سن‌پطرزبورگ و زندان هولناك آن

روسيه سرزمين پهناور و پررمز و رازي است كه با وجود اينكه قرن‌هاست در همسايگي ما قرار دارد، در بين مردم شناخت چنداني از آن وجود ندارد. اغلب ما روسيه را با قرارداد گلستان و تركمانچاي و نام تزار يا حداكثر شكست هيتلر در جنگ جهاني دوم مي‌شناسيم، اما هر گوشه و كنار اين سرزمين ماجراهاي بسيار در دل دارد. چند سال قبل اوائل تابستان به همراه جمعي راهي روسيه شديم. مقصد اول ما سن‌پطرزبورگ بود. نام قبلي آن لنينگراد و دومين شهر روسيه بعد از مسكو (پايتخت) است.
ورود ما مقارن بود با شب‌هاي سپيد كه حتم دارم وصف آن را زياد شنيده‌ايد. هرسال حدود يك ماه شب در روسيه به چند ساعت خلاصه مي‌شود. ساعت يازده شب هنوز هوا روشن است و حوالي سه بامداد هم روشنايي كه از پرده اتاق راه خودش را به درون باز كرده چشم‌تان را مي‌زند. با معيارهاي خودمان كه بخواهيم بسنجيم، اذان صبح مي‌شود، ساعت دو بامداد. اين شهر كه به آن ونيز روسيه هم مي‌گويند، در اوايل قرن هجدهم ميلادي به دستور پطر كبير بناشده است. پطر كبير كه نقشي بسيار موثر در تاريخ روسيه داشته است، سخت دل‌بسته ونيز بوده. هم او دستور مي‌دهد تا در آن بخشي از رودخانه نوا كه رود شاخه‌شاخه مي‌شود، شهري را با نام خودش بنا كنند، با كانال‌هاي آبي متعدد كه ونيز را تداعي كند. سن‌پطرزبورگ كه بعد از ساخت پايتخت روسيه مي‌شود، درواقع مجموعه جزايري است كه رود نوا آنها را از هم جدا كرده و پل‌هاي متعدد و ديدني شهر قسمت‌هاي مختلف آن را به هم پيوند مي‌دهد.
جزيره زايچي بخشي از سن‌پطرزبورگ است يا تاريخي هولناك و تكاندهنده. درواقع همان جايي است كه شهر نوپا در اوايل قرن هجدهم از آنجا به دنيا آمده و باليده است. جزيره‌اي كه نخستين تأسيسات پايتخت در آنجا بنا شده. مي‌گويند، پطر‌كبير به دنبال جست‌وجوهاي خود براي پيدا كردن مكاني مناسب به اين جزيره قدم مي‌گذارد و همان موقع بچه خرگوشي روي پوتين او مي‌پرد. 
زايچي بچه خرگوش به زبان روسي است و نامش بر اين جزيره مي‌ماند. جزيره بناهاي متفاوت را در خود جا داده، از بناهاي اداري و حكومتي و اولين محل اقامت پادشاه تا زندان و بيمارستان و صدالبته كليسا كه جزو جدايي‌ناپذير بناهاي حكومتي تا پيش از انقلاب اكتبر 1917 بوده. اما تأثيرگذارترين بخش جزيره، دست‌كم از نظر من و بيشتر هم‌سفرانم، زندان جزيره است كه هنوز هم ازجمله مخوف‌ترين زندان‌هاي تاريخي به شمار مي‌آيد. 


بيشتر مخصوص زندانيان سياسي بوده، اگر زنداني‌ها به دليل عقايدشان به‌دار آويخته نمي‌شدند، بعد از مدت كوتاهي آب‌وهوا و شرايط طاقت‌فرسا آنها را از پا درمي‌آورده. زندگينامه برخي از مشهورترين آنها را مي‌شد بر در هركدام از سلول‌هاي محل نگهداري آنها خواند. 
حتي زنان هم از شرايط بي‌نهايت دشوار اين زندان مستثنا نمي‌شدند. در يكي از موارد، اجراي حكم‌دار يكي از زندانيان باردار تا زمان وضع حمل او به تعويق مي‌افتد، اما او به دليل شرايط زندان پيش از به دنيا آوردن نوزاد خود از دنيا مي‌رود.
براي تنبيه به زنداني لباسي با آستين‌هاي دراز مي‌پوشاندند و با كمك اين آستين‌ها دست‌ها را از پشت گره مي‌زدند و در سياه‌چالي در تاريكي مطلق نگه مي‌داشتند. زنداني‌ها به جز يك‌بار در هفته حق هيچ نوع حركت يا صحبتي را نداشته‌اند، يا بايد مي‌نشستند يا مي‌خوابيدند، روي تختخواب فلزي‌اي كه هيچ روانداز يا بالشي نداشته. كفش‌هايي به وزن 8 كيلوگرم به پاي زنداني مي‌كردند تا نتواند تكان بخورد. وسيله‌اي براي گرم كردن نبوده است و يك سرباز 24 ساعته آنها را از دريچه سلول مي‌پاييده. اما جالب اينجاست كه همين شرايط رنج‌آور هم نتوانسته زندگي را زنده به گور كند و در ميان سرما و غل و زنجير هم زندگي و مقاومت جوانه مي‌زده و رشد مي‌كرده است. 
گواه آن الفباي رمزي بوده كه زندانيان با كمك آن باهم ارتباط برقرار مي‌كرده‌اند.
اين زندان افرادي را در خود جا داده كه برخي از آنها نقش مهمي در تاريخ روسيه ايفا كردهاند؛ ازجمله نويسندگان بنام روسي، ماكسيم گوركي و فئودور داستايوفسكي، برادر بزرگ‌تر لنين، بنيان‌گذار اتحاد شوروي. پادشاه حتي به پسر خود هم رحم نكرده و مدتي او را در همين زندان دربند نگه مي داشته. تماشاي زندان مرا به اين فكر انداخت كه انسان تا كجا مي تواند مقاوم و سرشار از زندگي باشد.