طلوع تاريخ از پشت بادگيرهاي لافت

مرتضا نيك‌نهاد 
در روايت‌هاي دريانوردان خليج‌فارس از ناخدايي ياد مي‌شود به نام ناخدا خصومي كنگي. خصومي در ممباسه و دارالاسلام به ناخداي ايراني مشهور بود. نام او‌ همه كشتي‌ها و ناخدايان را به عقب مي‌راند، اما شهرت اين ناخدا براي چه بود، همه در گذشته اذعان داشتند كه در تمام عمر به ياد نداشته‌اند كه ناخدايي زودتر از خصومي به بندري در دوردست رسيده باشد. اما خصومي چرا به يك ناخداي افسانه‌اي تبديل شد، او هوش كم‌نظيري داشت كه بعد به ابزار مرگش بدل شد. ناخدا با ابتكار خودش سه بادبان اضافي در كنار بادبان‌هاي معمولي نصب كرده بود و ضعيف‌ترين بادها را به تسخير خودش در مي‌آورد تا لنجش سينه موج‌هاي سهمگين را بشكافد و زودتر از هر كشتي ديگري به مقصد برسد، او مي‌گفت هيچ بادي نمي‌تواند از دست من بگريزد.
آبان سال ۱۳۳۷ يك خبر تلخ بندر كنگ را تكان داد، ناخدا خصومي «قهرمان دريا» به ساحل بازنگشت. مي‌گويند دريا هيچ قدرت و فرمانروايي را جز خودش تحمل نمي‌كند.
خليج‌فارس همواره در تاريخ به نام دريانوردان شجاع، ماهر و بلندپروازش مشهور بوده است اما خورشيد دريانوردي هرمزگان با ظهور رقباي جديد غروب كرد تا دريا براي دريانوردان بزرگ، كوچك شود.


آنچه از دوران طلايي گذشته باقي مانده بازماندگان درياي بزرگند. دريانوردان حافظانِ آيين، روايت، خاطره، موسيقي و فلسفه‌‌اند. فلسفه دريانوردي و دريانشيني كه بايد مثل خورشيد جنوب بي‌وقفه و تا هميشه بتابد.
 
«قطب‌نما به سمت تاريخ»
ظهر ۱۰ آبان ۱۴۰۲. موج‌هاي مُرده تاريخ قرار است از خليج‌فارس برخيزند و بر ساحل بندر تاريخي لافت بنشينند . سفر مهمي در پيش است. بعد از چندين دهه قرار است پير دريانوردان بندر لافت بار سفر ببندند و به ديدار برادران دريانورد خود در بندر تاريخي كنگ به آن سوي آب بروند. بندر كنگ همواره حُكم برادر يا خواهر را براي لافت داشته. تاريخ تجارت دريايي به اين دو نام گره خورده است.
قرار بر اين است كه لنج عبدالغفور به اسكله لافت بيايد و‌ سفر با حضور ۲۸ نفر از دريانوردان بندر لافت آغاز شود. در تاريخ آمده كه اسكله بندر لافت در روزگاري توقفگاه كشتي‌هايي از سراسر دنيا بوده است، در دوراني كه راهزنان دريايي بلاي جان كشتي‌ها بودند لافت گذرگاه امن ناخدايان قلمداد مي‌شد و به آن شهره بود.
به دعوت شهردار شهر بندر تاريخي لافت و طراح سفر و مدير اين پروژه؛ محمد آتشين‌ماه، خودم را از بندرعباس به قشم رساندم. از قشم تا بندر لافت چهل دقيقه‌اي راه داشتم، وقتي قشم را براساس نقشه‌ها از بالا نگاه كنيم شبيه يك نهنگ بزرگ است، لافت سوار و پشت نهنگ قرار دارد. هوا براي اين سفر آن‌قدر گرم نيست، دريانوردان مي‌گويند پاييز آغاز سفرهاي ما بود، بادهاي سخت تابستاني از دريا رفته بودند و مي‌شد بادبان‌ها را بالا كشيد و رفت.
اسكله بندر لافت درست در مقابل بافت تاريخي قرار دارد، بادگيرها بر خانه‌هاي سفيد و كاهي لافت مي‌درخشيدند. وقتي رسيدم دريانوردان را در استراحتگاه مقابل اسكله ديدم، هنوز همه نيامده بودند. صالح شيخو، ناخدا سفاري لافتي، احمد صالح، احمد عبدالله و عبدل سرور آمده و روي صندلي‌ها نشسته بودند. از دور به خانه‌هاي لافتي نگاه مي‌كنم، مي‌توانم تجسم كنم كه چگونه همسران و فرزندان دريانوردان ماه‌ها از همان پنجره‌ها چشم‌انتظار مي‌ماندند تا دريانوردان صحيح و سلامت با عود و عطر و ادويه هندي و پارچه و... از راه برسند.
 
