ساعت 4 عصر

آرمان امروز- وحيد استرون: چهارم  ارديبهشت سالروز تولد راديو بود. اين همدم و مونس 83 ساله هنوز در خانه هاي مردم ايران نقش دارد، هرچند کمرنگ و نمي توان نقش راديو را در زندگي روزمره ايرانيان ناديده گرفت. تا قبل از اينکه راديو به خانه‌ها بيايد نواي موسيقي تنها از گرامافون‌ها و قصه‌ها فقط از زبان پدر و مادربزرگ‌ها و تماشاخانه‌ها  و نمايش‌هاي سنتي روحوضي و نقالي گفته مي‌شد. با ورود راديو به زندگي مردم موسيقي، نمايش ها جاي خود را در راديو پيدا کرد و اين جعبه جادويي و «حبس الصوت» مونس و همدم مردم شد. 4 ارديبهشت 1319 در ساعت 4 بعدازظهر اولين برنامه از راديو تهران به گوش مردم پايتخت نشين رسيد با صداي خانم قدسي رهبري. پس از چند سال «راديو تهران» به «راديو ايران» تغيير نام داد و از اين زمان راديو به فرهنگ مردم ايران زمين توجه بيشتري داشت.
نقش پررنگ شهرستاني ها
اما براي پي بردن به تاثيرات اين جعبه جادويي در زندگي و فرهنگ مردم ايران و خاطرات زمان گذشته، شاهرخ نادري، تهيه کننده قديمي راديو نظرات قابل تامل و شنيدني دارد. وي در گفت‌وگوي اختصاصي با «آرمان امروز» با بيان اينکه با تبديل راديو تهران به راديو ايران توسعه شبکه هاي شهرستاني در دستور کار سازندگان راديو قرار گرفت، مي گويد: «به گمانم تبريز بعد از تهران اولين فرستنده راديو را احداث کرد. ما در آن زمان و در برنامه ي «شما و راديو» سعي مي کرديم از هنرمندان تئاتر و موسيقي محلي شهرستاني در اين برنامه استفاده کنيم.
اين 2 هنر بيش از هنرهاي ديگر مورد توجه مردم و برنامه سازان بود. من به خاطر دارم که ميان مراکز استان ها رقابتي شديد ايجاد شده بود که بهترين موسيقي و نمايش هاي خود را در راديو اجرا کنند و سعي آنها اين بود که در برنامه شما و راديو حتما حضوري پررنگ داشته باشند.  اين مشارکت استان ها در حدي بود که يکي از هنرمندان تبريزي به نام آقاي «ابارسلطان» با ارکستر بزرگي از نوازندگان آذري در جشن‌هاي راديو شرکت مي کرد و بعد از آذربايجان، استان‌هاي کردستان و کرمانشاه هنرمندان خوبي را به راديو معرفي کردند و موسيقي هاي زيبايي را اجرا مي کردند.  در اصفهان هم آقايان «شهناز»، «کسايي» و «تاج اصفهاني» خوب کار مي کردند.  برخي مواقع ما در برابر هنر شهرستاني ها کم مي آورديم و هنر با طراوت آنان بالاتر از هنر يکنواخت تهران بود.  اين ها همه مديون اين بود که موسيقي در راديو ايران آن قدر پيشرفت کرده بود که ما مجبور بوديم به شهرستان ها توجه کنيم و معطوف به پاييتخت نباشيم.»


