حديث بي قراري بامداد!

ديلماج رويين‌تني كه آفريده‌هاي فدريكو گارسيا لوركا را چشم‌نوازتر از شاعر سِويل در قاب‌ها نشاند، از آهنگ‌هاي فراموش شده تا دختران دشت و از آنجا تا «در آستانه» شعري مطنطن به سبك خويشتن را پايه گذارد كه با عروض خواب‌زده نسبتي نداشت و ذيل نام شعر شاملويي يا منثور، تمام ديوارها و كتاب‌ها و سينه‌هاي مالامال از حرمان را آذين بست. مردِ بي تكرار خانه گرم آيدا سركيسيان كه عاشقانه‌هايش براي زني پيوند خورده با خنجر و خاطره، جغرافياي چكامه را به رعشه انداخت، تا پايان عمر گرانسنگ خويش در قامت شاعري آوانگارد، كاشفان فروتن شوكران را گردهم جمع كرد تا بدون استعانت وزن و سجع و با سطرهاي جاندار و عميق اشك و لبخند را بر چهره‌هاي گُرگرفته بنشاند و در باغ آينه سمباده بر زبان پارسي بكشد. 
خالق دايره‌المعارف فرهنگ عامه مردم ايران با رداي «كتاب كوچه» كه خواجه شيراز را قلندر يك لاقباي كفرگو مي‌دانست، در مذمت شعر پيشینيان كم ننوشت و به اين فرضيه قوت و قدرت بخشيد كه وجه امتياز شعر از ادبيات، منطق شاعرانه است و نه وزن، قافيه و صنعت‌هاي كلامي. اينگونه شد كه الف. بامداد دشنه در ديس گذاشت و ققنوس در باران را با اعجازش شكار كرد و براي شكفتن در مه ترانه‌هاي كوچك غربت را پشت سيم‌هاي خاردار با صداي گيرايش خواند.  خالق شب‌هاي شعر خوشه كه شعر اروپا را خوب مي‌فهميد و براي مارگوت بيكل و پل الوار از جان مايه گذاشت، هرگز چشم انتظار چراي سوالاتش نماند.او يك‌تنه تكليف واژه‌ها را معلوم كرد و همراه شُرّه باران در چال زير گونه‌اش، مانيفست شعرِ‌شورانگيز شاملويي را عرضه كرد تا بي آنكه دست و دلش بلرزد چشم‌ها را معطوف خويش نمايد و سُريدن در آغوش تنگ اين جهان آشوب‌زده را در كشتزارِ علف‌هاي درازِ ناز ملكه ذهن‌هاي سترون كند.  مترجم چيره دست دماغِ آندره ژيد و پابرهنگان زاخاريا بعدها با ترجمه روح نواز«‌دن آرام» بيش از پيش بر قطر مردمكان مخاطبانش مشرف شد و مراعات بي نظير لب‌هاي خشك را به وقت تبسم  ‌تر كرد.  حديث بي قراري احمد اما، زودتر از حد تصور ماه را به شروه و شيون واداشت و غول متولد آذر‌ماه در مردادي اشك‌آلود با يك پا غروب كرد و بُق كرده در تابستاني سردتر از زمستان، بوسه واپسين آيدا را بر گونه خويش لمس نمود و تمام. شاملو اگر مجالي براي نفس كشيدن و كلنجار با كلمات پيدا مي‌كرد، اين روزها درست نود و هشت ساله مي‌شد و: شمع‌هاي تولدش را روي خاك چاك‌چاك در فرديس كرج و در كنار آيدايش فوت مي‌كرد. همو كه در ستايش اولين خواننده شعرهايش سروده بود 
اندوهش/ غروبي دلگير است/ در غُربت و تنهايي، 
همچنان كه شادي‌اش/ طلوعِ همه آفتاب‌هاست...
سایر اخبار این روزنامه
خودرو سازی زیانبار توسعه براي مقابله با تروريسم واگرايي ساختاري چالش اصلي دستگاه ديپلماسي ايران وقت زيادي نداريم تا منابع نفت و گاز را به سرمايه‌هاي پايدار تبديل كنيم عصر تازه همكاري گزينشي تهران- مسكو جنگ اسراييل و فلسطين و بحران كانال سوئز اقتصاد جهاني را تهديد مي‌كند مالكيت مشترك پرسپوليس و باشگاه‌هاي اصفهاني؟ بمباران میراث بشری در غزه روايت نوبخت از توقف متناسب‌سازي حقوق بازنشستگان در رثاي مردم‌شناسي انسان‌مدار علايمي كه ديده نمي‌شوند! درباره احكام انضباطي سنگين تعدادي دانشجو لطف‌الله ميثمي به مثابه آيينه تاريخ معاصر معضلی به نام سوخت‌كشي و ... مميز؛ مردي براي تمام فصول در جست‌وجوي خوشبختي از دست‌ رفته حديث بي قراري بامداد! رويايي كه محقق شد مهم اما مهجور ديكتاتوري و آدم‌خواري وقتي حراج تهران فيل هوا كرد در رثاي مردم‌شناسي انسان‌مدار لطف‌الله ميثمي به مثابه آيينه تاريخ معاصر درباره احكام انضباطي سنگين براي تعدادي از دانشجويان علايمي كه ديده نمي‌شوند! معضلی به نام سوخت‌كشي و سوخت در سيستان و بلوچستان