«لنج به فرمان ناخدا سليمان است»
لنج پهلو گرفت، همه آمده‌اند. مي‌گويند در كشتي و جهازهاي بادي قديم ۳۰ نفر كار مي‌كردند. هر كدام وظيفه‌اي داشتند و نام مخصوص به خود. در اين سفر هم ناخدا هست و هم سرهنگ و سُكاني و طباخ و ملا و نجار. اگر همه ‌چيز فراهم بود، مي‌توانستيم با همين لنج تا هند و چين هم برويم. امّا سفرمان نزديك است.
دريانوردان كمي جوان‌تر به ناخدايان كهنسال كمك مي‌كنند كه سوار بر لنج شوند، بزم دريانوردان شروع شده. آقا طيبِ جوان سكان‌دار لنج است، طيب به همه سلام مي‌كند و خوش‌ آمد مي‌گويد، ناخدا سليمان امروز به ‌طور نمادين ناخداي سفر است، او قرار است مسير را تعيين كند و در ميانه راه با ما از دوران گذشته حرف بزند.
درويش ديلا وقتي وارد لنج مي‌شود دمپايي خودش را از پايش در مي‌آورد و گوشه‌اي مي‌گذارد، درويش آدم كم‌حرفي است. از ناخدا احمد محمد مي‌پرسم فلسفه‌اش چيست، مي‌گويد تمام عرشه لنج صحن نماز است، بايد پاكيزه باقي بماند تا خدمه هرجا كه دل‌شان خواست نماز بخوانند.
بوي عطر عربي در فضا پيچيده است، همه لباس سفيد بلند پوشيده‌اند كه به آن مي‌گويند جيمه يا جومه دراز. ناخدايان مي‌دانند كه قرار است به يك مهماني بروند كه سال‌ها انتظارش را مي‌كشيدند.
 
«راهي سرزمين سندباد»
لنجِ عبدالغفور قرار است طول جزيره قشم را طي كند، از ميان جنگل حرا رد شود و مسير خود را به سمت بندر تاريخي كنگ تغيير دهد، گفته‌اند سه ساعت در راهيم، اما ممكن است بيش از اين طول بكشد، احتمالا هيچ‌يك از مسافران دوست ندارند زود برسند، هوا كمي خنك‌تر شد.
آن سوي دريا ناخدايان كنگ منتظرند. ناخدا محمدعلي يونس، مبارك خصومي، عبدالله عيسي دريايي، سرهنگ محمد حسن‌زاده، علي بحري، عبدالله بشروج، محمد عليزاده، اسماعيل دريابان و ديگر بزرگان دريا بايد تا غروب براي ديدار دوستان‌شان صبر كنند.
كنگي‌ها مي‌گويند بندرشان سرزمين سندباد بحري است، حسين نوربخش در كتاب «بندر كنگ؛ شهر دريانوردان و كشتي‌سازان» آورده كه: ادوارد توماس انگليسي عقيده دارد كه سندبادِ معروف ايراني بوده، در يك روايت ديگر آمده كه كشتي‌سازان مشهور كنگي كشتي سندباد را ساخته‌اند.
هرچه هست اهالي بندر كنگ به تاريخ دريانوردي و دريانوردان نامي‌شان افتخار مي‌كنند و داستان‌هاي آنها را با حرارت براي ديگران و نسل جديد نقل مي‌كنند. عده زيادي از ساكنين بندر كنگ داراي نام فاميل مشتق از دريا و بحر هستند، از قبيل: درياگرد، دريانشين، دريانورد، درياورز، بحرپيما، بحري و بحري‌زاده. دريا اين‌چنين با نام مردمان كنگ پيوند خورده است. محمد مباركي بحري به شوخي مي‌گفت ما حتي اگر به كوير هم برويم دريا با ماست، روي اسم ماست، دريا هم يعني آبادي و رزق.
 