رقابت خراسان ، کردستان و اصفهان در توليد هنر
وي در ادامه مي افزايد: « وقتي راديو ايران تاسيس شد ما نياز بيشتري به هنرمندان شهرستاني پيدا کرديم. من يادي مي کنم از آقاي «زعفرانيان»، اولين مدير کل راديو شهرستان و بعد از ايشان آقاي «سميعي» مدير کل راديوي شهرستان ها شدند و اين افراد زحمات زيادي را در راديو کشيدند. نوآوري اين آقايان باعث انعکاس هنر در راديو و شناخت هنرها و موسيقي هاي شهرستاني مي شد.  در آن زمان ما قبل از نوروز و اعياد مذهبي، نامه اي را به مراکز فرهنگي استان ها ارسال مي کرديم و براي آن ايام، برنامه تئاتر و موسيقي تهيه و توليد. آنها هم سعي مي کردند با لهجه محلي تئاتر هايي را براي راديو توليد کنند. زنده ياد «ارحام صدر» وقتي به راديو مي آمد همه راديو محو هنر اين هنرمند اصفهاني مي شد. من به ياد دارم از شهر مشهد آقايي به نام «خراساني» به راديو مي آمد و آن قدر زيبا با لهجه مشهدي طنز اجرا مي کرد که ايران در آن لحظه سراپا خنده و شادي مي شد. اين آثار در کنار نفوذ راديو در ميان مردم باعث مي شد که در دانشگاه هاي مشهد، دانشجويان جوان به تکاپو بيفتند و تئاتر ها و موسيقي ها خوبي توليد کنند و نوار آن را براي برنامه ما بفرستند. يک خواننده به نام «فريدون کامران پور» از ميان اين دانشجويان شناخته شد که هنرش بسيار عالي بود. البته اين رقابت بين خراساني ها، اصفهاني ها و کردستاني ها وجود داشت.» فرستند ها با وزارت توسعه تلگراف و تلفن در مراکز استان نصب مي شد و وقتي در استان ها فرستند نصب شد رفت و آمد هنرمندان کمتر شد و ما مستقيم از مراکز استان ها هنر آنها را روي آنتن مي برديم. آقاي فريبرز امير ابراهيمي در اين باره بسيار زحمت کشيد و براي توسعه راديو و هنر در استان کرمانشاه زحمت کشيدند.» وي درباره تاثير راديو در زندگي مردم با اشاره به اينکه در هفته آن قدر نامه به راديو مي آمد که ما يک اتاق را به عنوان انبار نامه ها قرار داده ايم و اين حجم از نامه باور نکردني بود، توضيح مي دهد: «ما تهيه کنندگان نامه ها را جدا مي کرديم و ابراز رضايت از برنامه هاي فرهنگي راديو در حدي بود که خيلي ها ساعات زندگي شان را با راديو سپري مي کردند. من يک رپرتاژ از خانواده اي داشتم که مي گفتند که ما در هر نقطه از خانه يک راديو داريم و مي خواهيم از اين اتاق به آن اتاق برويم براي اينکه از برنامه عقب نمانيم در هر کدام از اتاق ها يک راديو هست. مردم ساعات کار و زندگيشان را روي برنامه هاي راديو تنظيم مي کردند. من وقتي سرپرست راديو «دريا» بودم و براي تهيه گزارش به روستاهاي دور افتاده مي رفتم و با چشمان خودم ديدم که يک مرد راديو ترانزيستوري را به شاخ گاوش بسته و در حين کار و شخم زدن زمين راديو هم گوش مي داد. راديو آن قدر پيشرفت کرده بود که در سال 50 که راديو و تلويزيون ادقام شدند اين تلويزيون بود که برنامه ها و هنرمندان راديو را تغذيه مي کرد.»
حس نوستالژي راديو
بدون شک صداي استاد پرويز بهرام با خاطرات ما ايرانيان عجين است. صداي منحصربه فرد اين هنرمند که سال ها از نمايش ها و پي اس هاي راديويي پخش مي شد، يکي از ماندگار ترين صداهاي راديو به حساب مي آيد. متاسفانه اين هنرمند در 6 خرداد 1398 درگذشت. چند سال قبل که مي‌خواستيم روز راديو را به او تبريک بگوييم، مي‌گفت: «من در سال 1333 به دعوت آقاي سميعي به راديو رفتم. از آن زمان در نمايش ها و پي اس هاي راديويي شرکت کردم و تا سال 1350 در راديو بودم و بعد از آن در تلويزيون هم کار مي کردم. بايد گفت که راديو در پيشبرد فرهنگ ايران زمين نقش پررنگ و موثري دارد، چون هر محلي ويژگي هاي فرهنگ عاميانه خود را دارد و اين به وسيله تنها رسانه آن زمان به گوش مردم مي رسيد.  راديو يک ابزار جادويي بود، که انسان 80 سال قبل به وسيله آن از غرب و جنوب ايران به شمال و شرق مي رفت و موسيقي و صداي آن مردم را مي شنيد.
راديو در فرهنگ و زندگي ها نقش داشت و بيشتر نمايش هاي که در راديو اجرا مي شد به خاطر فراگير بودن اين رسانه در ميان مردم، در شناخت آنها از نمايش و فرهنگ تاثير به سزايي داشت. هنوز هم راديو با 70 سال سن حس قديم ها را دارد و اين جعبه جادويي از خانه ها نرفته است.  راديو آنقدر محبوب بود که مانند گرامافون و نوار کاست از بين مردم نرفت و هنوز هم در هر خانه اي يک راديو هست. راديو در دسترس هست و هنوز شنيدن راديو حس خوبي به انسان مي دهد و حس نوستالژيک خود را حفظ کرده است.» 
