اهميت اقليم هشتم در توجه هانري كربن به مذهب اماميه

زهرا   قزلباش
گروه دين و فلسفه: قسمت اول يادداشت زهرا قزلباش، پژوهشگر دين و فلسفه در مورد هانري كربن در تاريخ پنجم آبان ماه در همين صفحه دين ‌و فلسفه منتشر شد. اينك قسمت دوم يادداشت پيش روي شما قرار دارد. 
1-  امام كيست؟
دو منظومه فكري مهم شيعه عبارت از امامت و مهدويت است. كربن در اينها راز و رمزي در باب اقليم هشتم مي‌بيند؛ امام ادامه و بسط نبي است و سلسله امامت بر محور حضرت مهدي (عج) قرار دارد. مسيري كه از قوس نزول تا صعود و برعكس، اتصال حلقه كروي هستي را كه آغاز و انجامش و ظاهر و باطنش يكي است «هو‌الله الأول و الأخر و الظاهر و الباطن. ..» نمايان مي‌سازد و اساسا با ترسيم هندسه كروي هستي، درهم‌تنيدگي ظاهر با باطن و نقشه جغرافيايي با بعد فراسو، قابل‌ درك‌تر خواهد بود، بنابراين معرفت امام، آزادي‌بخش و ناجي روح است از آنچه تعلقات زميني نام دارد و شخصيت امام همان تداوم رابطه الوهي و چنگ‌زدني دوباره به ريسمان الهي است كه در سلسله‌هاي تصوف نيز در شخصيت قطب خود را متجلي مي‌سازد؛ سنگ زمردي كه خورشيد نيمه‌شب است و آواي مجمع‌البحرين (اقليم هشتم) و بهشت شادكامان را در زمين نغمه‌سرايي مي‌كند. امام انسان نوراني است؛ پرومتئوس‌فوس يوناني و آن شاهد آسماني منقولِ نجم‌الدين كبرا كه در تجلي دروني‌اش همان سرشت كامل است كه هرمس خبرش را داده بود و در حقيقت، امام يك رمز است براي نوعي هدايت باطني و امري فراتاريخي است كه در اصول تشيع و در شخصيت تاريخي امامان معصوم به نحوي بروز يافته است. امام، فرشته مُلك است تا آدمي را به ملكوت خودش برساند. امام بشر ملكوتي است كه به عالم ملكوت احاطه دارد و لذا مي‌تواند امور عالم ماده را تاويل كند. حضور او است كه رسالت و شريعت را تداوم بخشيده و از تحريف مصون مي‌سازد. او حلقه وصل طريقت، حقيقت و شريعت است و از ظاهر به باطن هدايت كرده و نغمه جاودانگي سر مي‌دهد. مظهريت امام در هستي، در دكترين مهدويت خود را تام و تمام مي‌سازد و اين دكترين علاوه بر اينكه تاكيد مي‌كند زمين هرگز از حجت خداوند خالي نخواهد بود، ارتباط پيوسته بين هستي مادي و الوهي را در سمت فراتاريخ صحه مي‌گذارد و شخصيت امام را در قالب همزاد معنوي و هميشگي انسان كه فرشته نوراني اوست و از ازل تا ابد با وي است، در بعدي تاريخي و آفاقي نيز تعين مي‌بخشد. اين انسان نوراني در تشيع دوازده تجلي دارد كه مهدي آخرين آنهاست و انسان را به حبل‌المتين ارجاع مي‌دهد. 
