مكاشفه و دريافت كلام خدايان آمده: «آن‌ها نابرابرند در سرعت روح‌شان... اگرچه چشم‌ها و گوش‌هاي آنها يكسان است. بعضي شبيه كوزه‌هايي هستند كه تا شانه يا دهان مي‌رسند. برخي ديگر شبيه حوض‌هاي آب كه در آن تن را مي‌شويند؛ وقتي دين‌مردان و مراسم قرباني، يك ضربه فكري ناگهاني در قلب‌شان حضور مي‌يابد، برخي (دين‌مردان) برخي ديگر را جاي مي‌گذارند و آنها كه جا مانده‌اند و ادعاي دين‌مردي دارند در حقيقت در آن‌چه ديده‌اند سرگردان هستند.» امروز، دين‌مردان سياسي ما، بيش از هر چيز نيازمند گوهر «واج» هستند. اما بايد بدانند «سخن درست» زماني موثر و كارآمد است كه با «درست سخن‌گفت» همراه باشد. زيرا، اين لزوما محتواي درست يك سخن نيست كه آن را در ژرفاي باور آدميان مي‌نشاند، بلكه اين چگونگي بيان آن سخن درست است كه درستي آن را بر دل‌ها و جان‌ها جاري مي‌سازد. افزون بر اين، آنان نبايد بر اين تصور دروغين شوند كه آن‌چه مي‌گويند «درست» است و هديتي از سوي خدايان، بلكه بايد درست‌بودگي هر سخن سياسي خود را به محك آراء مستقيم و غيرمستقيم جامعه مردمان، از يك‌طرف، و نتايج و بازخوردهاي آن، از طرف ديگر، بگذارند. تا زماني كه روايت اين‌دو «درست» (سخن درست و درست سخن‌گفتن) در ساحت سياسي امروز جامعه ما، راست نيايد انتظار «سياستِ درست و راست»، سخت بيهوده است. در شرايط كنوني، كه جامعه در التهاب است و سياست هم‌چون باغ بي‌برگي و شط عليل (به بيان اخوان ثالث)، سخن نادرست و نادرست سخن‌گفتن، هر لحظه هم‌چون اخگري سوزان روح و روان و احساس جامعه را درمي‌نوردد و بر دامان خشم و نفرت و خشونت مي‌افزايد. شايد در اين شرايط، صلاح ملك و مملكت در آن باشد كه بانيان وضع موجود، حداقل زبان در كام گيرند تا بوي ناي زبان كپك‌زده و آفت‌زده آنان بيش از اين بر عمق جان مردمان آتش نيفكند.