حافظ را آزادانديش‌تر از سعدي مي‌دانم

مريم  آموسا
علي‌اشرفِ صادقي زبان‌شناس ايراني، استاد بازنشسته دانشگاه تهران و عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي است. از او به عنوان چهره ماندگار در حوزه ادبيات تجليل شده است. دكتر صادقي از دوران كودكي جانش آميخته به ادبيات فارسي بوده. او ادبيات، شعر، موسيقي، نقاشي و مجسمه را غذاي روح آدمي مي‌داند و معتقد است شعر حافظ و سعدي در سطح قابل‌اعتنايي از این ويژگي برخوردارند. او مي‌گويد: «شايد من به عنوان اولين كسي كه دارم سعدي و حافظ را مقايسه مي‌كنم، مي‌گويم كه حافظ آزادانديش‌تر بوده. سعدي شاعر بزرگي بوده؛ منتها درجه هنر داشته؛ آثارش لذت‌بخش است... اما خب معلم اخلاق بوده و خيلي چيزها گفته كه باب امروز نيست.» نظري كه جداي از هم‌انديشانش - كه شايد كم هم نيستند- طبعا مخالفاني هم دارد. از صادقي در مقام مولف، مترجم، زبان‌شناس و مصصح آثار متعدد منتشر شده است كه از آن ميان مي‌توان به «تكوين زبان فارسي»، «دستور زبان فارسي» (با همكاري غلامرضا ارژنگ)، «مسائل تاريخي زبان فارسي»، «تصحيح لغت فرس اسدي» با همكاري دكتر فتح‌الله مجتبايي، ترجمه دو فصل از «زبان‌شناسي نوين: نتايج انقلاب چامسكي»، «نگاهي به گويش‌نامه‌هاي ايراني»، ترجمه «زبان‌هاي ايراني، يوسيف ميخاييلوويچ اُرانسكي» و... اشاره كرد. هفته گذشته در محل كارش، فرهنگستان زبان و ادب فارسي، به مناسبت روز سعدي با او درباره اين شاعر و نويسنده پارسي‌گوي قرن هفتم گفت‌وگو كردم. گفت‌وگویی که به سوی قیاس میان جهان شعری سعدی و حافظ رفت.
  ‌به نظر شما چرا شعر سعدي - آن‌چنان كه شعر حافظ هم- امروز مورد اقبال مخاطبان زبان فارسي قرار مي‌گيرد؟
براي پاسخ دادن به اين پرسش بايد كمي به عقب‌تر برگرديم؛ شاهنامه فردوسي كتاب ادبي است كه اساطير گذشته ما را حفظ كرده. دوران پهلواني را كه از آنها داستان‌هايي با شاخ‌ و برگ نقل شده به همراه تاريخ ايران تا پيش از اسلام آورده است. اين ميراث ملي ايراني‌هاست كه مي‌توانيم به آن بباليم. به فردوسي كه مي‌گويد: «عجم زنده كردم بدين فارسي.» شاهنامه شناسنامه و برگه هويت ايراني‌هاست.
 ‌به عبارتي مي‌فرماييد كه فردوسي جداي از هر چيز زبان فارسي را حفظ كرده است.
بله، واقعيتي است؛ فردوسي زبان فارسي را با سرودن شاهنامه حفظ كرده، آن‌هم به بهترين شكل ممكن. تا پيش از آن شاهنامه‌هاي ديگري چه به نثر و چه به نظم در زبان فارسي موجود بوده اما تقريبا همه آنها از بين رفته‌اند و شاهنامه توسط فردوسي به صورت بسيار هنرمندانه‌اي سروده شده و براي ما مانده است. مي‌گويند: روزي از يك مصري پرسيدند شما كه آن تمدن بزرگ را داشتيد، شما كه زبان‌تان زبان «قبطي» بود، چرا وقتي اسلام را پذيرفتيد، زبان‌تان هم يك مرتبه عربي شد؟ گفت ما كتابي مثل «شاهنامه» شما نداشتيم.
