امروز درباره پيامبر(ص) چه مي‌توان گفت؟

زهرا قزلباش
قرار بر اين بود كه به مناسبت تولد پيامبر اكرم(ص) مطلبي بنويسم. به ذهنم فشار آوردم كه چه بنويسم؟ چه عنوان و موضوعي را برگزينم؟ از چه چيزي بنويسم كه تا حدي مناسب و جذاب براي خواندن باشد و در عين حال ساده و مخاطب پسند؟ و شايد مثلا آگاهي بخش و وجدان ‌بيداركن! مثل بيلبوردهاي خيلي تو چشم شهرداري پايتخت! چندين سوال به ذهنم رسيد؛ 1ـ آيا پيامبر ‌مي‌تواند الگوي امروز ما باشد؟ خب الگوي چه چيزي و چه كسي يا كساني؟ الگو در كدام بعد؟ اخلاقي؟ اجتماعي؟ فكري؟ اقتصادي؟ سياسي؟ اين سوال يعني چه و به دنبال چه چيزي است؟ آيا اصلا طرح چنين سوالي امروز موضوعيت دارد؟ آيا پيامبر آمد كه الگو باشد؟ آيا سوال من ربطي به آيه شريفه 21 احزاب كه فرمود: «در رسول خدا براي شما اسوه‌اي است حسنه» دارد؟ يا شطحاتي از يك ذهن بيمار است؟ 2ـ چرا پيامبر را خوب نمي‌شناسيم؟ شايد هم خوب مي‌شناسيم ولي اينكه ثمر و نتيجه‌اي براي ما و جامعه ما ندارد علتش چيز ديگري است و سوال من اشتباه است؟ شايد هم ثمر داشته ولي چشم امثال من كور است! نمي‌دانم! چون در تجربه حال دارم اين نوشته را مي‌نويسم. خب سوال بعدي! 3ـ چرا پيامبر را دوست داريم؟ اين سوال رمانتيك دقيقا يعني چه؟ فعلا كسي را ندارم تا از ايشان اين سوال را بپرسم ولي بايد از چه كساني بپرسم؟ مثلا از نسل‌هاي جديد در حد دانش‌آموزان ابتدايي و متوسطه بپرسم؛ پاسخ آنها چه خواهد بود؟ طبق برآورد سرانگشتي اطراف و اكناف نه خيلي دور، طبيعتا دو دسته بيشتر نداريم. يا دانش‌آموزان خانواده‌هاي مذهبي و معتقد هستند كه قطعا دليل اصلي‌شان مسلمان بودن آنهاست و اين طبيعي است اما اينكه دليل بهتر يا خاص‌تر داشته باشند را نمي‌دانم! چون فعلا دانش‌آموزي در دسترسم نيست كه بپرسم. اما دسته دوم كساني هستند كه يا اعتقاد داشته‌اند و به دلايل زياد از جمله افراط‌ و تفريط‌هاي بي‌منطق و سرسام‌آور از سمت نهاد آموزشي يا پرورشي يا جامعه يا اينترنت و فضاي مجازي يا چيزهاي ديگر اعتقادات‌شان ضعيف شده كه متاسفانه اين جمعيت زيادند، يا از اول اعتقادي نداشته‌اند يا اصلا دين‌شان غير اسلام است. جواب اينها يا مي‌تواند از روي عصبانيت و كينه يك مخالف باشد يا با نگاهي بي‌ربط به اعتقاد يا عدم اعتقاد و صرفا از روي انسان‌مداري و متاثر از شخصيت مهربان پيامبر پاسخ بگويند يا اينكه اصلا او را نشناسند.
 
فقر جامعه ما از شناخت پيامبر(ص)