«دريا، سفر و صلح»
محمد آتشين‌ماه را گوشه‌اي در لنج مي‌بينم، مشغول معاشرت با ملوان صالحِ ۹۳ ساله‌ است. آتشين‌ماه شهردار جوان بندر لافت و طراح اين سفر است، از او مي‌پرسم ايده اين سفر از كجا آمده، به دوردست نگاه مي‌كند و مي‌گويد: هر بستر جغرافيايي براي خودش يك پيامي دارد، اين پيام بايد كشف شود و براساس آن بايد تصميم‌سازي كرد. مديريت شهر تنها در ساخت خيابان و پياده‌رو و غيره خلاصه نمي‌شود. شهرها با آدم‌هاي خودش تعريف مي‌شود. مهم‌ترين فاكتور اين بستر تاثير دريا بر شهر است. دريانوردان لافت حافظه تاريخي اين شهر هستند، ارتباطات فرهنگي بين مردم جوامع مختلف به واسطه دريانوردان شكل مي‌گرفت، از لافت تا هند و آفريقا. ما فكر كرديم اين خودش يك گفت‌وگوي موثر ايجاد مي‌كند و در عين حال يكي از مهم‌ترين بخش‌هاي تاريخ منطقه احيا مي‌شود كه همان سفر به قصد نشر فرهنگ و تبادل گفت‌وگوست. ما تازه در ابتداي راهيم و اميدوارم اين آغار يك مسير مهم در منطقه باشد.
 
«روي لنج لافتي چه گذشت»
هنگام نماز ظهر فرا رسيده، نماز جماعت قرار است روي عرشه برپا شود. سيد احمد اذان مي‌گويد، او امام‌جمعه بندر لافت و يكي از مبتكران اين سفر است. ناخدا احمد محمد احمد به عنوان يكي از بزرگان جمع قرار است به عنوان پيش‌نماز بايستد. لحظه معنوي خاصي را داريم تجربه مي‌كنيم، عبادت روي لنج در ظل آفتاب آبان، در ميان جنگل‌هاي حرا و لنجي كه به خاطر نماز سرعتش را كم كرده. بعد از نماز هنگام ناهار است، در گوشه گوشه لنج سفره پهن مي‌كنند، همراهان سفر و دريانوردان در حلقه‌هاي جدا دور هم نشسته‌اند. احمد سينگو براي همه غذا و آب مي‌آورد، غذا بوي ادويه لافتي مي‌دهد، براي لافتي‌ها پختن غذا بدون ادويه لافتي غيرممكن است، روح غذا در ادويه است كه مي‌گويند خاص خودمان است، البته كه روح ادويه لافتي متاثر از روح ادويه هندي است كه ناخدايان سال‌ها قبل به عنوان سوغاتِ سفر مي‌آورند.
 
«محمد صالح، راوي سفره‌هاي دريانوردان»
محمد صالح با سبيل پُرپشت رنگ‌كرده و جسمي كه مي‌شود فهميد تنومند بوده اما حالا نم پيري روي آن نشسته را روي عرشه مي‌بينم. سر صحبت را با او باز مي‌كنم، مي‌گويد من در گذشته روي جهاز و لنج هر كاري بوده، كردم؛ هم ملوان دون‌پايه بودم، هم سُكان‌دار، امّا از همه مهم‌تر من طباخ بودم. به شوخي گفتم ناهار لنج چطور بود؟ خنديد و چيزي نگفت، فهميدم باب ميلش نبوده. گفتم طباخ «محمدصالح» براي سفر دور چه مي‌برديد كه كفاف سفر را بدهد و كسي گرسنه نماند. مي‌گفت از همه بيشتر ماهي سوري، مي‌دوني چيه؟ گفتم ماهي نمك‌زده. گفت بله، آن وقت‌ها كه يخچال نبود، نمك مثل طلا بود. گفتم محمدصالح چه غذايي را بهتر مي‌پزي؟ گفت همه ‌چي بلدم، فرقي نمي‌كند، طباخ بايد همه ‌چيز را خوب بپزد، وگرنه ملوان و ناخداي گرسنه جهاز سالم به منزل نمي‌رساند.
 