 ‌يعني نقش تاريخي و حتي سياسي شاهنامه 
بله، شاهنامه كتاب مليت ماست. كتابي است كه بر قلمرو كشورهايي كه تحت سيطره زبان فارسي هستند، تاثير گذاشته است. به سبك شاهنامه كتاب‌هاي متعددي سروده شده است. مي‌دانيم كه در طول تاريخ، داستان‌هاي شاهنامه را نقالان مي‌گفته‌اند و هنوز هم نقل مي‌كنند. اين، اهميت اين كتاب را براي ملت ايران به خوبي نشان مي‌دهد. بعد مي‌رسيم به شعرايي مثل نظامي، حافظ، سعدي و مولوي. من در اين مجال فقط از بزرگان ادب فارسي حرف مي‌زنم. نظامي داستان‌هاي عاشقانه ادبيات ما را به استادانه‌ترين صورت به نظم درآورده و ما امروز از خواندنش لذت مي‌بريم. ما از خواندن آثار نظامي از جنبه‌هاي مختلف لذت مي‌بريم. بالاخره بشر به غذاي روح نيز احتياج دارد و غذاي روح بشر موسيقي، ادبيات، نقاشي، مجسمه است. امروزه تعداد گردشگران فرهنگي كه از جاي‌جاي جهان براي تماشاي ميراث فرهنگي و هنري به كشورهاي مختلف سفر مي‌كنند، دنبال پاسخ دادن به اين بخش از نيازهاي خود هستند. مثلا وقتي كسي به ايتاليا سفر مي‌كند و در برابر نقاشي‌هاي بزرگ و خيره‌كننده قرار مي‌گيرد، وقتي سفرش به پايان مي‌رسد باز هم دوست دارد كه به ايتاليا برگردد و اين نقاشي‌ها و مجسمه‌ها را ببيند. من وقتي ايتاليا رفتم دلم مي‌خواست سفرم مدت‌ها طول بكشد و شب و روز در واتيكان فقط به تماشاي اين آثار بنشينم. شعرهاي حافظ و سعدي هم چنين ويژگي‌اي دارند. همين‌طور نظامي براي كسي كه اديب است، حكم غذاي روح را دارد. من از كودكي اينها را خوانده‌ام. همانطور كه مثلا ما امروز رمان مي‌خوانيم و لذت مي‌بريم. من از زمان كودكي تاكنون با ادبيات فارسي پيوند داشته‌ام، هنوز بايد هر روز بخوانم. دايم بايد حافظ و سعدي بخوانم و هر دفعه كه مي‌خوانم، اين شعرها و اين غزل‌ها همچنان لذت‌بخش هستند. مي‌گويند فرق هنر و علم در اين است كه وقتي يك مشكل علمي حل شد و رفت، براي هميشه در علم تمام مي‌شود؛ ولي هنر لذتش غير از اين است و به اين صورت تمام نمي‌شود. با حل كردن يك مساله علمي، لذت حل كردن آن همان‌جا تمام مي‌شود اما هنر با هر بار روبرو شدن، شكل تازه‌اي دارد. هر بار كه سراغ يك اثر هنري مي‌رويد، انگار تازه با آن روبرو شده‌ايد و مي‌توانيد از آن لذت ببريد. مثلا هر بار كه به تابلوهاي رامبراند نگاه كنيد، باز براي شما تازگي دارد. گوش دادن به آواز شجريان كه غزل‌هاي حافظ و سعدي را مي‌خواند، هميشه براي من لذت‌بخش است.
