یسنا من دیدمت، خیالت راحت


شغلم ریخته‌گری است «کاهانی» که بعد از عملیات جست‌وجو بلافاصله برای شرکت در مراسم ترحیم یکی از خویشاوندانش به شهرش بازگشته در لابه‌لای کارهایش دعوت به گفت‌وگوی ما را قبول می‌کند؛ از او می‌خواهم قبل از آن‌که سراغ موضوع اصلی برویم کمی از خودش بگوید: «متولد 1362 هستم. حدود 11 سال است که پرواز می‌کنم و پیش استاد ابیانه آموزش هنگ گلایدر دیدم. شغل اصلی‌ام ریخته‌گری ذوب فلزات و تحصیلاتم دیپلم است».             پرواز بر فراز دماوند زیبا از او می‌پرسم که چه‌شد از ریخته‌گری به پرواز با هنگ گلایدر رسید؟ می‌گوید: «بین علاقه و شغلم خیلی فاصله است و هیچ ربطی به هم ندارند ولی علاقه‌ام چیزی بوده که از بچگی با آن بزرگ شدم و در ذهنم بوده‌است که آن را به نتیجه برسانم. خدا را شکر هم به  چیزهایی که می‌خواستم مثل پرواز دونفره، آموزش دادن، ترمال و تاپلند روی قله دماوند رسیدم». هرچند مشتاقم به موضوع یسنا برسیم اما می‌خواهم قهرمان این قصه را بیشتر بشناسم؛ پس از کاهانی می‌خواهم ماجرای تاپلند روی دماوند را توضیح دهد که می‌گوید: «تیرماه سال1401 از سایت امام‌زاده هاشم در ارتفاع 2200 متر بر سطح دریا تیک‌آف کردم، ارتفاع گرفتم و رفتم قله‌ای دوبرابر که پشت سرش است و 800 یا 100 متر تقریبا بالاتر است. از آن جا دوباره ارتفاع گرفتم و روی گرمایی که به سمت بالا می‌رود سوار شدم و تقریبا روی ارتفاع 4300 بودم و به سمت قله دماوند و پلور رفتم. نزدیک پلور که رسیدم ارتفاعم روی 3200متر شد و دوباره روی جریان‌های بالارونده کار کردم تا شرایطم بهتر شد و آمدم روی ضلع جنوب شرقی دماوند و خودم را به قله دماوند رساندم. یعنی ارتفاع 5700متر را دیدم و با هنگ گلایدر بدون موتور چیزی حدود 70،80 متر بالاتر از قله بودم. قصدم این بود که از قله دماوند چند دور بزنم و به سمت شمال بروم که برنامه‌ام را عوض کردم و روی قله تاپلند کردم. تاپلند کردن یعنی فرود روی قله یا ارتفاعات». قصه عشق به پرواز
کاهانی علاقه‌اش به پرواز را این‌طور توضیح می‌دهد: «سال 92 استارت کار را زدم. من عاشق طبیعتم. می‌رفتم کوه و وقتی برمی‌گشتم یعنی از بلندی به سمت دشت می‌آمدم از روی این سنگ می‌پریدم روی آن سنگ. دست‌هایم را باز می‌کردم و حس پرواز و پرنده‌ها را می‌گرفتم. پرنده‌ها را می‌دیدم لذت می‌بردم. خلاصه جرقه اصلی اردیبهشت ماه سال 92 زده ‌شد و من گشتم که چطور می‌توانم این رویا را به حقیقت تبدیل‌کنم. تا این که استاد ابیانه را دیدم. مرداد ماه همان سال من در یک کلاس 5نفره شروع کردم به آموزش‌دیدن. در ضمن من اصالتا نیشابوری هستم اما تا دو سال پیش تهران بودم. در این مدت که به نیشابور آمدم یک تیم هنگ گلایدر تشکیل دادم و الان می‌توانم بگویم 50 درصد هنگ‌ گلایدر ایران در نیشابور است».   