موسيقي آييني دريانوردان روي درياي پارس
همه در انتظار موسيقي‌اند، فرشي ميان لنج پهن شده تا ناخدايان روي آن بنشينند. دريانوردي كهن بدون موسيقي ممكن نبود. موسيقي مانند سوخت حركت بود، آواي اتحاد بود، درياي بزرگ با موسيقي سبك‌تر مي‌شد وگرنه جهازِ تنها مغلوب وهم دريا مي‌شد، صداي موسيقي و شور دريانوردان بايد بر موج‌هاي بلند مي‌ايستاد و جهاز را به جلو مي‌برد.
ناخدا سليمان ميان‌دار گروه است، او حافظه موسيقي دريانوردان است، ابياتي در خاطرش مانده كه جز خودش كسي در خاطر ندارد.
دلا صالح جعفر، معروف به «دِلا»، مثل نهنگ از امواج منظم دريا سر بر مي‌آورد، شيهه شورانگيزي مي‌كشيد، همه را به وجد مي‌آورد و دوباره به دريا فرو مي‌رفت، دِلا دريا، فرياد بزن كه صدايت تا خود كنگ برود، ما نزديكيم، ما به هم نزديكيم.
 
«كنگ پيداست، ناخدايان منتظرند»
لنج شش ساعت در راه بود، غروب به بندر كنگ رسيديم، نورهاي بندر تاريخي كنگ و شكوه بادگيرها از دور ديده مي‌شوند. صالح شيخو تنها در جلو ايستاده بود، حالا من تك‌تك آدم‌هاي لنج را مي‌شناسم، گفتم صالح چه مي‌بيني؟ به چه فكر مي‌كني؟ مي‌گفت آن سال‌ها وقتي مي‌رسيديم هند و آفريقا، اگر شب بود از دور آتش و فانوس‌ها رو مي‌ديديم، به خودمان مي‌گفتيم اين‌بار هم جان سالم به در برديم، نورها قوت قلب بودند، اما اين تازه يك نيمه سفر بود، چون هر رفتي، برگشتي هم در پي دارد. اسكله شلوغ به نظر مي‌رسد. لنج پهلو مي‌گيرد، لحظه باشكوهي است، هنگام ديدار فرا رسيده. به رسم آداب لنج، بزرگان اول بايد از لنج پياده شوند و بعد بقيه خدمه و همراهان.
صداي موسيقي استقبال مي‌آيد. شهردار و مسوولان بندر كنگ در ميان ناخدايان ديده مي‌شوند، هوا تاريك شده اما نور اين ديدار همه‌جا را روشن كرده. ناخدايان همديگر را به آغوش مي‌كشند، بسياري‌شان مدت‌ها از وجود هم خبر نداشته‌اند. به دريانوردان گفته مي‌شود مردم در خانه مهره‌سرا منتظرند، آنها بايد براي برپا كردن موسيقي آييني به آنجا بروند.
 
«ديدار در نورهاي روشن كنگ»
دريانوردان قرار است يك شب در بندر كنگ بمانند و عصر پنجشنبه آماده مراسم مشترك بادبان كشي يا هوزار با دريانوردان كنگ شوند، اما پيش از آن تصميم دارند چند برنامه مشترك باهم برگزار كنند. خانه مهره‌سرا كه از زيباترين خانه‌هاي بندر كنگ است ميزبان اولين شب است؛ بوي اسپند در حياط پيچيده و مردم در پشت بام و حياط چشم‌انتظار. براي پذيرايي چاي عربي و حلواي كنگي فراهم شده، آنچه هست بو، رنگ، صدا و موسيقي است، هيچ نمي‌دانيم عمر ناخدايان به يك شب‌نشيني ديگر در آينده مي‌رسد يا نه. گوش و جانمان را مي‌سپاريم به اين شب تمام دريايي.
 
«روزي كه ناخدا ابراهيمي ملوان صالح
را ديد»
در خانه زيبا و قديمي يونسي نشسته بوديم، دريانوردان محفل گرفته بودند و صداي موسيقي تا چند خانه آن‌سوتر مي‌رفت. محمد كاهور هم داشت وسط مجلس جولان مي‌داد. محمد كاهور مثل ماهي بالي است، در سطح دريا مي‌پرد و جلو مي‌رود، پريدنش شبيه رقص است.
ناخدا ابراهيمي از دريانوردان قديم كنگ از در چوبي خانه وارد مي‌شود، ابراهيمي يك موزه شخصي دارد كه ديدني و دلنواز است، او نمي‌داند كه قرار است چه كسي را ببيند، سرهنگ محمد دست او را مي‌گيرد و مي‌برد به طرف ملوان صالح، آنها همديگر را به‌جا مي‌آوردند، لحظه احساسي عجيبي است. ابراهيمي و صالح پس از سال‌ها همديگر را مي‌بينند درحالي هيچ‌كدام سال‌ها از هم خبر نداشتند. صالح ۹۳ سالش است، اين را ابراهيمي به ما مي‌گويد، صالح از بچگي روي جهاز بوده، چه‌ها كه نديده اما ممكن است يادش نمانده باشد.
 