 ‌شما مدام از حافظ و سعدي در كنار هم نام مي‌بريد. اگر قرار باشد ميان اين دو شاعر انتخاب كنيد، شعر كدام را بيشتر مي‌پسنديد؟ دوست دارم پرسش را واضح‌تر كنم و بپرسم براي شما در مقام اديب و استادي آزادانديش، آيا سعدي و حافظ شاعران -يا به عبارت بهتر- انسان‌هاي آزادانديشي بودند؟
شعر حافظ و سعدي به لحاظ ادبيت به منتهاي درجه است ولي ميان اين دو تفاوت‌هايي هم هست. حافظ قرآن را خوانده بود و حافظ آن بود. به گونه‌اي كه چهارده روايت قرآن را از حفظ بوده است. در حال حاضر ما تنها به يك روايت از قرآن دسترسي داريم. چون ابتداي كتابت قرآن خط عربي نه نقطه داشته و نه زير و زبر. فقط حروف را بدون نقطه و زير و زبر مي‌نوشتند. اين است كه هر كلمه را به شكل‌هاي مختلفي مي‌خواندند. بعدها وقتي ديدند اختلافات دارد زياد مي‌شود، آمدند و علايمي وضع كردند و زير و زبر را و نقطه را وارد خط عربي كردند. اين است كه با 14 روايت و تلفظ خوانده مي‌شوده و حافظ اين 14 روايت را از بر بوده است. حافظ و سعدي فصاحت را به اوج رسانده‌اند. سعدي برعكس حافظ، تنها يك جنبه از آثارش غزل است. او در غزلش اعجاز كرده و سبكي را كه در غزل داشته به اوج رسانده است و حافظ وقتي ديده سعدي غزل را به اوج رسانده در غزل به سبك خواجو كرماني پيش رفته و سبك او را به اوج رسانده. سعدي و حافظ، اثر هنري جاويدان ساخته‌اند كه تا زبان فارسي هست، اين آثار هم هستند. البته تنها بخشي از هنر سعدي در شاعري او به عنوان غزل‌سرا متجلي شده است. او استاد نثر هم است. او «گلستان» را هم ساخته كه 700 سال كتاب درسي ايران، شبه‌قاره و عثماني بوده است. وقتي سعدي آمده گلستان را به اين صورت نوشته، اتفاق جديدي در زبان فارسي رقم زده. مثلا اين عبارت «هندونفط‌ اندازي همي‌آموخت. حكيمي گفت تو را كه خانه نيين است، بازي نه اين است.» سعدي در اين حكايت كوتاه چقدر استادانه و موجز و تنها با چند كلمه جان كلام خود را رسانده. به زيبايي با «نِيين» و «نه اين» بازي كرده. هر دفعه هم كه گلستان را مي‌خوانيم، لذت مي‌بريم.
سعدي معلم اخلاق هم هست. وقتي بوستان سعدي را مي‌خوانيد به ما درس اخلاق و زندگي مي‌دهد. وقتي در بوستان مي‌گويد: «تكش با غلامان يكي راز گفت/ كه اين را نبايد به كس باز گفت - به يك سالش آمد ز دل بر دهان/ به يك روز شد منتشر در جهان - بفرمود جلاد را بي‌دريغ/ كه بردار سرهاي اينان به تيغ - يكي زآن ميان گفت و زنهار خواست/ مكش بندگان كاين گناه از تو خاست - تو اول نبستي كه سرچشمه بود/ چو سيلاب شد پيش بستن چه سود؟ - تو پيدا مكن راز دل بر كسي/ كه او خود نگويد بر هر كسي - جواهر به گنجينه‌داران سپار/ ولي راز را خويشتن پاس دار.»
اين حكايت سعدي از نمونه‌هاي روشن درس اخلاق اوست كه در همه دوران‌ها به كار آدمي مي‌آيد. من از دوران دبيرستان به صورت جدي گلستان و بوستان سعدي را مي‌خواندم و به همين خاطر بسياري از حكايت‌ها و اشعار سعدي را از حفظ دارم. پدر من مي‌گفت زماني كه به مكتب مي‌رفته به آنها گلستان درس مي‌دادند.