راهاندازي اولين راديو توسط تقي اراني و گل گلاب
سه سال پيش از افتتاح راديو در سال 1316، خاطره‌اي جالب به نقل از ناصر جبلي در کتاب «خاطرات ساکن کوچه آمل» از استاد فقيد حسين گل گلاب تعريف شده است: «در خيابان ايران زندگي مي‌کردم. «تقي اراني» به آن کوچه آمد و او در آلمان شيمي خوانده بود. در قورخانه  (محل ساختن جنگ‌افزار و مهمات و ساز و برگ نظامي و جنگي بود) مدتي کار کرد. روزي اراني به من [حسين گل گلاب] گفت: من از آلمان چندين لامپ و مقاومت و وسايلي آورده‌ام که مي‌توانيم با آن يک دستگاه راديو راه‌اندازي کنيم. من در روسيه و شوروي، راديو را ديده بودم ولي در ايران نبود.» سرانجام تخته‌هايي به ديوار اتاق کوبيديم و سيم‌ها و لامپ‌ها را وصل کرديم و براي برق آن چندين شيشه بزرگ که مخصوص سرکه بود در آنها اسيد و زرنيخ و اسيد سولفوريک و چند محلول ديگر درست کرديم که در واقع يک پيل مولد برق بود که لامپ‌هاي اين راديو ديواري را روشن مي‌کرد. بعضي از وسايل را مي‌خواستيم که در ايران نبود، بعضي از وسايل را از خيابان چراغ گاز که سيک‌هاي مهندسي وسايل فني مي‌فروختند تهيه کرديم تا توانستيم صداي لندن را بگيريم که گوينده ايراني به نام ابوالقاسم طاهري خبرهاي فارسي را به اطلاع مردم جهان مي‌ رساند. فقط بايد صبر مي‌کرديم تا 6 بعد از ظهر که اخبار فارسي راديو لندن به‌کار افتاد. براي گيرنده راديو تير چوبي بزرگي را به‌صورت صليبي روي بام خانه نصب کرده بوديم و  سيم آن به راديو ديواري ما وصل شده بود، استفاده مي کرديم. اين آنتن چوبي از همه جا معلوم بود. يک روز پاسباني آمد درِ منزل سوال کرد که رئيس کلانتري پرسيده‌اند: «اين چوبي که روي بام شماست و سيم به آن متصل است، چيست؟» به پليس گفته شد که آنتن است. پاسبان گفت: «من متوجه نمي‌شوم آنتن چيست؟». اسم آنتن را روي کاغذ نوشتيم. پاسبان رفت و يک ساعت بعد با رئيس کلانتري آمد و گفت: «بايد ببينيم اين سيم به کجا مي‌رود؟» وقتي وارد اتاق شدند، چشم به آن همه سيم و کُپ‌هاي اسيد و نشادر و آمونياک و غيره افتاد به او گفتيم که «بايد تا يک ساعت ديگر صبر کنيد و برنامه شروع مي‌شود.» رئيس کلانتري کلاهش را برداشت و روي صندلي نشست و ما هم مشغول شديم تا گيرنده را راه بيندازيم. سر ساعت صداي انگليسي برنامه قطع شد و باز راديو به فارسي گفت: «ابوالقاسم طاهري از لندن گزارش مي‌دهد.» رئيس کلانتري گفت: «اين فقط براي شما گزارش مي‌دهد يا براي همه؟» گفتيم: «اين صدا سراسر جهان پخش مي‌شود.» رئيس کلانتري که معلوم بود آدم عاقلي است و از نظر او اين کار بسيار خوبي بوده، گفت: «دست شما درد نکند ولي چون محدوده من است بايد به رئيس شهرباني اطلاع دهم و رفت.» صبح فردا که ما در منزل نبوديم، حدود 10 نفر افسر و شخصي به زور وارد خانه شدند. هرچه اهل منزل گفته بودند که بعد از ظهر مي‌آيند قبول نکردند، بالاخره وارد اتاق راديو مي‌شوند يک ساعتي در آنجا بازديد و گفت‌وگو و مشورت کردند. بعد اتاق را مُهر کرده و مي‌روند. يکي از خانم‌ها شنيده بود که رئيس شهرباني موقع بيرون رفتن از خانه به افسر ديگر گفته بود «بايد به عرض اعليحضرت برسانم.» گويا رضا خان گفته بود: «بريدهمه را بشکنيد بريزيد بيرون!» صاحب آن را هم به شهرباني ببريد. فردا پنج صبح پاسبان و يک افسر به خانه ريختند و همه سيم‌ها را پاره کرده و شيشه‌هاي پر از اسيد و نشادر را بلند کرده و به زمين کوبيدند. با اين کار ترشحات اسيد به سر و صورت آنها پاشيده شد و صداي سوختم سوخوتم، آتش گرفتم، کورشدم و... از اتاق بلند شد و افسر و پاسبان‌ها که سروصورت و پايشان سوخته بود پا به فرار گذاشتند. البته اراني را مدت ها مي‌برند و مي‌آورند.