2-  اقليم هشتم كجاست؟
خطه‌اي است در بعد عمودي؛ شمال آسماني؛ آنجا كه از هفت اقليم و هفت ربع مسكون جهان و چهار جهت جغرافيايي معمول به سرزميني مي‌رسيم كه بحر غيب شهادت است و محل تلاقي دو عالم روح و جسم؛ قاب قوسين و بهشت ناپيداي زمين كه در اساطير گفته شده محل آفرينش اوليه انسان بوده و انسان از آنجا به زمين هبوط كرده است. عالم مثال و عالم واسط و وسيط كه سرزمين وراي غيب و شهادت و البته حايل ميان غيب و شهادت است. اقليم هشتم شهرستان جان است و ناحيه مرزي ميان آگاهي و فراآگاهي است. اقليم هشتم يا هورقليا صورت و مقدار دارد اما به ماده وابسته نيست و مُلك ملكوت و جابلقا و جابلسا است و آنجايي كه حقيقت باطن را مي‌توان تماشا كرد. چنانكه انسان سرگشته در لحظه‌اي بدون ثبت، در «تاريكي رازِ كهن و بنيادين»، غاري زيرزميني مي‌بيند كه آكنده از تاريكي و بادها بود و چراغي هم نداشت اما ناگاه چهره‌اي زيبا ديد كه به او گفت: چراغ را بردار و چنين و چنان كن! آنگاه آن سرگشته به «شب روشن» پناه جست؛ همان سرزميني كه تاويلات عالم را در آن فراگرفت و بدو گفته شد: «من سرشت كامل تو هستم. اگر جوياي ديدنم هستي مرا به نامم بخوان». آري آن انسان سرگشته در فراسوي زمان و مكان؛ در «تاريكي هنگام رسيدن به قطب»؛ يعني درست در مماس دايره حايل بين قاب قوسين؛ قوس نزول و صعود، انسان نوراني را در اقليم هشتم ملاقات كرده بود؛ وسط خواب و بيداري و آگاهي و فراآگاهي. 
 اقليم هشتم عين خيال متصل است. آن «غيب محالي» كه برزخ صعودي است و عالمِ در حالِ عروجِ مومن است و عبور از نشئه دنيوي به اخروي است و انسان سرگشته چون به حديث «موتوا قبل ان تموتوا» (بميريد پيش از آنكه بميريد) حوالت شود، كه اين حاصل تخيل خلاق است، به شهرستان جان رسد و هورقليا را دريابد. بنابراين، جهت‌يابي انسان با هورقليا تغيير مي‌كند و او؛ آن سالكي كه به دنبال عين الحيات است، ناگهان به فراسوي شمال آسماني كه در شرق است يا شرقي كه در شمال است؛ يعني جهتي به سمت مبدا، حركت مي‌كند و انسان نوراني‌اش را مي‌بيند كه صدايش مي‌زند. اينك جهت‌يابي او فارغ از جهات جغرافيايي، به سمت فراسوست و در جهت بعد عمودي عالم كه شب روشنايي، نيمروز تاريك، بهشت ييمه و پهنه مينوي است و خبر از يك هستي ديگر مي‌دهد؛ عالم خيال يا عالم مثال. بايد توجه داشت كه اين عالم خيال، بيروني نيست و آن قطب آسماني درونمايگي دارد؛ نه به اين معني كه سوبژكتيو يا پنداري است، بلكه جهاني مينوي است كه در انفس عبور از ماده به سمت مجرد و از تاريكي به روشنايي نمودار مي‌شود و همه اين عبور در يك لحظه رخ مي‌دهد؛ آنگاه كه سالك بيدار شده و دوباره بايد به خواب برود تا آن هستي ملكوتي را دريابد. اما اين خواب نه آن خواب فيزيكي، بلكه درنگي ميان آگاهي و فراآگاهي است. ديدن امور در نور شمالي ديدن آنها در هورقليا و در نور فرشته است و در اقليم هشتم يار آسماني قرار دارد و آن روح قدسي كه همدم انسان از ازل تا ابد است؛ انسان نوراني كه قهرمان سرزمين هورقلياست و شاهد آسماني و شيخ غيبي است. انسان نوراني، يار آسماني است و ساكن اصلي هورقليا يا اقليم هشتم است.