 ‌در اينكه وجهي از كار سعدي «اخلاق» است، شكي نيست؛ اما آن صورتي از اخلاق كه سعدي در آثارش ارايه مي‌دهد، آيا بر مخاطب امروز هنوز تاثير دارد؟ و تكرار مي‌كنم پرسش قبلي را كه آيا سعدي و حافظ را شاعران آزادانديشي مي‌دانيد؟
معتقدم كه در قصايد سعدي براي امروز ما هم درس هست؛ اما در مورد آزادانديشي او بايد بگويم كه اگر آزادانديشي را به معناي امروزي آن در نظر بگيريد، با آن چيزي كه در گذشته رواج داشته تفاوت دارد. مثلا صوفيه خودشان را يك جور آزاد كرده بودند و اصلا به پادشاهان محل نمي‌گذاشتند و مي‌گفتند بايد آنها بيايند به ديدار ما و حكام مي‌آمدند به دست‌بوسي بزرگان صوفيه ولي آنها الگوي امروز ما نيستند. امروز صوفيه و تفكرات‌شان مردود است. امروز بايد سعي كنيد كشور را آباد كنيد؛ زندگي مردم را بهبود ببخشيد و فقر و فلاكت را تمام كنيد؛ دنياي امروز، دنياي اين چيزهاست. شعراي ما [در گذشته] غالبا مداح و وابسته به دربارها بودند. بدون هيچ قصدي و بي آنكه قصد توهين به آنها را داشته باشم يا بخواهم هنر شاعري‌شان را تخطئه كنم، بايد بگويم شاعرهاي گذشته ما تقريبا مفت‌خوار بودند و هيچ ‌كار و شغلي نداشتند و بيشتر مداح پادشاهان بودند. مثلا سلطان محمود مي‌رفت جايي را فتح مي‌كرد و عنصري برايش قصيده ستايش‌آميز مي‌گفت؛ اينكه تو رفتي بتكده‌ها را شكستي، كفار را كشتي، سلطان غازي بودي و اين چيزها! بعد كيسه‌اي زر مي‌گرفت. مي‌گويند عنصري پس از فتح عبادتگاه سومنات توسط محمود غزنوي به الاف و الوف رسيد. خاقاني در قرن ششم حسرت عنصري– كه ملك شعراي سلطان محمود بوده- را مي‌خورده. شاعري چون عنصري يا خاقاني نمي‌تواند آزادانديش باشد؛ شاعري كه مجبور است تمام عيب‌هاي ممدوح خودش را بپوشاند و معايب او را محاسن جلوه بدهد. عطار مي‌گويد «به عمر خويش مدح كس نگفتم/ دري از بهر دنيا من ‎نسفتم». او عطار بوده و داروخانه‌اي داشته. خودش مي‌گويد: «به داروخانه پانصد شخص بودند/ كه در هر روز نبضم مي‌نمودند». اين آدم از نظر من ارزشمند است؛ اين آدم آزادانديش است و آدم مهمي است اما كساني چون ناصرخسرو و سنايي نيز تا زماني كه انقلابي در درون آنها اتفاق نيفتاده بود، مداح بودند. حافظ هم بايد قبول كنيم كه مداح بوده است؛ خودش مي‌گويد: «وظيفه‌گر برسد مصرفش گل است و نبيد». وظيفه يعني مستمري. حافظ هم منتظر بوده تا حقوقش برسد و برود بنشيند و لبي ‌تر كند و غزلي بگويد. حالا هي مي‌گويند صوفي بوده و عارف بوده. بله برخي از غزل‌هايش تقليد از اشعار عرفاني است اما او بيشتر يك آدم گوشه‌گير بوده؛ حتي سفر هم كه دعوتش كردند، توفان كه شده، ترسيده برگشته شيراز و از سفر منصرف شده. 
مي‌گويد: «دو يار زيرك و از باده كهن دومني/ فراغتي و كتابي و گوشه چمني - من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم/ اگر چه در پِي‌ام افتند هر دم انجمني»
اين شاعر كاملا دنيوي است. مي‌گويد اگر دو آدمِ هم‌دندان و دو ليتر شراب و كتابي و آسايش و گوشه چمني داشته باشد، اين چيزها را با دنيا و آخرت عوض نمي‌كند. او اهل زندگي كردن بوده است. به نظر من حافظ اهل تفكر بوده. فكرش خيلي از سعدي بازتر بوده است. حافظ مي‌گويد: «چيست اين سقف بلند بسيار نقش/ زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست»، «سخن از مطرب و مي ‌گو و راز دهر كمتر جو/ كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را».
