دیگر صفحه‌ها

گفت‌وگو با هادی خانیکی درباره آخرین کتابش/ میثاق با دانشگاه

مهسا رمضانی
کتاب «دانشگاه، ارتباطات و توسعه‌ ملی در ایران» به کوشش


دکتر هادی خانیکی و برگرفته از آرای دکتر مجید تهرانیان از سری کتاب‌هایی است که پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی در راستای ترسیم چشم‌اندازهای پیش‌روی دانشگاه ایرانی در دستور کار خود قرار داده است. مؤلف در این اثر می‌کوشد تا به بازاندیشی در مفهوم دانشگاه بپردازد. در گپ‌وگفتی با دکتر خانیکی، استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی، که در زمینه مباحث آموزش‌عالی دارای دیدگاه‌های قابل تأملی است، این اثر او را به بحث گذاشتیم که ماحصل آن از نظرتان می‌گذرد.

جناب خانیکی، چه شد که به گردآوری آرای دکتر مجید تهرانیان تصمیم گرفتید؟ پروژه نگارش این اثر چگونه شکل گرفت؟
دغدغه من در این کتاب، برآمده از زیست سه‌گانه‌ای است که بین «دانشگاه»، «جامعه‌ مدنی» و «سیاست» وجود دارد؛ هرکدام از این جهان- زیست‌ها به اجبار یا اختیار مرا به سوی دیگری سوق داده و وادارم می‌کند تا در مورد آن مفاهیم، موضوعات یا نهادهایی بیندیشم که در فصل مشترک این عرصه‌ها و ساحت‌ها قرار می‌گیرند. طبیعتاً، عرصه‌ «دانشگاه»، حرکت به سمت «سیاست»، عرصه سیاسی، کنشگری در عرصه‌ «مدنی» و فعالیت در حوزه‌ مدنی مجدداً راه بازگشت به «دانشگاه» را هموار می‌کند.
در سال 1372 بعد از اینکه مدتی هم در وزارت ارشاد و هم در وزارت علوم بودم، از صحنه‌ رسمی قدرت کنار رفتم و به دانشگاه علامه‌طباطبایی بازگشتم. آن زمان، نشستی در مورد چند و چون آموزش‌عالی در ایران برگزار ‌شد و من مسئول اجرایی‌ این همایش بودم. از آن تاریخ به بعد به این فکر افتادم تا در خصوص «آموزش عالی در ایران» مطالعه‌ تاریخی انجام دهم که در عین حال، مواجهه آینده‌ نگرانه با دانشگاه را نیز در درون خود داشته باشد.
در همان زمان، مرحوم دکتر مجید تهرانیان، یک دوره‌ آموزشی در مقطع دکترای ارتباطات در دانشگاه امام صادق(ع) داشت و در بحث توسعه ارتباطات که زمینه‌ مطالعاتی من نیز بود به تحقیق مشغول بود. او در پژوهشکده علوم ارتباطی و توسعه‌ ایران، پیرامون نقش نهادهایی همچون دانشگاه در فرآیند توسعه‌ ملی مطالعاتی را کلید زده بود. آشنایی حضوری من با ایشان باعث شد که با توجه به زمینه کاری‌مان، پژوهش مشترکی داشته باشیم در خصوص روندهای تحولی که نهاد دانشگاه در ایران معاصر سپری کرده است. تهرانیان، تجربه‌ قبل از انقلاب و من تجربه‌ بعد از انقلاب را داشتم. از این رو، چکیده‌ مقاله‌ مشترکی نوشت و قرار شد، من آن را تکمیل کنم و در این همایش ارائه کنیم. این کار به‌دلیل گرفتاری‌های اجرایی من، به تعویق افتاد و دکتر تهرانیان پس از چند ماه از ایران رفت. اما در فاصله‌ سال های 72 تا 76 که دیگر جزو فعالان سیاسی نبودم، کوشیدم تا از حاشیه‌ نشینی خود بهره‌ای ببرم و در نتیجه بر این سه حوزه متمرکز شدم. این مطالعه چیزی نزدیک به بیست سال به‌طول انجامید و هر بار به دلایلی به تأخیر افتاد.