«صداي سرهنگ در شور لافتي‌ها»
صبح پنجشنبه با دورهمي موسيقيايي دريانوردان در خانه زيباي يونسي آغاز شد. آن‌ طور كه به نظر مي‌آمد اين ديدارها نبايد به سكوت مي‌گذشت، براي سكوت وقت بسيار است اما براي «بزمِ ديدار» وقت كم. سرهنگ حسن‌زاده يكي از دريانوردان نخبه بندر كنگ به جمع دريانوردان لافت اضافه شد و كنار ناخدا سليمان نشست. مدتي قبل به سرهنگ گفته بودم از نواهاي دريا برايم بخواند تا ثبت شود اما پرهيز كرد و گفت هم صدايي نمانده و هم ابيات را فراموش كرده‌ام. اما شور دريانوردان لافتي انگار باعث يادآوري ابيات فراموش شده بود، ناخدا سليمان به سرهنگ گفت بخوان، سرهنگ مانند يك لنج در گرداب گرفتار شده شروع كرد به خواندن، به سرعت دستگاه ضبط را جلوي سرهنگ گذاشتم، اين اولين ‌بار بود كه مي‌ديدم بدون هيچ مقاومتي مي‌خواند و بقيه را به همراهي دعوت مي‌كند. سرهنگِ هميشه آرام سخن مي‌گويد، حتي موقع خواندن هم آرام‌تر از همه مي‌خواند. يكي از آداب دريانوردان درياي بزرگ اين است كه با صداي پايين صحبت مي‌كنند، دليل مهمي دارد. سرهنگ مي‌گفت وقتي به سفر ۸ ماهه مي‌رفتيم، آدم‌ها با افكار و روحيات مختلف كنار هم بوديم. همه عادت داشتيم براي جلوگيري از تنش و حفظ صلح و آرامش طوري صحبت كنيم كه فقط مخاطب‌مان بشنود و نه بيشتر. هر صداي بلندي ممكن بود موجب تنش شود و سوءتفاهم. سفر طولاني بود و اگر اختلافي مي‌افتاد روي جهاز سفر به همه بد مي‌گذشت، صلح كليد سفر بود و صداي آرام، رمز آرامش و صلح.
بعد از دورهمي، حسن‌زاده آمد سمت من و گفت ديدم كه شما صداي من را ضبط كردي، من مدت‌ها نخوانده بودم و يك‌باره اتفاق افتاد، اين صدا را براي من بفرستيد، به او گفتم خوشحالم كه اين ديدار به يادماندني باعث شد شما بخوانيد.
 
«ديدار در موزه ناخدا ابراهيمي»
در ميان صداي آواز دُهلي كه در كوچه‌هاي كنگ پيچيده بود ناخدا ابراهيمي به خانه يونسي آمد، او صاحب يك موزه تماشايي است. پيش از آن روز بارها موزه ناخدا را ديده و او را براي اين كار مهمش ستايش كرده بودم. ابراهيمي نماد فلسفه و روحيه كنگي است؛ كنگي‌ها به حفظ تاريخ، اصالت و فرهنگ شهره‌اند. يك ‌بار ناخدا ابراهيمي ۷۵ ساله برايم تعريف مي‌كرد كه وقتي نگذاشتند درس بخواند در همان كودكي به دريا زده و دريانورد شده، اما بعد از كنار گذاشتن دريانوردي به حفظ تاريخ روي آورده. او عكس‌هاي دريانوردان كنگي را از آتليه‌ و آلبوم‌ها آرشيو كرده، اشيای قديمي را از مردم خريده يا جمع‌آوري كرده، حتي در اين سال‌ها دوربين خريده و كوشش بي‌وقفه‌اي در ثبت زندگي دريانشينان داشته. ناخدا ابراهيمي دريانوردان لافتي را دعوت مي‌كند كه به موزه‌اش بروند، سيداحمد سرپرست كاروان مي‌گويد: «نمي‌شود دعوت ناخدا را پس زد، هركه مي‌آيد يالا!» دريانوردان لافتي از جا بر مي‌خيزند تا با پاي پياده از كوچه‌هاي سفيد كنگ بگذرند و به موزه برسند. در مسير صداي شوخي و بذله‌گويي ناخدايان در كوچه‌ها شنيده مي‌شود.
موزه ناخدا ابراهيمي بخشي از يك خانه قديمي شامل دو اتاق صميمي و يك راهروی كوچك است. ناخدا سليمان وارد موزه مي‌شود، او مات و مبهوت اشيا و عكس‌ها است؛ مستقيم مي‌رود سراغ عكس‌هاي ناخدايان فقيد. مي‌پرسم هيچ كدام از اين عكس‌ها رو مي‌شناسيد؟ مي‌گويد نه، با هيچ كدام همسفر نبوده‌ام، اما همه برادر و هم‌سنگار هم بوده‌ايم، هم‌سنگار يعني سفري دوشادوش هم و در سايه و امنيت هم. پسر ناخدا ابراهيمي براي جمع حلواي كنگي و قهوه عربي و شيريني سنتي مي‌آورد، خوراكي‌ها دور گردانده‌ مي‌شوند تا به همه برسد، ناخدا سليمان مي‌گويد لافت هم بايد براي خودش يك موزه درست كند، جاي چنين چيزي خالي است، شايد اين ديدار چراغ موزه لافت را روشن كند.
 