يعني زيركانه روايت رسمي درباره خلق الافلاك را رد كرده است. او برعكس سعدي، اصلا متاله نبوده است. هيچ ستايش از خدا در ديوان او نيست. در اين شعر «حافظم در مجلسي دردي كشم در محفلي» نشان مي‌دهد كه آنجا كه بحث قرآن است حافظ (در حافظه دارنده) قرآنم، اما وقتي به محفل‌هاي خودماني مي‌روم شراب‌خوارم. پس اعتقاد مذهبي چنداني نداشته. قرآن را در كودكي طبق روال تدريس قديم خوانده و حفظ كرده، اما بعد به متفكري آزادانديش و ليبرال و حتي سكولار بدل شده است و روايت‌هاي رسمي مربوط به خلقت را قبول نداشته است.
هرچه به اين فكر كنيد كه اين جهان چگونه به وجود آمده است، فايده‌اي ندارد. هيچ‌كس با حكمت و علم جوابي ندارد كه به اين پرسش تو بدهد؛ همه اين حرف‌ها را رها كن و برو دنبال مي ‌و مطربي و لذت از دوران كوتاه زندگيت. فكر حافظ بسيار عميق بوده اما سعدي آدم بسيار متديني بوده است. شكي نيست كه او آدم درجه يكي بوده ولي من مي‌توانم بگويم كه او بيشتر ديندار بوده و به خيلي از چيزها هم كاري نداشته است. شايد فكرش هم نمي‌رسيده به اين مسائل. من حافظ را با استناد به همين دو بيتي كه نقل كردم، آزادانديش مي‌دانم. او آدمي بوده كه به خيلي چيزها در اين جهان پشت پا زده است و با اينكه حافظ قرآن بوده و شعرش از مضامين قرآني آكنده است ولي ظاهرا به تدريج پوچي دنيا را فهميده و گفته خودمان را سرگرم كنيم با خواندن شعر و گپ زدن با دوستان و چيزهاي ديگر. ظاهرا حافظ به جايي رسيده بوده كه ديگر بعضي از محنوعات را بر خودش مباح مي‌دانسته! به نظر من او ديگر حتي اعتقادش را به خيلي از چيزهاي بنيادي كه قبلا قبول داشته، از دست داده بوده. در ميان دانشمندان ما هم اين تفاوت ديدگاه‌ها وجود دارد. مثلا ابن سينا مذهبي بوده، در حالي كه محمد زكرياي رازي كاملا لاييك بوده! كسي كه گفته اقليدس به عنوان دانشمند از تمام انبيا بالاتر است، نمي‌تواند لاييك نباشد! يا مثلا خيام. البته خيام در حد رازي نبوده اما ترديد داشته. حتما خيلي‌هاي ديگر در ميان دانشمندان هم بودند كه مثل رازي بودند اما از آن‌جايي كه جرات مطرح كردن عقايد خود را نداشتند، ما آنها را نمي‌شناسيم. حافظ حتي از مرحله شكاكي خيام هم گذشته است.

 ‌پس شما عارف بودن حافظ را منتفي مي‌دانيد؟
بله، حافظ مطلقا عارف نبوده؛ اصلا متاله به معناي دقيق كلمه نبوده است. استاد محيط طباطبايي كه حافظ‌شناس بودند، در مقاله‌اي نوشتند كه حافظ قاري قرآن بوده! يك نسخه متاخر از قرن 9 و10 هم آوردند و مدعي شدند كه نسخه خيلي معتبري است. سعيدي سيرجاني با آن قلم سحّارش مقاله‌اي عليه نظر مرحوم محيط نوشت؛ با اين مضمون كه آقاي استاد محيط، بنده حاضرم از همه اموات قرن هشتم امضا بگيرم كه حافظ سر قبرشان قرآن خوانده اما اين نسخه‌اي كه شما مي‌فرماييد معتبر است، معتبر نيست. به هر حال يكي هم گفته حافظ، قاري قرآن هم بوده؛ اما سعدي از اين دست نبود. او متاله بوده، ديندار بوده، معتقد بوده و من - شايد به عنوان اولين كسي كه دارم سعدي و حافظ را به اين صورت مقايسه مي‌كنم- مي‌گويم كه حافظ آزادانديش و حتي به معنايي كه امروز مراد مي‌كنيم «ليبرال» بوده! من اينها را در پاسخ به اين پرسش كه آيا سعدي و حافظ آزادانديش بودند يا نه، به شما گفتم. سعدي شاعر بزرگي بوده و به منتهي درجه هنر داشته، آثارش لذت‌بخش است، معلم اخلاق بوده اما خيلي چيزها گفته كه باب امروز نيست.



