دردهای همسایه

صابر گل‌عنبری کارشناس مسائل بین‌الملل  
 
 
 


دوستي فرهيخته و دردمند از هرات با ارسال متن زير اينگونه حال و هواي ناخوش اين روزهاي افغانستان را به تصوير کشيده است؛ از تهي شدن مفهوم زندگي مي‌گويد و از گسترش بي‌سابقه فقر و فلاکت و مرگ زبان فارسي مي‌نالد. رنج و دردِ زيستن در شرايط بغرنج اقتصادي و اجتماعي در جامعه افغانستان و بدتر از آن پسامدهاي ناگوار آن تا جايي رسيده است که بتوان سخن از «تعليق زندگيِ افغان‌ها» بر زبان آورد. زندگي در افغانستان از آن رو به عقب‌گرد زده است که چرخ سياست و اقتصاد هر روز فرسوده‌تر، عقيم‌تر، و ناکارآمدتر شده و از ميزان خشنودي مردمان جامعه کاسته مي‌شود. به عبارت ديگر، زندگي براي تمام افراد جامعه لطف چنداني نداشته و شور و هيجانش را از دست داده و ديگر چنگي به دل نمي‌زند. اقتصاد مريض افغانستان زندگي هر افغان را در لبه پرتگاه قرار داده است. حالا که ديو فقر، سياست‌هاي خام، برخوردهاي خشن و درد بزرگ‌تر «ناکامي در پيشبرد امور » بر مردم عزيز افغانستان پنجه انداخته است؛ آشکارا مي‌توان نشانه‌هايي از به تعليق درآمدن زندگي در افغانستان را ديد. اين نشانه‌ها را مي‌توان در موارد زير برشمرد: افزايش مهاجرت‌هاي قانوني و غيرقانوني در گروه‌هاي سني مختلف به ويژه نخبگان علمي، تاجران و جوانان، افزايش بي‌انگيزگي در بين اقشار جامعه چون دانش‌آموزان، دانشجويان، کارکنان، کارگران، دهقانان، صنعت‌گران، افزايش سرسام‌آور بيماري‌هاي رواني، فروپاشيدن زندگي به لحاظ مادي و معنوي، کم‌رنگ شدن ارزش‌هاي اخلاقي در جامعه، بي‌رغبتي براي مطالعه و پژوهش نه تنها در بين مردمان عادي بلکه در بين پژوهشگران، استادان و دانشجويان، خودکشي‌هاي زياد، فروپاشي آينده زنان و دختران «کار، تعليم، تحصيل»، خلاصه از دست رفتن بسياري از نشانه‌هاي مثبت و سازنده يک زندگي سرشار از کيفيت و معنا. مردم افغانستان که به کلي از زندگي بريده و تمام نردهاي اميد را باخته‌اند؛ همّ و غم‌شان به دست آوردن نان در دسترخوان بوده، و سخت نيازمند تسلي خاطر، صلح رواني، رهايي از دردهاي اقتصادي، شعور سياسي کارا، تواضع، تنوع، و تعالي فکري‌اند. با وجود اين همه خستگي و پيري و زخم، هنوز هم راهبردهاي سياسي، گرهي را نگشوده و دردي را به درمان نرسانده است.