هدف من در کتاب، صرفاً گردآوری آرای دکتر تهرانیان در مورد دانشگاه، نخبگان و ارتباطات نبود؛ چرا که به قدر کفایت آرای دکتر تهرانیان در این موارد مطرح شده است، هدف من بیشتر بازاندیشی در رویکردهای دهه‌50 به سه ساحت «دانشگاه»، «ارتباطات» و «توسعه» است.
معتقدم، نوع نگاه دکتر تهرانیان با گفتمان غالب زمانه‌‌اش متفاوت است؛ یعنی، اگر در آن زمانه وجه
پر رنگ توسعه «اقتصاد» و ابعاد مادی آن بود، تهرانیان در کنار آن به ابعاد معنوی توسعه یا به عبارت دیگر به «فرهنگ توسعه» هم توجه داشت. اهمیت این نگاه و پیگیری‌های پژوهشکده‌ مطالعات فرهنگی اجتماعی، من را وادار کرد تا به تدوین آرای ایشان بپردازم. در نتیجه، این کار، تنها گردآوری آرای دکتر تهرانیان نیست؛ بلکه بازآرایی و بازخوانی یک تجربه بعد از چهل سال است که امکان مقایسه‌ای را فراهم می‌کند تا بپرسیم آیا این حکایت به پایان رسیده است یا همچنان باقی است.
 آیا حکایت همچنان باقی است؟
بله. معتقدم بعضی از مسائل مزمن و نقاط ضعف جامعه‌ ما در مسیر‌ توسعه، در فرآیند مدرنیزاسیون و حتی دموکراتیزاسیون باقی مانده است، به همین دلیل در فصل چهارم این کتاب بررسی کردم که دانشگاه قبل از انقلاب با چه موانعی مواجه بوده است و کوشیدم همچون یک حقوقدان، جرم‌شناس‌ یا مأمور پلیس که پس از وقوع یک واقعه آن را بازسازی می‌کند، مشکلات و موانع دانشگاه در مسیر توسعه را بازسازی کنم.
در اظهارنظرهایتان در مورد دانشگاه، مکرراً از نسبت سه ساحت یا سه ضلع با دانشگاه سخن گفته‌اید، این اضلاع چیست و به اعتقاد شما چطور با هم در تعامل قرار می‌گیرند؟
یکی از آن سه ضلع، خود نهاد «دانشگاه» است. وقتی از دانشگاه در ایران سخن به میان می‌آید، همواره عمارت یا به تعبیری فیزیک دانشگاه مدنظر است. این در حالی است که دانشگاه فراتر از یک ساختمان و اجزای آن (استاد، دانشجو، درس و...) است. وقتی که از دانشگاه صحبت می‌کنیم باید توجه کنیم که چقدر این نهاد جاندار و چقدر بی‌جان است؟ چقدر برج عاج است؟ چقدر با جامعه‌ خود پیوند دارد؟ سخت‌افزار یا به عبارتی فیزیک دانشگاه، تنها بخشی از نهاد دانشگاه است و ابعاد دیگر آن را نیز باید مد نظر داشت.
نهاد یا ساحت دوم «فرهنگ» است. اینکه دانشگاه قرار است در چه بستری قرار بگیرد؛ به عبارت دیگر، این بذر در کدام زمین کاشته می‌شود و با کدام نهاد پیوند می‌خورد.
ضلع سوم «سیاست» است؛ یعنی دانشگاه در چه نسبتی با قدرت قرار می‌گیرد و متقابلاً چه نگاهی هم از سوی جامعه‌ مدنی نسبت به آن وجود دارد. این سه را اگر در ارتباط با هم قرار بدهیم می‌بینیم که نمی‌توانیم دانشگاه را صرفاً از منظر آکادمیک یا تخصصی ببینیم. یا صرفاً از منظر سیاست به آن بنگریم، یا صرفاً از منظر فرهنگ و تمدن با آن مواجه شویم. این سه افق، یا این
سه زمینه را باید با همدیگر تلاقی دهیم تا بتوانیم به دانشگاه و مطالعه‌ دانشگاه و توسعه‌ علمی برسیم.