باد و بادبان‌ها و هوزار
عصر پنجشنبه است و هنگام هوزار. «هوزار» را بادبان معنا كرده‌اند و «هوزاري» را لنج شراعي يا بادباني اما ناخدا حاج يوسف صفاري كه نزديك به ۵۰ سال تجربه ناخدايي دارد، تعريف مفصل‌تري از اين كلمه مي‌كند: «مفهوم بعضي از واژه‌هاي محلي را نمي‌شود به سادگي منتقل كرد. هوزار تركيبي از دو عبارت هو به معني «آب» و مشخصا آب دريا، و زار به معني تكان و لرزه‌اي است كه هنگام حركت بادبان كشتي در آن اتفاق مي‌افتد.» اين تكان و لرزه را در ۴۰ نفري كه كشتي را احاطه كرده‌اند هم مي‌بينيم؛ كساني كه با ريتم طبل و دهل جلو و عقب مي‌روند و مثل بادباني در معرض باد مي‌مانند. حاج يوسف صفاري كه در هفت سالگي اولين سفر دريايي خود را با پدرش رفته از قول پدر مي‌گويد: «قديم‌ها هم همين‌طوري اجرا مي‌شد؛ مي‌آمدند كنار كشتي و با زدن ساز و خواندن آواز لنگر كشتي را مي‌كشيدند و بادبان را باز مي‌كردند.»
ناخدايان لافت و كنگ اين رسم را در غروب دل‌انگيز و در بوم مسي كنگ به‌جا مي‌آورند. اين يادمان و يادبود سال‌ها دريانوردي پرشكوه بندر لافت و كنگ است، يادمان تمام ناخداياني كه جان‌شان را در راه دريا از دست دادند، يادمان صلحي كه ميان تمامي رنگ‌ها و زبان‌ها جاري بود، يادبود فرهنگ برادري، اتحاد و سخت‌كوشي.
سایر اخبار این روزنامه
در مدار اقليت پيكر اسلامي ندوشن دركنار عطار آرام مي‌گيرد رييس اتاق تعاون در بازداشت به سر می‌برد نامه سرگشاده به دبير‌كل سازمان ملل در رابطه با جنگ غزه جهش تورم پيشگو ارزيابي از يك عملكرد مملكت را بايد تقديم خالص‌سازان كرد؟ توسعه مشاركت گامي جهت ارتقاي آموزش و پرورش فراخواني براي حمايت از زنان و كودكان غزه السوداني عراق را به نقشه موازنه منطقه‌اي بازمي‌گرداند روند يكپارچه‌سازي مجلس شوراي اسلامي محله با ملاتِ نيازهاي روزانه! ترس از غم بي‌در‌كجايي اسب سفيد فرشچيان جان مي‌گيرد عيار نداشته و دلبركان طلا جدال كلنل و قوام در تالار وحدت عليه روحاني در داخل و خارج از خبرگان فرمان ايست به ساخت پتروشیمي در ميانكاله طلوع تاريخ از پشت بادگيرهاي لافت جنايت در شهر معروف باغ‌هاي ميوه ارزيابي از يك عملكرد مملكت را بايد تقديم خالص‌سازان كرد؟ فراخواني براي حمايت از زنان و كودكان غزه السوداني عراق را به نقشه موازنه منطقه‌اي بازمي‌گرداند روند يكپارچه‌سازي مجلس شوراي اسلامي