 ‌هر دو هم مواجب مي‌گرفتند.
بله، حافظ حقوق‌بگير بوده؛ سعدي هم در نظاميه حقوق‌بگير بوده اما اين با آن فرق دارد. جايي گفته «مرا در نظاميه ادرار بود/ شب و روز تلقين و تكرار بود». ادرار يعني همان وظيفه و مستمري. او آن‌جا درس مي‌داده و حقوق مي‌گرفته اما وقتي مي‌آيد اتابك ابوبكر زنگي، حاكم جلاد زمان خودش را ستايش مي‌كند، روشن است كه دارد مدح مي‌كند.

 ‌سعدي در دوره‌اي زندگي كرده كه حكام ظالم در ايران و سرزمين‌هاي اطراف بر مسند بوده‌اند و جنگ‌هاي صليبي در جريان بوده و حتي به اسارت هم گرفته شده؛ چگونه بايد تجربه‌هاي زيست‌شده حافظ را با انسان معاصر و گرفتاري‌هايش مقايسه كرد؟
دكتر لطفعلي صورتگر در دانشگاه استاد ما بود و به ما درسي مي‌داد به اسم سخن‌سنجي. ايشان گفت من مي‌توانم مجسم كنم وقتي سعدي و حافظ مي‌خواستند از بازار شيراز عبور كنند، سعدي سوار بر مركب از جلوي هر مغازه‌اي كه رد مي‌شده، همه به او به عنوان جناب شيخ سلام مي‌دادند و با او حال و احوال مي‌كردند اما حافظ آهسته و بي‌صدا از گوشه‌كنارها رد مي‌شده تا كسي او را نبيند. به هر حال سعدي دنياديده بود. تجربياتي داشته. زماني كه مجلس درس داشته، صليبيان او را گرفته و به كار گل بردند. مدتي بعد مي‌تواند از دست آنها بگريزد و مي‌گويد: «چو باز آمدم كشور آسوده ديدم/ ز گرگان به در رفته آن تيز چنگي - به نام ايزد آباد و پر ناز و نعمت/ پلنگان رها كرده خوي پلنگي». خب اين فرار كرده بوده اما بعضي از شعراي ما هم بودند كه مبارز بودند. مي‌ايستادند و مي‌جنگيدند كه البته نادرند.
حال با در نظر گرفتن اين جنبه‌ها از سعدي بگوييم. سعدي دنياديده بوده و تجربياتش را هم براي ما گفته؛ تا حدي آزادانديش بوده اما معني‌اش اين نيست كه امروز براي ما الگو باشد! در حالي كه مثلا شيخ عطار را آزادانديش واقعي مي‌دانم. ناصرخسرو با اينكه آدم دگمي بوده وقتي به خودش مي‌آيد، مي‌گويد: «من آنم كه در پاي خوكان نريزم/ مر اين قيمتي دُر لفظ دري را». او همه حكام را خوك مي‌دانسته. البته به جز حكام اسماعيلي كه به آنها اعتقاد داشته. به هر حال سعدي معاصر خلفاي عباسي بوده كه آنها هم بر ايران و جهان اسلام سيطره داشتند. سعدي فرزند زمان خودش بوده. نمي‌توان به او انتقاد كرد. اما حافظ فراتر از زمان خودش بوده. شغلي نداشته و در تاريخ هم ننوشته‌اند كه او - آن‌طور كه مرحوم محيط گفته‌اند- قاري قرآن بوده باشد؛ مثل شعراي ديگر مستمري‌اي داشته؛ در حالي كه سعدي كار هم مي‌كرده و در نظاميه درس داده. سفرهايش به خاطر درس و كسب تجربه هم بوده. سعدي از اين نقطه‌نظرات بزرگ‌تر از حافظ است و نسبت به شعراي مداح ديگر هم آزادانديش‌تر اما حافظ از او آزادانديش‌تر است.