پرواز با تجهیزات 600 میلیون تومانی کنجکاو هستم بدانم مسیر فعالیت در این تجربه هیجان‌انگیز چگونه است که کاهانی می‌گوید: «از سال 92 سه‌سال طول کشید تا پرواز را کامل یاد بگیرم و به عنوان خلبان مستقل پرواز کنم. سال 96 گواهی‌نامه مربیگری‌ام را گرفتم و یک سال بعد شروع کردم اولین دوره آموزشی‌ام را گذاشتم. دوره آموزشی 20 جلسه‌ است. اگر بخواهیم این جلسات را فشرده برگزار کنیم و هوا هم یاری کند یک ماه یا کمتر طول می‌کشد. اما اگر بخواهم رسمی باشد هفته‌ای دو تا سه‌ جلسه نهایتا. هزینه آموزش الان برای دوره اول بین 35 تا 40 میلیون تومان است و اگر بخواهید لوازم کاملا آکبند بخرید که برای حدود 30تا 40 سال پرواز جواب می دهد حدود 550 تا 600 میلیون تومان هزینه دارد. اما ست دست دو هم می‌توانم بگیرم. من در طول این سال‌ها نمایندگی چهار برند معروف دنیا را گرفتم و 10 هنگ گلایدر آکبند و لوازم دست دوم پرواز را خریدم و یک جورهایی راه خرید کایت نو و دست دوم را باز کردم».   احساس کردم می‌توانم به دیگران کمک کنم  اما کاهانی مسیر جالبی را برای داوطلب هلال احمر شدن طی کرده است. خودش ماجرا را این‌گونه تعریف می‌کند: «شما وقتی یک هارنس همراه‌تان است باید از بالای ارتفاع مانند کوه روی دشت فرود بیایید. وقتی پاورهارنس یا موتور را به این اضافه کنید می‌توانید از سطح زمین تیک‌آف کنید و نیازی نیست بروید روی بلندی. من اواخر سال 99 یک پاورهارنس خریدم که آن هم جزو علایق و برنامه‌هایم بود. با آن پرواز کردم و سال گذشته به این نتیجه رسیدم که این وسیله به درد تجسس و موارد مشابه هم می‌خورد و با آن می‌توانم به مردم کشورم کمک کنم. به‌طور مثال فرض‌کنید مشکلی برای یک منطقه کوهستانی پیش آمده؛ رفت‌و‌آمد هلی‌کوپتر سخت است، دسترسی نیست یا هزینه‌بر است. در چنین شرایطی با این وسیله می‌توانید حدود 20 کیلوگرم وسیله را به چنین منطقه‌ای برسانید و برگردید. یا اگر نیازی به بازدید و تجسس بود از آن استفاده کرد».    
 


 
              تجسس هوایی آغاز می‌شود «کاهانی» برای این‌که به‌شکل رسمی وارد این عرصه شود در یک مانور دشوار شرکت کرده است: «سال گذشته آقای مهدیان که خودشان جزو هنگ‌گلایدرهای فعال و عضو هلال‌احمر هستند از من پرسیدند در یک مانور مشترک شرکت می‌کنی؟ من هم موافقت کردم. آن‌جا به مسئولان ثابت کردم که می‌شود یک جورهایی از این وسیله استفاده کرد. اسمش را گذاشتیم تجسس هوایی و برای من یک کارت موقت صادر شد. این در ذهن من بود تا چند روز قبل در فضای مجازی دیدم که دختری به اسم یسنا گم شده‌است و من در ذهنم این جرقه خورد که الان وقتش است که من بروم و شاید بتوانم یک کاری انجام بدهم. ساعت 11:30 صبح این خبر را شنیدم و ساعت یک ظهر از نیشابور راه افتادم و ساعت حدودا 6:30 عصر که هوا تاریک شده بود به روستای یلی بدراق رسیدم. برای رسیدن به این روستا باید از کلاله به سمت خالد نبی می‌رفتم.»   خبری که ایران را تکان داد کاهانی و همسرش که برای نجات یسنا از نیشابور راه افتاده بودند برای پیدا کردن روستا، کار دشواری نداشتند؛ خودش می‌گوید: «این خبر در کل ایران و حتی در دنیا پیچیده بود. جوری که من وقتی رسیدم کلاله و از یک نفر پرسیدم خودش آدرس را به ما داد. به‌هر حال من خودم را رساندم آن منطقه و از هلال‌احمر اسکان گرفتیم. فردا صبحش تا کایت را باز کردم ساعت 8:30صبح بود. تیک‌آف کردم و دو ساعت طول کشید تا ضلع شمالی منطقه را کامل رویت و اسکن کردم. رفتم سمت دشت بالای رودخانه و دشت چپ و خانمم با بی‌سیم کامل با من در تماس بود. گفتند داخل رودخانه را هم نگاه کنید. ارتفاع را کم کردم که خطر زیادی داشت. ولی مهم نبود برایم، رفتم. ممکن بود جایی فرود بیایم که ناهموار باشد. می‌توانستم خودم را سلامت بنشانم ولی ممکن بود لوازمم به جایی بخورد و منهدم شود. یا کایتم بشکند. یا وارد دره‌ای شوم که لبه‌های بالم بگیرد و بشکند. کل رودخانه را گشتم تا حدود 15،‌ 20 کیلومتر بالاتر. بعد به سمت کوه رفتم و بالای کوه و شیار را گشتم. ضلع شمال را کامل گشتم. حتی چند تا مورد مشکوک دیدم و ارتفاع کم کردم؛ اما هیچ کدام یسنا نبودند».   