در مقدمه کتاب اشاره کردید که «دانشگاه همیشه برای ما یک مسأله‌ تاریخی بوده است.» چرا دانشگاه به «مسأله» بدل شده است؟
وقتی از کج‌کارکردی دانشگاه صحبت می‌کنم، نمی‌خواهم همه‌ مشکلات کشور در حوزه توسعه را به دانشگاه نسبت دهم و همه بار تقصیر را بر آن سوار کنم. اتفاقاً کتاب، نقدی به همین تلقی است؛ در دهه پنجاه، بالا رفتن قیمت نفت پس از تحریم اعراب و اسرائیل، همزمان شد با اوج بلندپروازی‌های حکومت شاه برای تبدیل شدن به قدرت پنجم جهان، در این بحبوحه، مطالعه‌ تطبیقی ایران و ژاپن به این بهانه انجام گرفت و تلاش بر این بود تا بزودی ایران را به ژاپن در غرب آسیا تبدیل کنند. اما در این فضا، دکتر تهرانیان «بحران دانشگاه» را مطرح می‌کند و معتقد است که دانشگاه نمی‌تواند پاسخگوی همه این خواسته‌ها باشد و مشخصاً علت بحران دانشگاه را «به اجبار سیاسی کردن» آن یا «به اجبار غیرسیاسی کردن» آن می‌داند.
بنابراین، در یک نظام سیاسی دیگر که با نظام سیاسی بعد از انقلاب، تفاوت‌های کیفی دارد، باز، دانشگاه نمی‌تواند به‌عنوان یک نهاد مدرن در پیشبرد تجدد عامرانه‌ای که مدنظر حکومت هم بوده، موفق شود. چرا که این بذر جدید در زمین کهن نتوانسته رشد کند. بالاخره دانشگاه اقتضائاتی دارد. این اقتضائات را باید «حاکمیت»، «جامعه دانشگاهی» و «جامعه‌ مدنی» بپذیرد. اگر این اقتضائات نباشد، دانشگاه به جای «نهاد توسعه علمی» به «کارخانه‌ مدرک‌سازی» بدل می‌شود. این در حالی است که نهاد توسعه‌ علمی باید هم‌پیوند با توسعه‌ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... باشد.
مگر می‌شود جامعه‌ای آزاد نباشد و دانشگاه در آن رشد کند. مگر می‌شود دانشگاه رشد کند و آزادی در آن رشد نکند، همین نسبت دانشگاه با عدالت و دموکراسی و... هم قابل تطبیق است. به این معنا می‌توان گفت فقدان یا ضعف نظریه در مورد دانشگاه و نسبت آن با توسعه‌ ملی، یک مسأله‌ تاریخی است.
«دانشگاه» و «رسانه» هر دو به‌عنوان نهاد تمدنی در یک جامعه شناخته می‌شوند. این دو با یکدیگر چه ربط و نسبتی دارند؟
 هم رسانه‌ها یک نهاد تمدنی جدید هستند، هم دانشگاه؛ اما این امر به این معنا نیست که رسانه می‌تواند جای دانشگاه را بگیرد. هر چند امروزه هستند صاحب‌نظرانی که ارتباطات جمعی، فضای مجازی و شبکه‌ها را جایگزین نهاد آموزش یا پژوهش می‌دانند.
واقعیت این است که دانشگاه یک نهاد واسط فرهنگی است که یک نقش سیاسی هم ایفا می‌کند؛ نقش سیاسی آن به معنای سیاست‌زدگی دانشگاه نیست. بلکه به این معنا است که باعث رشد عقلانیت، رقابت، مشارکت، فرآیند اجتماع‌پذیری، تربیت شهروندی و... می‌شود.
دانشگاه خود، یک نهاد ارتباطی جدید است. به یک معنا، حتی فراتر از رسانه است. یک نهاد گفت‌وگویی است. اگر دانشگاه ایفای نقش کند ساحت‌های مختلف علمی، فلسفی، نظری و تجربی با یکدیگر تلاقی پیدا می‌کنند؛ به عبارت دیگر، نهاد واسطی است که در غیاب یا ضعف بسیاری از نهادهای دیگر می‌تواند خلأ آنها را پر کند. به این معنا است که می‌گویم بین «ارتباطات» و «دانشگاه» ربط و نسبتی هم وجود دارد.