درباره جمله آخر، متاسفانه بارها ديده‌ام كه اكثر دانش‌آموزان حتي خانواده‌هاي معتقد هم خيلي پيامبر(ص) را نمي‌شناسند يا اصلا نمي‌شناسند. زيرا اولا شناخت آنها محصول اعتقاداتي بوده كه اغلب با هيجان و بدون پرسش و گاهي با زور يا به صورت نمايشي به خورد آنها داده شده و هميشه به صورت سليقه‌اي و دسته‌بندي شده به آنها ارايه شده و فرصت حتي كوچك‌ترين پرسش و شك را نيز به كودك و نوجوان نداده است. البته در اين سنين كم نه تنها شك و ترديد خيلي هم خوب نيست، بلكه خود دانش‌آموز هم صرفا خيلي نگاه معرفتي و شناختي به عالم ندارد و بيشتر به دنبال هيجان و كاربرد است. يا اينكه اعتقاد همراه با ترس و ايدئولوژي خانواده و نهاد اجتماعي و آموزشي و برنامه‌هاي تكراري و روتين مذهبي و مانند آن، آنها را به عقب رانده و از دين دلزده كرده است و كلا به دنبال چيز ديگري هستند. بنابراين در مجموع، پاسخ‌ها نبايد خيلي معرفتي باشد چه اينكه از پدرها و مادرهاي ايشان هم‌چنين انتظاري گزاف است. زيرا معمولا اعتقادات را با عشق و شور به آدم ياد مي‌دهند نه عقل و شعور و متاسفانه اين كاملا برخلاف نص صريح قرآن هست كه اجازه داده تا ايمان را با عقل به چالش بكشيم.
 
عقل‌گرايي در ايمان
البته دقت كنيم كه ايمان بايد با شور و عشق همراه باشد اما به شخصه آن ايمان پرشور كي‌يركگارد فيلسوف معروف دانماركي منظورم نيست كه آن مي‌تواند مضرّات ناخوشايندي داشته باشد، بلكه ايمان همراه با عقل از نوع قرن چهارم هجري، از نوع ايمان متكلمين ما همچون شيخ مفيد و شريف مرتضي و شيخ طوسي كه تركيبي از عقل مكتب امام جعفر صادق(ع) و عقل فطري بود؛ يا ايمان فلاسفه ما همچون كندي و فارابي و ابن‌سينا و سهروردي كه با عقل تنها يا عشق و اشراق توام بود و آنها ايمان را هم به محك عقل بردند هم عشق و در هر دو ميزان سوختند و مآل‌انديشان نه عقل را تاب آوردند و نه حتي عشق را. پس آنها در ايمان به دنبال چه چيزي بودند؟ خدا داند! از بحث اصلي دور نشويم. بله مي‌گفتم. به اينجا رسيديم كه ريشه اعتقادات ما اغلب احساسي است و تعقل كمتر در آن نقش داشته است. اين خصوصيت اغلب دينداران است و اصلا از همين رو هست كه هزاران فرقه از هر ديني ايجاد شده است.
 
تکثریا تعصب ؟
خود پيامبر(ص) هم پيش‌بيني كرده بود كه دين خدا هفتادواندي تكه خواهد شد. اين را براي چه گفتم؟ و اصلا چه ايرادي دارد؟ مگر چيزي به غير از تكثر عقايد است كه خود كتاب خدا هم بدان اذعان داشته است؟! نه بحثم اين نيست و با تكثر عقايد مشكلي ندارم. بلكه بحثم سر تعصب و خود تنها حقيقت‌انگاري است. اينكه ما فرقه خود را برتر بدانيم. ربطش به بحث اين نوشته چيست؟ اين است كه دقيقا در همين‌جاست كه شخصيت پيامبر(ص) به حجاب مي‌رود؛ در حجاب فرقه! در حجاب تعصب و ديگرستيزي! در حجاب اختلاف شيعه و سنّي، كه حتي تشكيل هفته وحدت در ايام تولد رسول خدا(ص) هم نمي‌تواند پرده‌پوشي واقعيت كند و ما مسلمانان اسير فرقه‌گرايي و ايدئولوژي‌زدگي شده‌ايم و اين آشكارا به حجاب بردن شخصيت پيامبر بوده است.
 