 ‌واقعيت اين است كه امروز هم - فارغ از هر گونه ارزش‌گذاري- شاعران مداح داريم اما بين مردم چندان شناخته‌شده نيستند. دليل ماندگاري شاعراني مثل سعدي و حافظ كه مداح هم بودند در ميان مردم و در طول سده‌هاي مختلف چيست؟ 
خيلي از اين شاعران هنر شعري ندارند كه بمانند! كما اينكه شاعران مداح ديگري هم داشتيم كه ماندگار شدند. به تازگي در تركيه منظومه‌اي كشف شده كه تنها يك نسخه از آن موجود است به نام «علي‌نامه» كه در وصف حضرت علي و جنگ‌هاي او سروده شده است. امروزه برخي به سراينده اين منظومه متشاعر مي‌گويند. خيلي از ابيات اوست و معيوب است. خب اگر سراينده اين اثر همچون فردوسي ذوق و هنر داشت با وجود اين تعداد شيعه در جهان بايد اثرش بر جاي مي‌ماند و امروز هزاران نسخه از اين اثر ماندگار مي‌شد. بي‌شك سراينده اين اثر فردي عامي بوده و شعرش جوهر شعري نداشته.
حافظ، سعدي، عطار، سنايي و مولوي شعرشان جوهر دارد و اين جوهر بايد از درون بجوشد؛ وگرنه به زور نمي‌شود شعر گفت. به قول دوستان شاعرم كه مي‌گويند «حالش بايد به ما دست بدهد تا شعر بگوييم». اين حال در شاعراني كه نام بردم، بوده. اگر اشعار مولانا در اوج است، به خاطر آن حالي است كه سراينده در لحظه سرايش تجربه كرده است. او خداپرست، ديندار، متاله، عارف و صوفي بود اما آنچه سبب ماندگاري نام و آثارش شده، هنر شاعري به ويژه در غزليات اوست.
  هم حافظ حقوق‌بگير بوده، هم سعدي اما اين با آن فرق دارد. جايي گفته «مرا در نظاميه ادرار بود/ شب و روز تلقين و تكرار بود». ادرار يعني همان وظيفه و مستمري. او آن‌جا درس مي‌داده و حقوق مي‌گرفته اما وقتي مي‌آيد اتابك ابوبكر زنگي، حاكم جلاد زمان خودش را ستايش مي‌كند، روشن است كه دارد مدح مي‌كند
  حافظ مطلقا عارف نبوده؛ متاله به معناي دقيق كلمه نبوده... اما سعدي متاله و ديندار بوده؛ من -شايد به عنوان اولين كسي كه دارم سعدي و حافظ را به اين صورت مقايسه مي‌كنم- مي‌گويم كه حافظ آزادانديش‌تر از سعدي بوده است

  حافظ فراتر از زمان خودش بوده. شغلي نداشته و در تاريخ هم ننوشته‌اند كه او - آن‌طور كه مرحوم محيط گفته‌اند- قاري قرآن بوده باشد؛ مثل شعراي ديگر مستمري‌اي داشته؛ در حالي كه سعدي كار هم مي‌كرده و در نظاميه درس مي‌داده. سفرهايش به خاطر درس و كسب تجربه هم بوده. سعدي از اين نقطه‌نظرات بزرگ‌تر از حافظ است و نسبت به شعراي مداح ديگر هم آزادانديش‌تر اما حافظ از او آزادانديش‌تر است
  سعدي دنياديده بوده و تجربياتش را هم براي ما گفته؛ تا حدي آزادانديش بوده اما معني‌اش اين نيست كه امروز براي ما الگو باشد!