پرواز تا مهتاب

محسن شهمیرزادی: فرصت به او می‌رسد. ماسک به صورت زده و برای شروع حرفش کمی تردید دارد اما آقا، بارها از او تفقد کرده‌اند. مکررا از کتاب او تمجید و با «سیم خاردار نفس»اش بغض کرده‌اند. تمام زورش را جمع می‌کند تا صدای پرلکنت و ناتوانش پشت میکروفن جور دیگری جلوه کند: «آقا! شما خیلی دارید درد می‌کشید، زجر می‌کشید؛ به هر حال این بحث اختلاس‌ها و حقوق‌های نجومی را می‌گویید، اینها گوش نمی‌دهند. یک چیزی بگویید که ما آرام شویم. ما همچنان فدایی شما هستیم. دوست داریم  شما بیشتر از این درد نکشید و این همه آزار نبینید. واقعاً گوش نمی‌کنند، نمی‌دانم؛ یعنی ما حاضریم فدایی بشویم و به‌ هر حال بیفتیم جلو. یک نکته بگویید که آرام‌مان کند». آقا اما انگار در چهره‌شان تغییری ایجاد نشده. تن صدای‌شان در جواب، هیچ بالا و پایینی ندارد. صدا مثل رودخانه زلالی است که بی‌خروش، به آتش دل خوش‌لفظ نشسته است: «آرام باشید!» اما رودخانه زلال کم‌کم به جریان می‌افتد. «این چیزهایی که شما می‌بینید، اینها حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قله است؛ هیچ انتظار نباید داشت که اگر ما می‌خواهیم برویم به قله توچال یا قله دماوند، در راه چاله نباشد، سنگ نباشد، باد نباشد، دود نباشد، گاز نباشد؛ مگر می‌شود؟ اما داریم می‌رویم، داریم می‌رویم، عمده این است. اصلا نگران نباشید؛ این حوادث وجود دارد؛ اگر این حوادث نبود باید تعجب می‌کردید». علی خوش‌لفظ آن روز بیش از هر زمان دیگری در چشم‌ها آمد اما برای رزمنده‌ها در چشم بودن، شیرین نیست. یک سال نشد که حاج‌علی خوش‌لفظ راوی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» به ملکوت اعلی پیوست.
 من علی خوش‌لفظ هستم
باید خودش را معرفی کند. نمی‌داند دقیقا از کجا بگوید. هزاران صفحه از خاطراتش همه معرف اویند. در رزومه او آنقدر عملیات است که نام بردنش دقیقه‌ها وقت می‌برد؛ رمضان،  مسلم بن عقیل، والفجر ٥، کربلای ٤ و کربلای ٥ و... . خودش را با جانبازی‌اش معرفی کند یا خطراتی که در دل میدان به جان خریده؟ بگوید من با کتاب و درس مدرسه‌ام ایستاده  به جنگ رفتم و با ترکش‌های در نخاعم، روی تخت بازگشتم؟ وقتش رسیده است: «به نام خدا. بنده علی خوش‌لفظ هستم، در حقیقت 2 اسم دارم: جمشید، نام زمان قبل از انقلاب من بود که از همان ابتدا دوست نداشتم این نام را، و علی که نام پس از انقلاب من است. چند روز پس از آغاز جنگ بود که توفیق داشتم در کردستان به حاج‌احمد متوسلیان بپیوندم و افتخار آن بر پیشانی من حک شود. من همیشه خجالت می‌کشیدم که بگویم اسمم جمشید است، در همان روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی در جاده خون یکی از برادران رزمنده که نامش علی بود، سرش قطع شد و شهید شد. از همان زمان یک نامه برای خانواده نوشتم که من اگر زنده ماندم و شهید نشدم نامم علی است و دیگر مرا جمشید صدا نکنید. من 15 ساله بودم که به مانند همه برادران دیگر برای حمایت از ولی‌فقیه زمان به جبهه رفتیم».
وقتی مهتاب پیدا شد


من برای انتشار کتابم شرط دارم؛ اول اینکه اگر برای خدا نیست خاطراتم را ننویسی. دوم اینکه برای تایید مطالب، بویژه فراز و نشیب‌ها در عملیات‌ها یا چند و چون گشت و شناسایی‌ها مطالب را از چند همرزم دیگر بپرسی و اگر تایید کردند، بنویسی، سوم اینکه به روایت‌ها چیزی اضافه نکنی  که شائبه تخیل پیدا می‌کند. شرط‌های علی خوش‌لفظ برای سردار حمید حسام عجیب نبود اما وفای به عهد حمید حسام است که «وقتی مهتاب گم شد» را ماندگار کرد. کمتر کتاب 650 صفحه‌ای را می‌توان پیدا کرد که عمده خواننده‌هایش نتوانند تا اتمام آن، کتاب را زمین بگذارند. کتاب با شرط اخلاص نوشته شد و خیلی زود بر دل‌ها نشست. کتاب روایت جذاب دارد و بدون بزرگ یا کوچک‌نمایی، بارها ضربان قلب خواننده را پایین و بالا می‌کند. این مهتاب وقتی یافتنی‌تر شد که رهبر انقلاب پس از  خواندنش نوشتند: «بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین (علیه‌السلام)؛ یاوران دین خدا... و آنگاه مادران؛ مردآفرینان شجاع و صبور... و آنگاه فضای معنویت و معرفت؛ دل‌های روشن، همت‌ها و عز‌م‌های راسخ؛ بصیرت‌ها و دیدهای ماورایی... اینها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمه این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذت می‌کند و آتش شوق را در آن سرکش‌تر می‌سازد. راوی، خود یک شهید زنده است. تن بشدت آزرده او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد، و الحمدلله رب العالمین. نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربه‌دیدگان است. بر او و بر همه آنان گوارا باد فیض رضای الهی؛ ان‌شاءالله. درباره نگارش این کتاب، آنچه نوشتم کم است؛ لطف این نگارش بیش از اینهاست. مقدمه کتاب یک غزل به تمام معنی است».