چشم‌های تیزبینی دارم از کاهانی می‌پرسم آیا حین پرواز از دوربین کمک گرفته که می‌گوید: «من دوربین نصب کرده بودم ولی به امید آن نماندم که بعدا بیایم و فیلم را چک کنم. همان‌جا با چشم می‌دیدم، چون چشم‌های تیزبینی دارم. 2 ساعت پرواز اولم طول کشید. بعد فرود آمدم و ساعت4:30 بعد از ظهر دوباره تیک‌آف کردم. حدود ساعت 5:15 بود که در مزرعه کُلزا به یک مورد برخوردم. برگ برنده این بود که دقیق اسکن می‌کردم. مثلا یکی درمیان مناطق را نمی‌رفتم، بلکه مرتب همه جا را می‌گشتم و تا وقتی خیالم راحت نمی‌شد قسمتی را رها نمی‌کردم که بروم قسمت بعدی. 10 متر می‌رفتم و 10 متر برمی‌گشتم».   دخترکی بین کلزاهای بلند لحن «کاهانی» هرچه به بحث پیدا کردن یسنا نزدیک‌تر می‌شود هیجانی‌تر می‌شود و این‌طور ادامه می‌دهد که: «زمین‌های بالادست را می‌گشتم که نزدیک‌تر شدم به جایی که بچه گم شده بود. حدود یک کیلومتر با جایی که بچه گم شده بود فاصله داشتم. ناگهان وسط کلزاها دیدم یک شی زرد هست و خوشه‌های اطرافش خوابیده. احساس کردم یک خانم دراز کشیده و سلفی می‌گیرد. انگار گوشی دستش بود. ارتفاع را تا 25 متر کم کردم که دیدم یک دختر بچه است با لباس زرد. فهمیدم خودش است. چند تا داد زدم، تکان نخورد. فکر کردم خدای نکرده مُرده است. داشتم ارتفاع را شارژ می‌کردم که بیایم به بچه‌های هلال احمر بگویم. یک لحظه احساس کردم شاید توهم است. دیدم بچه دارد دست تکان می‌دهد. با خودم گفتم بچه احتمال داده پیدایش نکرده‌ام و می‌خواهد گمش نکنم. دوباره برگشتم. 10 متری برگشتم بالای سرش و دور زدم. صدا زدم یسنا خانم من دیدمت، خیالت راحت، از این‌جا تکان نخور تا بگم بچه‌ها بیان سراغت. داد می‌زدم تکان نخوری‌ها... ».     پیدایش کردم، پیدایش کردم شاید لحظاتی که «کاهانی» خبر پیدا کردن یسنا را پشت بی‌سیم اعلام می‌کند در شبکه‌های اجتماعی دیده باشید، مردمی که با هیجان به محلی که او اعلام می‌کند می‌دوند و ... . این لحظات را از زبان خود او بشنوید: «رفتم و به بچه‌های هلال‌احمر گفتم پیدایش کردم، پیدایش کردم. بچه‌ها شوک‌زده شدند. گفتم من می‌روم بالای سرش، شما هم بیایید. حدود 250 نفر آدم پیاده و با موتور و خودرو و... یک نفر با سگش دوید و زودتر از همه رسید بالای سرش. داشتند مسیر را اشتباه می‌رفتند. گفتم از این طرف و لوکیشن دادم تا بالاخره پیدایش کردند. برای این پرواز تا 500 متر بالا رفتم، مثلا روی قله‌ها. نیازی نبود آن‌قدر ارتفاع بگیرم. ولی نزدیک کوه تکان زیاد دارد و هوا را بالا و پایین می‌کشد. مثل دریای مواج. برای همین مجبور بودم ارتفاع را شارژ کنم تا امنیت کار بالا برود. ولی 80 درصد پروازم را روی 30 متر پرواز کردم تا بتوانم یسنا را پیدا کنم که موفق شدم».   