3- انسان نوراني كيست؟
 او راهنماي ساكن در هورقلياست. خضر وجود و قطب ملكوتي هر انساني است كه در اقليم هشتم جاي دارد. او، پادشاه ارض ملكوت، خود را اين‌طور معرفي كرده است: «من حقيقت برتر و رقيقه فرودآمده از مرتبه خويشم. من راز وجود انسانم، من همان باطن معبودم.. من نگهدارنده عالم ناسوتي‌ام، در هر معنايي مجسم مي‌شوم و در هر منزلي پديدار مي‌گردم... مسكنم كوه قاف است و محلم اعراف... من در محل تلاقي دو دريا ايستاده‌ام. در نهر أين (كجا) غرق شده و از حقيقت عين (چشمه) مي‌نوشم؛ من راهنماي ماهي در درياي لاهوتم .. من معلم موساي ظاهرانديشم... نور درخشانم...» (ترجمه از انشاءالله رحمتي).
اين خضر وجود كيست كه اين‌گونه مومنِ مشتاق را ندا مي‌دهد؟ او بي‌گمان نشئه در حال عروج انسان و بعد شمالي اوست كه خورشيد فروزنده از شرق است و همزاد آسماني است. انسان نوراني همان سرشت كامل است كه هستي مينوي دارد و انسان را به معرفت دانايي برمي‌فرازد و دشواري‌ها را به وي مي‌آموزد و راستي‌ها را برايش آشكار مي‌سازد و اين ياوري را يا در خواب يا در بيداري انجام مي‌دهد. قدر مسلم، دانش او آسماني و خدايي است و اين دانش در جايگاهي ميانه بين روشنايي و تاريكي منتشع مي‌شود؛ جايگاهي سرشار از تاريكي كه مي‌رود تا با يك روشنايي دروني پاك روشن شود. كربن اين سرشت كامل را با هستي‌هاي مجرد فردي يا نوعي [مثال‌ها] كه در ازاي موجودات مادي در جهان مينوي قرار دارند، مترادف مي‌بيند، بدين معني كه هر جاني در اين جهان مادي يك جان مينوي دارد كه محافظ و راهنما و مدبر اوست و همان فرشته است. اين فرشته خود را در زيباترين حالت بر انسان سرگشته و جست‌وجوگر (سالك) آشكار مي‌كند و پرده‌هاي تاريكي را از دلش كنار مي‌زند و ميانجي او براي رسيدن به الوهيت مي‌گردد. بنابراين، فرشته يا همان انسان نوراني، هدايتگر است؛ به سمت راستي و روشنايي؛ «من شباني هستم كه نگهداري‌ات را به من سپرده‌اند» و «من با تو هستم در همه جا».
4-  چهره سمبليك «امام» در قامت انسان نوراني
كربن بعد از كشف بن‌مايه‌هاي اقليم هشتم در ادبيات ايراني تا مانوي و ماندايي و مسيحي و شيعي، فرشته‌شناسي ژرف‌نگر خود كه مبتني بر حكمت و فلسفه اسلامي و يوناني و ايراني است را به امام‌شناسي شيعي پيوند مي‌زند. فرشته در اقليم هشتم يا مجمع‌البحرين است كه نمودار مي‌شود و آب حيات را ارزاني مي‌دارد. رهايي از روزِ روزمرگي و روزِ بيروني [زندگي هرروزي] در شبِ ابرآگاهي يا فراآگاهي رخ مي‌دهد و درواقع همان نيمه شب روشن است و تاريكي و شر نيست، بلكه نور سياه است؛ يعني همان واسطگي ميان نور و تاريكي كه عالم مثال است و كربن چنين زيبا ادامه مي‌دهد كه «و تنها همين شب است كه مي‌تواند ديوانگي‌هاي آمرانه روز را آرام بخشد ... كليتي كه با «خورشيد نيمه شب» به نماد درمي‌آيد، «خداوند پوشيده» و «فرشته عقل» يا به زبان حكمت شيعي، «امام» است كه به شبِ جهان دروني نور مي‌آورد.» 