ما مسلمانان؛ خود حجابِ پيامبرمان هستيم!
شخصيتي كه به رحمت عالميان مشهور است و هم اوست كه كينه‌ورزان ناآگاه كه احتمالا اسير دست سودجويان و دلالان عقيده و فرهنگ هستند را به سوزاندن كتاب آسماني او يا هجونگاري درباره شخصيت اين انسان زلال تاريخ وادار كرده و ما مسلمانان جز تجمعات بعضا خشونت‌زا يا اعلانيه‌هاي تكراري محكوميت چه داريم براي دفاع كه بگوييم؟ البته اينكه عده‌اي اين توهين‌ها به ساحت رسول را مصداق آزادانديشي بپندارند خيال خامي است كه وهن آن ثابت شده و نياز به تكرار نيست؛ چه اينكه آزادانديشي مفهومي سالم و معقول و صلح‌انديش است كه به تكثر عقيده و باور احترام مي‌گذارد و توهين را نشان بي‌ادبي و ناآگاهي مي‌داند و استفاده ابزاري از اين واژه زيبا هم راه به جايي نخواهد برد. اما نكته‌اي كه به دنبالش بودم اين است كه ما مسلمانان خود بزرگ‌ترين حجاب شناخت پيامبر بوده‌ايم. ما حتي ندانستيم پيامبر را چگونه معرفي كنيم يا زندگي و منش و حكومت‌داري و سياست‌ورزي و اخلاقيات و روحيات ما هم حجاب واقعيت پيامبر بوده است كه هم در نص و هم كتب تاريخي بدان اشارت‌ها شده است. چون يا بيش از حد مقدّس‌نمايي كرديم و مقدّس‌نمايي درنهايت به چاپلوسي و ناداني و تزوير دچار مي‌شود. يا مثل خلفاي قرون اوليه تا هفتم هجري كه به انواع فسق و فجور و جهل و دنياپرستي گرفتار بودند، خود را آينه تمام نماي آن رسول حق دانستيم درحالي كه فرسنگ‌ها از منش او، دانش او، تساهل، رواداري، سلامت و رسالت او دور بوده‌ايم و چه بسا - پناه بر خدا - او را بدنام هم ساخته باشيم. از اين حيث، ما پيروان مذاهب شيعه و سنّي در حق پيامبر بيشترين اجحاف را كرده‌ايم و نه خود او را خوب شناختيم و نه خوب شناسانديم.
 
اهميت درك مارتين لينگز از پيامبر(ص)
حالا كه اينها را گفتم، اين نكته را هم اضافه كنم كه در چهل يا پنجاه سال اخير يكي از مهم‌ترين كتاب‌ها درباره سيره و شخصيت پيامبر در غرب كتاب متفكر سنّت‌گرا (جاودان‌گرا؛ طرفداران خرد جاويدان يا همان حكمت خالده) مرحوم مارتين لينگز بوده است كه اين كتاب بسيار ستوده شده اما برخي منتقدان مسلمان هم رشحات سنّت‌گرايانه در كتاب را بسيار مورد نقد قرار داده‌اند. بنابراين حالا كه تا بدينجاي نوشته رسيديم، هنوز هم اقرار مي‌كنم كه در انتخاب موضوع عاجز ماندم و سوال در پي سوال هست كه مغزم را احاطه كرده و توانم تا همين حد هست كه اين نوشته را با سوالات بسيار انباشته كنم و اين نه فقط ابعادي از جهل من نسبت به پيامبر(ص)، بلكه انعكاسي از جهل جامعه اسلامي و نهادهاي مختلف آن درباب پيامبرش هست كه وقتي بارها به صورت وهن‌آميز و قطعا تعمّدانه به ايشان توهين مي‌شود، كسي نمي‌داند چگونه دفاع كند و از چه دفاع كند تا مدعي شود از حق دفاع كرده نه از تزوير و رياكاري و اين مشكل جدي است.
 
باختن نرد عشق و عقل!
وقتي انتخاب مي‌كنيم كه فقط عاشق نباشيم و عاقل هم باشيم و نگاه رمانتيك به دينداري خود را براي مدتي كوتاه به حالت تعليق درآوريم -كه البته بسيار سخت هم هست- مي‌بينيم كه هم نرد عشق را باخته‌ايم و هم عقل را. مي‌بينيم كه مسلماني ما چقدر به ظاهر بند است و به صورت (شكل) و احكام و اصول و فروع؛ كه البته درجاي خود مهم‌اند، اما قطعا تمام دين نيستند. دين نه عشق تنها است نه عقل تنها. حقيقت چنان سهمگين است كه نه تحمل عشق محض را دارد و نه عقل محض. اين را افلاطون به شكلي خردمندانه در توصيف اروس يا خداي عشق گفته بود كه او‌زاده فقر و غنا توامان است و آوارگي و ثبات توامان، و در عين حال تجسّم واقعي حقيقت انسان يعني ميل به جاودانگي است. فيلسوفان ما هم از همان قرون اوليه بعد از نهضت ترجمه كه در گرداب جدال دين و فلسفه يا به تعبير خودماني‌تر، جدال بين علوم ديني و علوم اوايل (علوم غيراسلامي همچون فلسفه و نجوم و رياضي و فيزيك و...) گرفتار آمدند، دريافتند كه وادي، وادي حيراني و خطر است؛ چه ابن‌سينا كه عقل را برگزيد و چه سهروردي كه اشراق را. ولي هر دو بي‌گمان عاشق بودند و دينداري آلوده با عقل و عشق چه دينداري سرگشته و غم‌انگيزي است! يا آوارگي و تبعيد است يا شهادت و به‌دار آويخته شدن.
 