مخاطبان اصلی این اثر را چه طیفی می‌دانید؟
مخاطب این کتاب، عام‌تر از جامعه دانشگاهی است، چون من اساساً بین دانشگاه و غیر دانشگاه تفاوت چندانی قائل نیستم. بویژه با توسعه‌ کمی‌ که آموزش عالی در کشور ما پیدا کرده است، دانشگاه برای طیف گسترده‌ای بدل به مسأله شده است. از طرفی دیگر، توسعه نیز از جمله دغدغه‌های عام جامعه ایرانی است. بنابراین هر کس که به توسعه به‌عنوان یک مسأله می‌نگرد، می‌تواند مخاطب این کتاب باشد.


گفت و‌گو‌با‌بهروز بهزادی، پیشکسوت روزنامه‌نگاری/ آسیب رسانه ملی بر زبان فارسی

مریم شهبازی
بی‌توجهی به ساختار جمله و از سویی استفاده نابجا از واژه‌ها و حتی اصطلاحات زبانی، چندی‌ است زبان فارسی رسمی کشورمان را با مشکلات متعددی روبه‌رو کرده است. مشکلاتی که برخی به‌دنبال یافتن مقصر آن در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی هستند و برخی دیگر هم از نقش نظام آموزشی و از سویی سازمان‌هایی همچون فرهنگستان زبان و ادب فارسی می‌گویند که وظیفه پاسداری از زبان فارسی را برعهده دارند. البته همان‌طور که کارشناسان ادبی می‌گویند رسانه‌ها هم از جایگاه مهمی در پیدایش مشکلات ساختاری زبان برخوردارند، آنچنان که بهروز بهزادی، روزنامه نگاری که بیش از چهار دهه از ورودش به عرصه مطبوعات می‌گذرد، رسانه‌ها و بویژه تلویزیون را یکی از مقصران اصلی تغییرات منفی زبانی طی سال‌های اخیر می‌داند. او در گفت‌و‌گویی که می‌خوانید تأکید بسیاری بر الگوپذیری مخاطبان از نحوه گفت‌و‌گوی گویندگان و همچنین بازیگران فیلم‌ها و سریال‌ها دارد و ابراز تأسف می‌کند ازاینکه مدیران این رسانه توجهی به رسالت خود در راستای حفظ و پاسداری از زبان رسمی کشورمان ندارند. البته بهزادی منکر نقدهایی که به شبکه‌های اجتماعی می‌شود و از سویی کم کاری‌های نظام آموزشی هم نیست اما می‌گوید: «با توجه به دامنه نفوذی که تلویزیون میان مخاطبان دارد، مسئولیت بزرگی برعهده دارد، مسئولیتی که گویا مدیران رسانه‌ها توجهی به آن ندارند!» البته این پیشکسوت عرصه مطبوعات که سابقه سردبیری و دبیری نشریات مختلفی را دارد به نحوه مدیریت روزنامه‌ها هم گلایه دارد و می‌گوید: «شرایط به گونه‌ای شده که گویی مدیران رسانه‌ها درنشریات را باز کرده و هر فردی را بدون توجه به تخصصی که باید داشته باشد به‌عنوان خبرنگار و روزنامه نگار می‌پذیرند!» آن‌طور که بهزادی می‌گوید تسلط سردبیران و دبیران نشریات به زبان فارسی از اهمیت بسیاری برخوردار است، مسأله‌ای که در کشورمان توجه چندانی به آن نمی‌شود. گپ و گفت کوتاه‌مان را با نگاهی به تأثیر رسانه‌ها در وضعیت فعلی زبان فارسی و نقدهایی که به آنها وارد است می‌خوانید.