امام يا قطب همان فرشته عقل و نوس آسماني است كه اگر در ميان نباشد، جهان با يك بلاي ناگهاني و نهايي از هم مي‌پاشد. در اينجاست كه پيوند معنايي و مفهومي ميان واژگان امام و ولايت و اولياء، غناي ادبيات شيعي در امام‌شناسي را آشكارتر مي‌سازد و معاني همچون دوستان خدا از آن متبادر مي‌شود. 
روزبهان بقلي و رمز عدد 360
روزبهان بقلي اين دوستان خدا را 360 تن كه با 360 نام خدا و 360 روز و شب سال و 360 درجه كره سماوي برابر است، معرفي مي‌كند كه 300 تن روي زمين هستند كه دل‌هاشان هم‌آوا با دل آدم مي‌تپد و 40 تن كه دل‌هاشان هم‌آوا با دل موسي است و 7 تن كه با دل ابراهيم هم‌آوا هستند و 5 تن هم‌آوا با دل جبرئيل و 3 تن هم‌آوا با دل ميكاييل و در‌نهايت، قطب كه دلش با دل اسرافيل مي‌تپد. اين 356 نفر به همراه چهار پيامبر باطني زنده يعني ادريس (هرمس)، خضر، الياس و مسيح روي هم 360 نفر مي‌شوند. بنابراين، در تصوف شيعي، قطب نماينده امام پنهان است كه طريقت را به حقيقت متصل مي‌سازد. او در «زمينِ نور» مانوي يا همان هورقليا و اقليم هشتم جاي دارد و اين اقليم در مجمع‌البحرين است كه آستانه جهان فراسو و سمت شمال كيهاني و بعد عمودي است و مقصود از استعاره جزيره خضرا (جزيره سبز) كه ميعادگاه امام پنهان است نيز همين‌جاست. نكته مهم در استعاره قطب آسماني و انسان نوراني، اتحادي است كه انسان نوراني با نوع انسان دارد و در واقع، هموست كه در ساحتي والاتر در برابر حقيقت ديرين خودش قرار مي‌گيرد. چنانكه در تمثيل شاهزاده جوان ايراني (يا مثلا حي بن يقظان) كه از شرق به مصر سفر مي‌كند و «سرشت كامل» يا همان انسان نوراني را مي‌بيند كه درحقيقت خودش است و به‌رغم دوئيت، هر دو يكي بودند و يكسان بودند، با اين فرق كه سرشت كامل به سرزمين هشتم يا همان قطب آسماني يا اورشليم آسماني يا بهشت گمشده زمين تعلق دارد و مي‌خواهد پيوندهاي انسان زميني با آسمانش را به وي گوشزد كند. پس قطب يا امام در نقش سرشت كامل، انسان را به هستي فراسوي جهان مادي سوق مي‌دهد و هم اوست كه پيوند زمين و آسمان را بعد از ختم نبوت پايدار نگه مي‌دارد، چه اينكه نقش سمبليك امام در هستي عبارت از هدايت و نگهدارندگي است. 
