بر باد رفتن رویای تزار بی‌تاج

 مهران کرمی روزنامه نگار در سال‌هاي 1904 و 1905 ميلادي شرق آسيا صحنه رويارويي ژاپن و روسيه بود. قدرت نوظهور آسيايي که در عصر جديد آسيايي بودن با شکست و تحقير همراه و همزاد بود توانست اين باور را که تقدير تاريخي، شرقي‌ها را مقهور برتري ذاتي غربي‌ها کرده ‌است، تغيير دهد و امپراتوري تزاري را در نبردهاي زميني و دريايي در منچوري جنوبي و کره شکست دهد. شکست امپراتور نيکولاي دوم از يک قدرت آسيايي مردم روسيه را چنان به خشم آورد که يکي از زمينه‌هاي انقلاب 1905 و برقراري نظام قانون اساسي و مشروطيت شود. پس از آن روس‌ها جايگاه و پرستيژشان را در روابط با قدرت‌هاي بزرگ زمانه اروپايي از دست دادند ولي نتايج اين جنگ و انقلاب مشروطيت روسيه تاثيري بزرگ بر روحيه ملي ايرانيان گذاشت. کم‌تر از دو سال بعد انقلاب مشروطيت در ايران به پيروزي رسيد. بازخواني نقش روس‌ها در سرکوب انقلابيون ايراني به‌ويژه در تهران و تبريز از رويدادهاي عبرت‌آموز تاريخ ماست.
نزديک به يک قرن پيش از آن روس‌ها در دو نبرد، قفقاز جنوبي را از ايرانيان گرفته بودند و بي‌نبرد شرق درياي خزر را به موجب پيمان آخال ضميمه امپراتوري روسيه کردند. ذهنيت و حقارت تاريخي ايرانيان نسبت به غرب و تمدن مدرن به زمان جنگ‌هاي ايران و روسيه بر مي‌گردد. از نظر ايراني‌ها روسيه بخشي از غرب بود. عباس‌ميرزا به سفير آن زمان فرانسه در ايران مي‌گويد: «نمي‌دانم اين قدرتي که شما را بر ما مسلط کرده چيست و موجب ضعف ما و ترقي شما چه؟ شما در قشون جنگيدن و فتح کردن و به‌کار بردن قواي عقليه متبحريد و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتيه را در نظر مي‌گيريم. مگر جمعيت و حاصلخيزي و ثروت مشرق زمين از اروپا کم‌تر است يا آفتاب که قبل از رسيدن به شما به ما مي‌تابد تأثيرات مفيدش در سر ما کمتر از شماست؟ يا خدايي که مراحمش بر جميع ذرات عالم يکسان است خواسته شما را بر ما برتري دهد؟ گمان نمي‌کنم. اجنبي حرف بزن! بگو من چه بايد بکنم که ايرانيان را هشيار نمايم.»
روس‌‌ها همواره از اينکه از سوي غربي‌ها و ديگران به عنوان يک قدرت قابل احترام به رسميت شناخته‌ نمي‌شوند، احساس تلخي دارند. جنگ کنوني آن‌ها با مردم اوکراين واکنشي به همين حقارت تاريخي است. زيرا غرب حاضر نمي‌شود منافع روسيه را در اروپاي شرقي به رسميت بشناسد. تجاوز به اوکراين براي پوتين که مي‌خواهد شکوه دوران تزاري را به روسيه بازگرداند، ضرب شستي به سياست توسعه‌طلبانه ناتو بود اما نتيجه‌اش آن چيزي نشد که تزار بي‌تاج و تخت مي‌خواست. نيروهاي روسي در روزهاي آغازين نبرد خارکيف را گشودند و تا دروازه‌هاي کي‌يف پايتخت اوکراين پيش رفتند ولي پس از مقاومت اوکرايني‌ها که حمايت آمريکا و غرب را نيز داشتند، روسيه با عقب نشيني از اين نقاط تمرکزش را بر ايالت‌هاي شرقي موسوم به دونباس گذاشت و ضمن پيشروي تا خرسون در ساحل غربي رود دنيپرو، الحاق رسمي اين مناطق به روسيه را اعلام کرد. اينک مردم عمدتا روس زبان خرسون که به اعلام رسمي کرملين، به رفراندوم پيوستن به روسيه پاسخ مثبت داده‌بودند از ورود سربازان اوکرايني سر از پا نمي‌شناسند. در واقع جنگ روسيه نه تنها با خشنودي مردم روس زبان اوکراين مواجه نشده‌است بلکه حتي با وجود ناسيوناليسم قوي روسي، در خود روسيه نيز هوادارانش را از دست مي‌دهد. روسيه نه تنها نتوانسته است با جنگ اوکراين، قدرتش را به رخ مردم اروپاي شرقي و سرزمين‌هاي سابقا مستعمره بکشد، بلکه اعتبار جهاني‌اش را نيز از دست داده‌است. دولتي که در عصر ارتباطات و تکنولوژي‌هاي پيشرفته، همچنان به جهانگشايي به شيوه پتر و کاترين فکر مي‌کند نشان داده ‌است که تا چه اندازه قابليت ايستادن در جايگاه يک شريک قابل اطمينان براي همسايگان و ديگر قدرت‌ها را از دست داده‌ است.
پيامدهاي ناکامي سياست گسترش‌طلبانه پوتين و دست‌درازي به سرزمين‌هاي همجوار را نيز نمي‌توان به موقعيت بين‌المللي روسيه محدود کرد. نارضايتي‌ها از عملکرد پوتين در جامعه روسيه زياد است و بعيد نيست همان‌گونه که شکست از ژاپن در ابتداي قرن گذشته زمينه انقلاب‌هاي سياسي را در اين کشور فراهم کرد، شکست پوتين در برابر همتاي اوکرايني‌اش که به بازي کردن با ابزار رسانه و دستي که غربي‌ها در اختيارش گذاشته‌اند، شهرت دارد، به دگرگوني‌هاي عميق در ساختار سياسي روسيه منجر شود. پوتين بر عکس آن‌چه ديگران فکر مي‌کنند سياستمدار زيرکي نيست و شناخت واقع‌بينانه‌اي از جهان پيرامونش ندارد. او ديگر برگي براي بازي کردن ندارد و بايد پس از ناکامي در اوکراين، با پيامدهاي داخلي رودررو شود.