لحظات احساسی بعد از پیدا شدن یسنا   از او می‌خواهم از اتفاقات بعد پیدا شدن یسنا بگوید: «من کلا بالا بودم، توی کلزا فرود نیامدم. اگر مجبور بودم فرود می‌آمدم، مثلا اگر حیوانی حمله می‌کرد به بچه فرود می‌آمدم. ولی موتورم و پروانه‌ام درگیر می‌شد و کایتم ضرب می‌خورد. ولی چون دیدم نیازی نیست فرود نیامدم. من از بالا می‌دیدم که رفتند بیمارستان تا بچه چک شود. خیالم راحت بود که اوکی شد. دیدم که جمعیت به سمت روستا می‌رفتند. فوری فرود آمدم تا جمعیت نرسیده بودند بتوانم فرود بیایم. فقط پدرش بغل دست خانمم بود و توی بی‌سیم که گفته بودم، متوجه شده بود. جمعیت که بالا آمدند، پدرش همان‌جا من را پیدا کرد و محکم بغل کرد. فکر کردم گردنم شکست! خیلی خوشحال بود. همان‌طور که گریه می‌کرد گفت زندگی‌ام را به من بخشیدی. پرسیدم یسنا چی شد؟ گفتند برده‌اند بیمارستان و خیالم راحت شد. لوازمم را جمع کردم. مردم هم لطف داشتند و خوشحال بودند. یک ساعتی روی شانه‌های مردم بودم و پایین نگذاشتند. فکر می‌کنم بیشتر از 300 نفر جمعیت بود. همه پیر و جوان و مرد و زن تشکر می‌کردند. من هم توی عمرم این‌قدر خوشحال نبودم».   حضور همسرم کمک بزرگی بود از «کاهانی» می‌خواهم درباره نقش همسرش که در این جست‌وجو کنارش بوده بگوید: «خانم من تنها خلبان خانم هنگ گلایدر ایران است که همراهم آمده بود. سر تایم تیک‌آف می‌کردم و محل کلیر (تمیز) و لوکیشنم را ازم می‌پرسید و خیلی کمکم بود چون هم پروازی بود و کمک فنی خوبی برایم بود. شب وقتی داشتیم برمی‌گشتیم توی جاده یک 206 پیچید جلویمان. دیدیم پدر و دایی یسنا بودند. گفتند کجای می‌روید و باید بیایید خانه. گفتیم باید برگردیم به یک مراسم ختم برسیم. اما با خانمم تا بیمارستان رفتیم و یسنا و مادرش را دیدیم. یسنا در بیمارستان گریه می‌کرد و کلافه بود. چند روزی بود که چیزی نخورده بود. خانمم که رفته بود می‌گفت انگار به بچه شوک وارد شده بود و تب و لرز کرده بود. شب‌ها در سرما بوده و شوک به بچه وارد شده بود».   کاش همیشه هوای همدیگر  را داشته باشیم از «کاهانی» می‌خواهم درس‌هایی از این تجربه را بگوید که پاسخ می‌دهد: «بعد از این اتفاق کل ترکمن صحرا آمده بودند کمک. اگر هوای همدیگر را داشته باشیم می‌توانیم روزگار بهتری را بگذرانیم. ضمن این‌که وقتی که این اتفاق افتاد من سه روز و نیم بعد فهمیدم. در صورتی که همین را اگر روز اول می‌فهمیدم، مثلا فردایش صبح زود می‌رفتم شاید این بچه را  زودترپیدا می‌کردم. 2 ساعت بالا بودم و 45 دقیقه هم پایین، کلا زمان مفید کار من بود. البته که رفت‌و‌آمد و پخش کردن و جمع کردن زمان بیشتری می‌برد. این زمان را می‌توانستم صبح روز دوم این کار را انجام بدهم. اما همه ارگان‌ها 24ساعته آن‌جا بودند. افراد بومی از مشهد و تهران آمده بودند. سگ زنده‌یاب و پهپاد آورده بودند و ... همه تلاش کرده بودند و زحمت زیادی کشیده بودند. شاید صد برابر من هر نفر زحمت کشیده بودند. خواست خدا بود که امضای کار به نام من شود و من بچه را پیدا کنم چون دید از بالا خیلی راحت‌تر است. من کل 10 هکتار کلزا را با دقت بالا و چک کلی از ارتفاع 80 متری و بعد 20 متری، می‌توانم در نیم ساعت بگردم درحالی‌که برای بقیه زمان‌بر و دشوار بوده است.»