5- امام و باطن هستي
كربن تحت تاثير تفكرات باستاني هرمسي كه بعدها در تصوف نيز وارد شد، حضور انسان را با باطن هستي بازتعريف مي‌كند، بدين نحو كه انسان نسخه‌اي از نور الهي و هستي خدايي است يا به تعبيري همان قرآن بزرگ يا كيهان است و هر چه در اين قرآن كيهاني از واژه‌ها تا آيات و سور، همگي داراي ظاهر و باطن هستند. پيش‌تر هم گفتيم كه انسان نوراني يا شاهد آسماني همان سرشت كامل است و البته اين را نيز دقت كنيم كه خود سالك الي‌الله كه در جست‌وجوي هستي ايزدي و چشمه آب حيات است نيز رقيقه انسان نوراني است و درحقيقت، جست‌وجوي او براي حق، سوق دادنش به اصل خودش و ملكوت حقيقي‌اش يعني همان انسان نوراني در بعد عمودي است و او دراصل ابتدا با خود حقيقي‌اش مواجه مي‌شود تا بتواند چشمه حيات را ببيند. ديدن خود و رسيدن به حقيقت اصيل مستلزم عبور از هفت مرحله است كه نفس، عقل، قلب، روح، سر و خفي مي‌شود. مراحل آخر اوج فراآگاهي هستند و سالك كه در باطن و كنه خود پاره‌اي از نورالله است، زيرا اين هفت مرحله را در بطن او مي‌توان كشف كرد؛ البته اگر كشف كند، براي رسيدن به حقيقت نهايي و هستي ايزدي، بايد نور شود و اين شعار خود سمبل فلاسفه و عرفاي هرمسي بوده كه آتش را جز با آتش نتوان ديد و انسان نوراني پاره نور الهي است. بنابراين هستي برين و ايزدي سراسر نور است و همين امر عرفا را به نوعي رنگ‌شناسي حالات مينوي سوق داده كه سالك و شاهد را با نور نيز تشريح كرده‌اند، چه اينكه اندام او نيز وجه نور است و هاله‌اي از نور در تنانگي و روحانيت انسانِِ رونده در بعد عمودي وجود دارد، زيرا او كسي است كه از چاله تاريكي به قطب نوراني آسماني حركت كرده و انسان نوراني را دريافته است. هرچه شدت نور بيشتر شود، يعني هرچه از جهات جغرافيايي به سمت بعد عمودي برود، از آگاهي بعضا حسي و سپس عقلي، به فراآگاهي مي‌رسد كه اوج روشنايي است. از اين لحاظ، وجود سرزمين هورقليا و اقليم هشتم، نويد آن ديار فراآگاهي است كه بتوان به سر و خفي رسيد و تا بعد از آن چه شود! كه البته به گفته برخي مفسران و مترجمان فارسي زبان كربن، او در مرحله خيال توقف كرده و بعد از آن را مطرح نكرده است. وانگهي از نظر كربن، براي رسيدن به اهميت سمبليك و پديدارشناسانه شخصيت امام، همين توصيف اقليم هشتم كافي است تا بتوان اميدوار بود كه هستي مادي پر از تاريكي و تناقض است و نيازمند روشنايي بيروني و چه بسا دروني است كه اقليم هشتم مي‌تواند به خوبي اين نقيصه را برآورد و اتصال بين جهان مادي و مينوي و معنوي را خبر دهد. اين جهان ماده زنده به نور نورالانوار است و حضور حضرت ملكوت يا مجمع‌البحرين يا سرزمين هورقليا يا اقليم هشتم، امكان بينش‌هاي رويايي؛ مواجهه با جهان نورها و رنگ‌هاي قدسي را افزايش داده و خبر از بعد شمالي (الوهي) عالم داده است. حال چون آدمي نيز رقيقه‌اي از اين كيهان جهاني و قرآني است، لذا او نيز بعد شمالي و نوراني دارد و او نيز شاهد و قهرمان و گمگشته‌اي در جهان فراسو و در اقليم شمالي دارد كه همان امام يا به‌زعم عرفا قطب است، چون تشيع روي امامت به عنوان يكي از اصول دين تاكيد دارد، پس برگ برنده تشيع نسبت به اهل سنت و ديگر آيين‌هاي ديني و الوهي اين است كه اتصال پس از نبوت را قطع نكرده و انسان و جامعه را به امام سوق داده است. مهدي (عج) آخرين تجلي امامان، با انتظاري طولاني، اين اتصال را حفظ كرده و عامل بقاي هستي ايزدي در جهان مادي است و كسي كه انتظار او را بكشد، همان سالك الي‌الله است كه مشتاق ديدن اقليم هشتم و انسان نوراني است. بر اين اساس، تنها توجه به باطن عالم و آدم است كه انسان را به بعد فراسو سوق مي‌دهد و اگر به آن بعد فراسو و شمالي توجه نشود، چه بسا توجهي نيز به اين اقليم معطوف نشود، چنانكه اهميت حضور امام نيز بر اين توجه كردن صحه مي‌گذارد و همين خود تمايز تشيع را با ديگر فرق آشكار مي‌سازد. كربن در اين وادي با تحليل‌هاي ذوقي از معارف نجم‌الدين كبرا تلاش مي‌كند اهميت اتصال به اقليم هشتم را بيش از پيش مورد تاكيد قرار دهد. در حقيقت، در اجزاي وجودي انسان چه به لحاظ مادي يا غيرمادي (يعني روحي و رواني و نفساني و عقلاني) گرايش يا كششي به سمت همسان خود در هستي يا همتايان كيهاني‌اش است كه همان خواهش است و همچون نيروي مغناطيس فيزيكي به سمت آن همتا جذب مي‌شود؛ مثلا آتش شهوت با آتش دوزخ همتاست و هر چه آتش شهوت شعله‌ورتر شود دوزخ درون انسان لهيب آتش مي‌گيرد و به دوزخ سوق مي‌يابد. از آن سوي، انسان گرايشي نيز به سپهر جان يا سپهر فراحسي و به معناي دقيق‌تر كربني، سپهر باطني دارد و همين گرايش است كه او را به بعد فراسو و شمالي فرامي‌خواند. گذر به باطن، بازگشت به سپهر جان و بازگشت به انسان نوراني است. 
امام معصوم؛ تجلي تاريخي انسان نوراني
پس انسان نوراني در باطن انسان است و نيز در باطن هستي و در اقليم هشتم جاي دارد و بايد بتوان او را ديد. تجلي تاريخي اين شاهد آسماني يا سرشت جان همان امامان معصوم تشيع هستند كه به باطن عالم دسترسي دارند. در پايان مي‌توان يك تفسير اگزيستانسي از اين مقوله ارايه داد بدين نحو كه كربن با نقد مركزيت امكاني هستي براي انسان در نزد هايدگر كه او را چونان امكاني بين بودن و شدن يا پرتاب‌شدگي و مرگ‌آگاهي مي‌دانست و انسان را به آواي وجود حوالت داد كه هنر بهتر از هر چيز ديگري آن را نمودار مي‌سازد و انسان اصيل نيز به جاي مشغول شدن به روزمرّگي و وراجي بايد به آنچه اصيل زندگي اوست برسد؛ وانگهي اين تلاش در سپهر انسان است! همين انسان! اما كربن به مدد آشنايي با آثار سهروردي و عرفاي اسلامي، انسان را به اقليم هشتم حوالت مي‌دهد! اين خود در دو مرحله اتفاق مي‌افتد! نخست اينكه انسان كه در باطن خود با هستي ايزدي پيوند دارد و پاره آتش است، بايد آتش درون را دريابد و به نداي باطن گوش كند تا از خواب مادي بيدار و به سوي بعد فراسو حركت كند! او بعد از بيداري و خودآگاهي به انسان نوراني خود نزديك خواهد شد و خواهد ديد كه انسان نوراني خود اوست و در باطن اوست ولي راهنمايي نياز دارد تا آن را دريابد و اين در مسلك تصوف همان توسل به قطب است تا سالك به مجمع‌البحرين و خضر وجود برسد. شيعه نيز امام را حلقه واصلي قرار داده كه او را به بهشت مينوي فراخواند. امام پنهان، همانا راز رسيدن به نور است و انتظار او يعني اميدواري به نوراني شدن. پس هر انسان جست‌وجوگري در پس باطن خود يك انسان نوراني است كه براي رسيدن به نور به انسان نوراني هورقليا نياز دارد و آن امام و قطب است. مهدي (عج)، امام پنهان، آخرين و تنها اميدي است كه انسان را به بعد فراسو سوق خواهد داد و حقيقت نور را آشكار خواهد كرد. 