فرصتي كه براي انديشيدن نمانده!
هنوز هم كه تا اينجاي نوشته رسيدم، تراوشات درونم هست كه دارد هدايتگري مي‌كند تا بنويسم و گويا حرف‌هايي بسيار هست كه آدم دوست دارد گاهي به مناسبتي آنها را به روي صفحه بياورد. اين دغدغه‌ها جدي هستند وليكن دغدغه همگاني نيستند. چه اينكه هر كسي مشغول زندگي و گرفتاري و مشغله يا تفريح خود است و امروزه زندگي آنقدر سخت شده و مشقّات آن بسيارند از معضلات زندگي مادي همچون فقر و گراني و بيكاري و بي‌عدالتي و ناكارآمدي و رانت و رشوه و قتل و دزدي و... تا مصائب فكري و عقيدتي كه آن هم براي خود دنيايي است؛ كه ديگر فرصت انديشيدن براي كسي باقي نمي‌ماند. نهادهاي مربوطه از آموزشي تا پرورشي و علوم انساني و دانشگاه و حوزه هم آنقدر درگير استصواب و تبصره و سيطره و بريز و بپاش و بخشنامه و بودجه و گزارش و ارادت و بندگي و نوكري هستند كه فرصت پرداختن به مسائل دانشي و ارزشي و عقيده و انديشه نيست و به خصوص بخش عقايد را هم به سازمان‌هاي مخصوصي سپرده‌اند كه هيچ ارتباطي با عقيده و دانش و فرهنگ ندارند وليكن با قدرت و اقتدار مرتبط هستند.
بنابراين، اينكه ما چقدر پيامبر(ص) را مي‌شناسيم يا اصلا نمي‌شناسيم يا اصلا خوب است بشناسيم يا نشناسيم چرا بايد اصلا مهم باشد؟ آيا همين‌كه براي آن رسول زيبامنش و به احترام خودش و خاندانش در مجالس مختلف صلوات مي‌فرستيم (كه البته ذكري زيبا و آرام‌بخش هست و خودم هميشه زياد صلوات مي‌فرستم) و در اول هر اخبار روزانه هم اين صلوات را با تاكيد به زبان مي‌آوريم و هر ازگاهي در اتمام نمازجمعه‌ها براي محكوم كردن فلان توهين فلان فرد افراطي و ايدئولوژيك غربي يا غيرغربي به ساحت پيامبر شعار «مرگ بر ...» ‌مي‌گوييم و ادارات و بخش‌هاي مختلف دولتي پيام محكوميت صادر مي‌كنند تا در پرونده درج شود تا به گوش مقامات مسوول برسد که يا بودجه او را قطع نكند يا بيشتر كند؛ يا در مناسبات تولد يا وفات حضرت رسول جشن و شادماني يا عزاداري مي‌كنيم و بيلبوردها و بنرهاي چند متري تدارك مي‌بينيم و كارهاي ديگر، كفايت نمي‌كند؟ و بنابراين سوال من اشتباه يا بيمارگونه است؟ آيا اصلا لازم است پيامبر(ص) را بيش از اين بشناسيم؟ آيا يك مسلمان با هر درجه از اعتقاد لازم نيست كه پيامبر خود را بدون تمسك به نسك يا ادعيه و زيارات و حتي احاديث بشناسد؟ آيا اينها مي‌تواند به شبهات بسياري كه گاه يا بيگاه درباره ايشان و زندگي ايشان مطرح مي‌شود پاسخ لازم را بدهد؟ آيا اصلا بايد به اين شبهات اهميت داد يا نداد؟ آيا طرح شبهه اصلا جايز است؟
 