‌ چه میزان از آسیبی که طی سال‌های اخیر متوجه زبان فارسی شده، نشأت گرفته از عملکرد اشتباه رسانه‌ها است؟
متأسفانه بخش عمده‌ای از این آسیب از سوی رسانه‌ها متوجه زبان فارسی شده، البته در این بین نقش رسانه ملی بیش از سایر رسانه هاست. هرچند که طی سال‌های اخیر بخش عمده‌ای از مخاطبان خود را از دست داده، با این حال تأثیری بیش از سایر رقبایش دارد. تلویزیون از مرجعیت بیشتری در مقایسه با سایر رسانه‌ها در ارتباط با دستور زبان فارسی و از سویی اثر گذاری‌اش بر زبان گفت‌و‌گوی مردم برخوردار است. صدا و سیما با توجه به کم کاری و بی‌دقتی مسئولان آن در حفظ میراثی که بزرگانی همچون سعدی برای حفظ آن خون‌دل‌های بسیار خورده‌اند منجر به بروز آسیب‌هایی بنیادی در ساختار زبان محاوره‌ای فارسی شده است.
 طی چند روز اخیر با چند نفر از همکاران رسانه‌ای در ارتباط با همین مسأله صحبت می‌کردیم، حاصل این گفت‌و‌گو این بود که باید باور کنیم و بدانیم که تنها با گذشت یکی- دو نسل دیگر ساختار صحیح زبان فارسی از میان می‌رود. اگر مسئولان چاره‌ای برای این مسأله نیندیشند جوانان چند نسل آینده دیگر نمی‌توانند با ذخایر گرانبهای زبان و ادبیات فارسی، همچون «بوستان و گلستان»، «شاهنامه» و... حتی ارتباط برقرار کنند. زبان فارسی اگر همین روند را طی کند کم کم آنقدر تغییر پیدا می‌کند که زبان به کار رفته در این شاهکارهای گرانسنگ ادبی برای آنان بیگانه خواهد بود. زبان رسمی کشورمان در حال سپری کردن تغییراتی بسیار سریع و از سویی منفی است.
‌ نقش فرهنگستان زبان و ادب فارسی در این بین چیست؟ اگر این سازمان بدرستی از پس وظایفی که بر عهده آن گذاشته شده برآید که نباید شاهد چنین روندی در تضعیف ساختار زبان فارسی میان مردم باشیم!
آن طور که از فعالیت‌های فرهنگستان زبان و ادب فارسی طی این سال‌ها متوجه شده‌ام گویا عملکرد چندان مثبتی در این زمینه ندارد. نمی‌دانم اصلاً فرهنگستان طی این سال‌ها مشغول چه کاری شده که به رسالت مهمی که بر عهده گرفته بدرستی عمل نمی‌کند. جایگاهی که فرهنگستان میان مردم دارد و نقدهایی که هر از چندی متوجه آن می‌شود بیشتر بواسطه واژه‌گزینی‌هایی است که انجام می‌دهد اما با استقبالی روبه‌رو نمی‌شود؛ آنچنان که واژه سازی‌های آن گاهی حتی دستمایه شوخی هم می‌شود. البته این مشکل تنها به سال‌های اخیر محدود نمی‌شود و چه بسا که بتوان گفت از همان ابتدا با آن روبه‌رو بوده است. در حال حاضر واژه سازی‌هایی از سوی خود مردم انجام می‌شود که خطر بی‌نهایت زیادی برای زبان فارسی دارند. به‌عنوان نمونه شاهد ورود فعل‌های معین(فعل‌های کمکی) متعددی به زبان فارسی هستیم که تأثیری بسیار مخرب در حفظ موجودیت آن دارند. این افعال نادرست در حال تغییرمنفی زبان فارسی هستند و این در حالی است که هیچ فرد مسئول و سازمانی هم به فکرحل آن نیست.
‌ از بحث فرهنگستان که بگذریم، عملکرد منفی رسانه‌های مکتوب در بروز این آسیب‌ها بیشتر اثر‌گذار بوده یا رسانه ملی؟
پاسخ این سؤال به میزان بُرد هر یک از این رسانه‌ها بازمی گردد، از همین رو می‌توان گفت که رسانه ملی با توجه به بُرد بالایی که دارد مقصر اصلی است. شمارگان رسانه‌های مکتوب به قدری نیست که بتوان آنها را با تلویزیون مقایسه کرد، البته همان طور که اشاره شد رسانه ملی هم بخش قابل توجهی از مخاطبان خود را از دست داده اما همچنان اثرگذارترین رسانه کشورمان به شمار می‌آید.