منابع
1- رحماني، اكرم، عليرضا اقدامي، «مجمع‌البحرين، اقليم هشتم، بهشت ناپيداي زمين»، چشم‌انداز جغرافيايي (مطالعات انساني)، سال هشتم، شماره 22، بهار 1392.
2- رحمتي، انشاءالله، «اقليم هشتم، تأملي در مكان بند بودن عالم مثال»، آذر 1393.
3- طالب‌پور، اكبر، نرگس خوش‌كلام، «تلقي هانري كربن از تفكر شيعي در باب امامت و مهدويت»، فصلنامه علمي-پژوهشي كلام اسلامي، سال 28، شماره 111، صفحه 110-89.
4- كربن، هانري، انسان نوراني در تصوف ايراني، ترجمه فرامرز جواهري‌نيا، تهران: انتشارات گلبان، 1379.
   مظهريت امام در هستي، در دكترين مهدويت خود را تامّ و تمام مي‌سازد و اين دكترين علاوه بر اينكه تاكيد مي‌كند زمين هرگز از حجت خداوند خالي نخواهد بود، ارتباط پيوسته بين هستي مادي و الوهي را در سمت فراتاريخ صحّه مي‌گذارد و شخصيت امام را در قالب همزاد معنوي و هميشگي انسان كه فرشته نوراني اوست و از ازل تا ابد با وي است، در بعدي تاريخي و آفاقي نيز تعين مي‌بخشد. اين انسان نوراني در تشيع دوازده تجلّي دارد كه مهدي آخرين آنهاست و انسان را به حبل‌المتين ارجاع مي‌دهد.
   امام يا قطب همان فرشته عقل و نوس آسماني است كه اگر درميان نباشد، جهان با يك بلاي ناگهاني و نهايي از هم مي‌پاشد. در اينجاست كه پيوند معنايي و مفهومي ميان واژگان امام و ولايت و اولياء، غناي ادبيات شيعي در امام‌شناسي را آشكارتر مي‌سازد. روزبهان بقلي اين دوستان خدا را 360 تن، كه با 360 نام خدا و 360 روز و شب سال و 360 درجه كره سماوي برابر است، معرفي مي‌كند، كه 300 تن روي زمين هستند كه دل‌هاشان هم‌آوا با دل آدم مي‌تپد و 40 تن كه دل‌هاشان هم‌آوا با دل موسي است و 7 تن كه با دل ابراهيم هم‌آوا هستند و 5 تن هم‌آوا با دل جبرئيل و 3 تن هم‌آوا با دل ميكاييل و درنهايت، قطب كه دلش با دل اسرافيل مي‌تپد كربن تحت تاثير تفكرات باستاني هرمسي كه بعدها در تصوف نيز وارد شد، حضور انسان را با باطن هستي بازتعريف مي‌كند، بدين نحو كه انسان نسخه‌اي از نور الهي و هستي خدايي است يا به تعبيري همان قرآن بزرگ يا كيهان است و هرچه در اين قرآن كيهاني از واژه‌ها تا آيات و سور، همگي داراي ظاهر و باطن هستند. از نظر كربن، براي رسيدن به اهميت سمبليك و پديدارشناسانه شخصيت امام، همين توصيف اقليم هشتم كافي است تا بتوان اميدوار بود كه هستي مادي پر از تاريكي و تناقض است و نيازمند روشنايي بيروني و چه بسا دروني است كه اقليم هشتم مي‌تواند به خوبي اين نقيصه را برآورد و اتصال بين جهان مادي و مينوي و معنوي را خبر دهد. اين جهان ماده زنده به نور نورالانوار است و حضور حضرت ملكوت يا مجمع‌البحرين يا سرزمين هورقليا يا اقليم هشتم، امكان بينش‌هاي رويايي؛ مواجهه با جهان نورها و رنگ‌هاي قدسي را افزايش داده و خبر از بعد شمالي (الوهي) عالم داده است.