انسان امروز واقتضائاتش
در هر حال سوال بسيار هست و وادي حيراني گسترده است و قطعا پاسخ‌ها هم نامتناهي نيستند. اما بحث من اين است كه اگر طرح سوال جايز نباشد پاسخ‌ها هم قطعا قانع‌كننده به خصوص براي انسان امروز نخواهد بود. انسان امروز در نوع ديگري از سبك زندگي غوطه‌ور است. سرعت و شتاب تحولات بسيار است همچون چرخي كه با سرعت بسيار در حال گردش است و اگر سنّت و تاريخ و عقايد نتوانند با آن بچرخند ممكن است از آن جا بمانند. شايد بگوييم خود سنّت و تاريخ به نوعي نيروي محرّكه هستند، اما اين چرخ چنان است كه حتي نيروي محرّكه خود را نيز فرو مي‌گذارد و چرخيدن برايش مهم‌تر است. بنابراين از پيامبر براي نسل امروز براي انسان امروز براي تحصيلكرده امروز چه گفته‌ايم كه در خاطرش بماند؟ از ظرفيت‌هاي موجود در زندگي پيامبر چقدر گفته‌ايم و به چه زباني گفته‌ايم تا بلكه الگويي باشد براي كسي يا كساني كه بخواهند؟
 
الگو بودن پيامبر(ص) براي چه كسي و در كجا؟
آيا اصلا لازم هست پيامبر الگو باشد؟ اگر آري، حكومت اسلامي در اين زمينه چه كار كرده است؟ كارهايي كه كرده چقدر ارزش افزوده و بازخورد داشته است؟ به خصوص در ميان نسل جديد؟ و بدون تعصب و با ارايه آمار واقعي و دقيق! بلكه با كمال واقع‌نگري منظورم هست. اگر لازم نيست هم كه هيچ!
البته از نگاهي خيلي فراتر، يعني از باب تكثر عقيده و باور و دين اگر نگاه كنيم، هيچ برتري عقيدتي معنا ندارد و آن عرصه اوج نگاه پديدارشناسانه يا آزادانديشانه است؛ اما من به‌طور خاص از زاويه ديد خودم به عنوان يك فرد مسلمان و شيعي معتقد پرسش كردم و به‌هيچ روي قصد نگاه پديدارشناسانه نداشتم و تعمدا با ارزش‌داوري اين مطلب را مي‌نويسم و مي‌خواهم بگويم پيامبر رحمت عالميان و اين انسان زلال تاريخي با هر نسبت فراتاريخي، امروز مي‌توانست نعمتي گرانبار براي ما باشد اما ما غافلانيم! بين مسلمان و شيعي هم فاصله گذاشتیم، همانطور كه مي‌توان بين مسلمان و سنّي فاصله گذاشت و بين هر سه از «و» استفاده كرد و اين فاصله متاسفانه واقعي است و ما توازن را در اين بين از دست داده‌ايم. بحث وحدت شيعه و سنّي هم از آن بحث‌هاي كليشه‌اي است كه شايد اصلا لازم نبود! اگر فقط پيامبر را خوب شناخته بوديم و باور داشتيم، شيعه و سنّي مي‌توانستند حرمت همديگر را حفظ نمايند و كار به نزاع‌هاي اقتدارطلبانه يا سياسي و عقيدتي در تاريخ نكشد! ولي همه اينها به يك «اگر» بزرگ ختم مي‌شود؛ و البته بحث من تمام تاريخ ماست؛ ما جهان اسلام! كه تا به امروز ادامه داشته است.
 
