روايت حجت‌الاسلام دعايي از آيت‌الله سيستاني

حجت‌الاسلام محمود دعايي در گفتاري با عنوان «حکمت و مرجعيت» که در سايت ايسنا منتشر شده است، به مرور جايگاه حوزه علميه نجف در ادوار مختلف تاريخ عراق پرداخته که خلاصه آن در ادامه مي‌آيد:
من سال 1346 به عراق مهاجرت کردم و به حوزه علميه نجف اشرف رفتم و طبيعتا بر مجموعه امام خميني(ره) وارد شدم. نجف قديمي‌ترين پايگاه علمي تشيع است و در طول هزار سال حيات طيبه‌اش- از شيخ طوسي به اين سو- همواره علماي بزرگ و مراجع عالي‌قدر آن حوزه مقدس را در علوم مختلف و به‌ويژه معارف ديني، پربار و پررونق نگه داشته بودند؛ ولي به‌تدريج پس از وقايع متعددي که در سده اخير رخ داد، ازجمله نهضت مشروطيت و حوادث بعدي آن که به‌نوعي موجبات نااميدي جمعي از متدينان را رقم زد.
بيش از 30 سال مي‌شد که به عتبات مشرف نشده بودم و تجديد عهدي با ذوات مقدسه آن ديار (صلوات‌الله عليهم اجمعين) نکرده بودم، تا اينکه در سال 1391 توفيق يافتيم خانوادگي به زيارت برويم. پس از اين مدت طولاني وقتي به نجف اشرف مشرف شدم، ديدم تغييرات چنداني صورت نگرفته و دست‌کم اطراف حرم هنوز برايم کاملا آشناست؛ چراکه سياست بعثي‌ها بي‌رونق‌شدن نجف اشرف بود! شهر فرورفته در غبار و گردآلود به نظر مي‌رسيد، با خانه‌هايي که بعضا در معرض تخريب قرار داشت، هرچند در دور و اطراف مواردي از نوسازي و بازسازي به چشم مي‌خورد. اما شارع‌الرسول(ص) به همان سبک قديم مانده بود و کوچه تنگي که از آن منشعب و به خانه استيجاري مرحوم امام منتهي مي‌شود، خيابان و کوچه و خانه‌اي با هزاران خاطره تلخ و شيرين. از قضا منزل کهنه و کوچک حضرت آيت‌الله‌العظمي سيستاني نيز در يکي ديگر از کوچه‌هاي تنگ و بسيار ساده همان خيابان قرار دارد. به زيارتشان رفتم و چند نسخه از کتاب ترجمه فارسي «ناگفته‌هايي از سفر درماني...» را هم که با خود برده بودم، به آقازاده‌شان تقديم کردم. هرچه اصرار کردم، مرجع عالي‌قدر نگذاشتند دستشان را ببوسم. اتاق کوچک مرتبي داشتند، بسيار ساده و بي‌پيرايه. تمام مدت دوزانو نشستند و از هرگونه تشريفاتي پرهيز داشتند. زهد، ساده‌زيستي، فروتني و تواضع ايشان به‌راستي کم‌نظير است. شنيده بودم که به يکي از علماي ايران فرموده بودند: «مي‌گويند برخي از روحانيون در ايران اشرافي زندگي مي‌کنند. بايد توجه داشت که همه مردم دين را از روي عقل و استدلال نپذيرفته‌اند، بلکه به روحانيت اعتماد کرده‌اند و ديده‌اند آنها مردمان خوبي هستند، متدين شده‌اند. اينها اگر اعتمادشان را به روحانيون از دست بدهند، به دين هم بي‌اعتماد مي‌شوند!». همين است که خودشان با وجود همه امکانات مالي و اعتباري، هنوز در چنان خانه‌اي زندگي مي‌کنند که از حد متوسط مردم ما بسيار پايين‌تر است.
در اين ملاقات که فرزندان و دامادهايم نيز حضور داشتند، به تمجيد از رفتارشان در لندن پرداختم که از ملاقات با مقامات آنجا امتناع کردند؛ فرمودند که: «توني بلر اصرار داشت به ملاقات بيايد که نپذيرفتم». در آن زمان بلر نخست‌وزير انگلستان بود که بخشي از عراق را در اشغال داشت؛ اما مرجعيت هشيار حتي از يک عيادت ساده و کاملا معمولي آنها ممانعت مي‌کنند. در پايان اين ملاقات آموزنده، ايشان جوانان را به مطالعه تشويق کردند و فرمودند در انتخابات آمريکا که پيش‌بيني مي‌کردم اوباما برنده شود، زندگي‌نامه‌اش را که به عربي ترجمه شده بود، خواندم و آن‌گاه دست بنده‌زاده- سيدمجتبي دعايي - را گرفتند و توصيه فرمودند: «زياد بخوان و به مطالعه تاريخ کشور خودت اکتفا نکن، تاريخ کشورهاي همسايه‌ و جهان را نيز بخوان». آنها بسيار تحت ‌تأثير صفاي نفس ايشان و گستردگي اطلاعاتشان قرار گرفتند.
آخرين ديدارم با حضرت آيت‌الله سيستاني، به دو هفته قبل برمي‌گردد. دوستان عزيز ما در دفتر حضرت امام مي‌خواستند مستندي درباره مرحوم حاج‌آقا مصطفي و زندگي مرحوم امام(ره) در نجف اشرف تهيه کنند؛ از اين جهت امر فرمودند که به نجف مشرف شوم و  چند روزي در خدمتشان باشم. از دل و جان پذيرفتم و در کنار آن کار، به محضر آيت‌الله‌العظمي سيستاني نيز مشرف شدم. حضرت آيت‌الله نکته مهمي را يادآور شدند که فکر مي‌کنم در تاريخ مرجعيت بي‌سابقه باشد و آن اينکه به مقلدان ساکن در عراق فرموده‌اند لزومي ندارد وجوهات شرعي را به نمايندگان ايشان بدهند يا براي ايشان بفرستند، بلکه مي‌توانند در هر کاري که خود مصلحت مي‌دانند، خرج کنند و از جمله به فقرا مساعدت کنند. در پرتو همين اجازه عام، حرکت‌هاي بزرگي در آن شرايط بحراني صورت گرفته است که در غير اين صورت خودش مشکلي مي‌شد؛ مانند تشکيل بسيج مردمي (حشدالشعبي) و تقبل هزينه‌هاي آن بي‌آنکه بار مالي براي دولت ايجاد کند، رسيدگي به پناهندگان بسياري که در نتيجه پيشروي داعش و فرار به مناطق امن‌تر، معضلي شده بودند، ياري به نيازمندان شيعه و سني و کمک به کردان ايزدي‌ که صدمات بسياري از ناحيه هجوم وحشيانه داعش ديده بودند و... .