 خوش‌لفظ، خوش‌زخم، خوش‌خواب
نگاشتن تقریظ اتفاق تازه‌ای نبود. اینکه رهبر انقلاب، به دفعات از «سیم خاردار نفس» یاد کنند و از همه بخواهند که «وقتی مهتاب گم شد» را بخوانند، دیگر نمی‌توانست اتفاقی معمولی باشد. خوش‌لفظ وقتی از آقا خواسته بود چیزی بگویند که آرامش کند، ایشان  پس از آن تمثیل صعود به قله و سختی‌هایش، فرمودند: «حالا به‌ مناسبت حضور آقایان، من در این جلسه خیلی بنا ندارم حرف بزنم، بنا دارم حرف بشنوم اما حالا شما ما را به حرف گرفتید». خوش‌لفظ از رهبر عذرخواهی می‌کند اما باب بحث باز شده است. رهبری در ادامه می‌گویند: «نه، عیبی ندارد. یک لشکر فرهنگی، یک جبهه فرهنگی، حمله کرده به انقلاب و به نظام جمهوری اسلامی؛ یک عده هم جانانه دارند از آن دفاع می‌کنند؛ همین کتاب‌ها، همین نوشته‌ها. علت اینکه می‌بینید من اینقدر به شاعر انقلاب و به نویسنده انقلاب ارادت دارم و قلباً علاقه دارم، علتش این است، چون می‌بینم اینها دارند چکار می‌کنند، چون می‌بینم در مقابل‌شان چه کسی ایستاده و چه کسانی ایستاده‌اند و چکار دارند می‌کنند، این را من دارم می‌بینم و می‌بینم که یک عده‌ای سینه‌چاک ایستاده‌اند؛ شما راه هم که می‌روید، دارید مبارزه می‌کنید؛ شما، امثال شما آقای خوش‌لفظ! خوش‌لفظ، خوش‌معنا، خوش‌خواب، خوش‌زخم».
 از طرف برادر جامانده‌ات
این بار دیگر «وقتی مهتاب گم شد» با آن خاطرات صادقانه و در عین حال دقیق خوش‌زخم برای همه پراهمیت می‌شود. مدتی است که این کتاب پرحجم و البته گران دیگر از ردیف پرفروش‌ها پایین نمی‌آید. هرکسی به اقتضای خود تقریظی بر آن می‌نگارد. جای جای خاطرات را می‌توان زیست. شاید بابت همین است که ابراهیم حاتمی‌کیا در محضر رهبری می‌گوید: «من اگر یک‌هزارم خاطرات آقای خوش‌لفظ را داشتم خیلی بیش از اینها می‌توانستم تصویر بسازم». سردار حاج قاسم سلیمانی دقیقا موقعی که مشغول جنگ با گروه‌های تکفیری در سوریه بود، بعد از خواندن این کتاب یادداشتی پر از شوق و بغض نوشت: «عزیز برادرم علی عزیز! همه شهدا و حقایق آن دوران را در چهره تو دیدم. یک‌بار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زده‌ای که صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع می‌کنم و رویم نمی‌شود در تشییع آنها شرکت کنم. 10 روز قبل بهترین آنها را- مراد و حیدر را- از دست دادم اما خودم نمی‌روم و نمی‌میرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز له‌له می‌زنم و به درد «چه کنم» دچار شده‌ام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخم‌هایم پاشیدی. تنهای تنهایم. عکست را روی جلد بوسیدم ‌ای شهید آماده رفتن و دوست ندیده‌ام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت بنشینند. برادر جامانده‌ات». حاج‌علی خوش‌لفظ و خوش‌زخم، بعد از 15 سالگی، دیگر به جسمش آسایش نداد تا اینکه به اذن پروردگار و زخمی که از شیمیایی‌های عراق و بوی تلخ بادامی‌شان بر جانش نشسته بود، در روز چهارشنبه به یاران شهیدش پیوست. پیکر حاج‌علی خوش‌لفظ امروز ساعت ۹:۳۰ از مقابل حوزه هنری تهران واقع در خیابان حافظ، مقابل دانشگاه امیرکبیر تشییع و سپس به همدان منتقل می‌شود. پیام رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت شهادت جانباز عزیز آقای علی خوش‌لفظ
بسم‌الله الرحمن الرحیم
جانباز عزیز آقای علی خوش‌لفظ به لقاءالله پیوست و اجر ده‌ها سال درد و رنج جانبازی را به جایگاه والای شهادت فی‌سبیل‌الله پیوند زد. سلام و رحمت خدا بر این شهید عزیز که هنگام زندگی نیز شهید زنده نامیده شد و درنگ سال‌ها پس از دفاع‌مقدس، پاداش عظیم صابران را به او هدیه کرد. به روان پاک او درود می‌فرستم و به بازماندگان گرامی‌اش تبریک و تسلیت می‌گویم.
سیدعلی خامنه‌ای
29 آذر 96