عاشقانه‌هايي براي پيامبر(ص)
در پايان اين نوشته پر از سوال و شبهه كه شايد به سبك مناظره‌هاي قرن چهارمي و پنجمي بين فرقه‌هاي مختلف مسلمانان از شيعه و سنّي تا ديگران و با الهام از مفيد و مرتضي و طوسي طراحي كردم، مي‌خواهم كمي هم عاشقانه بنويسم براي آن يار ديرين غار و آن صادق و امين اغيار! محمد مصطفي كه رسول‌الله بود؛ هر نبي جان جهان است چون در اوج كمال خيال است و خيال او آنقدر قوي است كه عقلش را نيز با مبادي برين پيوند مي‌دهد و او سرشار از دانايي و ايمان است و كتاب خدا قرآن كريم (احزاب: 40) چه زيبا درباره او فرمود كه او پدر هيچ يك از شما نيست وليكن رسول خدا و خاتم پيامبران است و فرمود (توبه: 128) كه رسولي از خود شما برايتان فرستاده شد كه اندوه شما براي او رنج‌آور است و سخت بر شما حريص است و مهربان است. او سينه‌اش براي انسان تنگ است و بال‌هايش براي او گشاده! تندخو و سخت‌دل نيست (آل‌عمران: 159) و با مردم مشورت مي‌كند و مي‌بخشد و طلب آمرزش مي‌نمايد (آل‌عمران: 159).
آري محمد(ص) پيامبر انسان است؛ آنكه رسالتش آگاهي بشر و دور كردنش از بند جهالت و ناداني بود و در انسان و جهان به دنبال نور و روشنايي است و از تاريكي ناداني و خرافات و ظلم و بي‌عدالتي رهايي مي‌بخشد و بر ظالمان سخت غليظ است آن هم با حد و اندازه؛ و بر ديگران مهربان است و آغوشش براي همه باز است، او همان چراغ انسان در شب تاريكي است. او خود، انسان است! اما انساني كه مراحل سختي از دانش و بينش را طي كرده و معتمد بشريت شده و اندازه رسالتش هم معلوم است و خداوند جان مبارك او را هم مي‌گيرد؛ درست همان‌طور كه او هم از مادر متولد شد و او از نعمات الهي چيزي كم نداشت و چون با مبادي والا و مفارق در ارتباط بود، نعمت برايش وافر بود؛ وليكن ملاحظه مردمانش را داشت و ساده‌زيستي مي‌كرد درعين حال زيبا و خوش‌لباس و معطر بود و حرمت زنان و دختران را پاس مي‌داشت و از جامعه آن روز دور نبود و تمام زندگي‌اش مقرون انجام رسالت خدا بود و نه از خدا پيشي گرفت و نه از خدا دور ماند و او همچون ابراهيم و موسي و عيسي (ع) زندگي انسان را با خدا قرين ساخت و مهربان بود.
    متاسفانه بارها ديده‌ام كه اكثر دانش‌آموزان حتي خانواده‌هاي معتقد هم خيلي پيامبر (ص) را نمي‌شناسند يا اصلا نمي‌شناسند. زيرا اولا شناخت آنها محصول اعتقاداتي بوده كه اغلب با هيجان و بدون پرسش و گاهي با زور يا به صورت نمايشي به خورد آنها داده شده و هميشه به صورت سليقه‌اي و دسته‌بندي شده به آنها ارايه شده و فرصت حتي كوچك‌ترين پرسش و شك را نيز به كودك و نوجوان نداده است. البته در اين سنين كم نه تنها شك و ترديد خيلي هم خوب نيست، بلكه خود دانش‌آموز هم صرفا خيلي نگاه معرفتي و شناختي به عالم ندارد و بيشتر به دنبال هيجان و كاربرد است. يا اينكه اعتقاد همراه با ترس و ايدئولوژي خانواده و نهاد اجتماعي و آموزشي و برنامه‌هاي تكراري و روتين مذهبي و مانند آن، آنها را به عقب رانده و از دين دلزده كرده است و كلا به دنبال چيز ديگري هستند. بنابراين در مجموع، پاسخ‌ها نبايد خيلي معرفتي باشد چه اينكه از پدرها و مادرهاي ايشان هم‌چنين انتظاري گزاف است. زيرا معمولا اعتقادات را با عشق و شور به آدم ياد مي‌دهند نه عقل و شعور و متاسفانه اين كاملا برخلاف نص صريح قرآن هست كه اجازه داده تا ايمان را با عقل به چالش بكشيم.
    ايمان بايد با شور و عشق همراه باشد اما به شخصه آن ايمان پرشور كي‌يركگارد فيلسوف معروف دانماركي منظورم نيست كه آن مي‌تواند مضرّات ناخوشايندي داشته باشد، بلكه ايمان همراه با عقل از نوع قرن چهارم هجري، از نوع ايمان متكلمين ما همچون شيخ مفيد و شريف مرتضي و شيخ طوسي كه تركيبي از عقل مكتب امام جعفر صادق (ع) و عقل فطري بود؛ يا ايمان فلاسفه ما همچون كندي و فارابي و ابن‌سينا و سهروردي كه با عقل تنها يا عشق و اشراق توام بود و آنها ايمان را هم به محك عقل بردند هم عشق و در هر دو ميزان سوختند و مال‌انديشان نه عقل را تاب آوردند و نه حتي عشق را.