‌ به این نکته اشاره کردید که بیشترین آسیب از سوی رسانه ملی متوجه زبان فارسی شده، این عملکرد منفی بیشتر در نحوه صحبت گویندگان و مجری‌های برنامه‌های آن است یا در مکالمه‌های میان بازیگران فیلم و سریال‌ها؟
متأسفانه این بی‌توجهی هم در کلام مجریان برنامه‌های مختلف تلویزیون و هم در دیالوگ‌هایی که میان بازیگران فیلم و سریال‌ها رد‌و‌بدل می‌شود مشهود است. برخی می‌گویند زبانی که در دیالوگ‌های میان بازیگران رد و بدل می‌شود زبان محاوره است و نباید درباره آن چندان سخت گرفت. با گفته مذکوربه هیچ وجه موافق نیستم چراکه به نظر من همین بی‌توجهی‌ها و توجیه هاست که چنین آسیب‌هایی را متوجه زبان فارسی کرده است. در همین رابطه به نمونه‌ای اشاره می‌کنم؛ به تازگی بیننده برنامه‌ای از رسانه ملی بودم که بیان گوینده موجب تعجبم شد. در نمونه‌ای که می‌خواهم به آن اشاره کنم مجری به جای استفاده صحیح از واژه مالکیت که در زبان فارسی مشخص است، گفت: «این برای منه.» در حالی که باید می‌گفت: «این متعلق به من است.» و حتی اگر دقیق‌تر آن می‌شد:«این از آن من است.» این تغییر بنیادی‌ترین بخش‌های ساختار زبان نزد مخاطبان است و متأسفانه هیچ مسئولی در این رابطه کاری نمی‌کند. البته همه مشکل هم تنها از رسانه ملی نیست، به عملکرد سردبیران روزنامه‌ها هم نقد بسیاری وارد است. شما اگر به صفحه نخست روزنامه‌ها نگاه کنید حتی در تیتر یک آنها هم به ایراداتی از این دست برمی خورید. عنوانی که در رسانه‌ها از آنها با «دبیر» و«سردبیر» یاد می‌شود به معنی نویسنده است. فردی که در مطبوعات عنوان دبیری به او می‌دهند جایگاهی مشابه نویسندگی دارد. فردی که موفق به کسب چنین جایگاهی می‌شود، فارغ از حوزه و بخشی که در آن مشغول شده ابتدا باید به زبان فارسی و ساختار آن احاطه کاملی داشته باشد.
‌ آسیب به ساختار زبان در سایر کشورها و تغییرات منفی زبانی آنها به چه شکلی ست؟ آنها چقدر و به چه شیوه‌ای از زبان رسمی‌شان محافظت می‌کنند؟
تا آنجا که من می‌دانم در کشورهای دیگر هم زبان با چنین آسیب‌هایی روبه‌رو است، به‌عنوان نمونه در کشور امریکا که مردم آن عادت بسیاری به خلاصه کردن جملات با اصطلاحات خاص خود دارند این قبیل مشکلات مصداق‌های بسیاری دارد. با این حال مدیران رسانه‌های آنها اجازه ورود این آسیب‌ها را از زبان محاوره به زبان رسانه‌ها نمی‌دهند، درست برخلاف اتفاقی که ما در کشورمان با آن روبه‌رو هستیم. در رسانه‌های آنان افرادی مشغول کار هستند که به اصول ساختاری نوشتن آشنا هستند و تلاش می‌کنند که زبان کشور خود را از آسیب‌های اینچنینی دور نگه دارند. اما در ارتباط با رسانه‌های ما این‌گونه نیست، مسئولان رسانه‌های ما گویی که در را باز کرده و هر فردی که از راه رسیده را به حیطه خبرنگاری و روزنامه نگاری راه داده‌اند. سؤال من این است که چرا فردی که حتی دستور زبان فارسی را بدرستی نمی‌داند به‌عنوان دبیر و روزنامه نگار کار می‌کند! همین چند روز اخیر داستانی از یک نویسنده ایرانی می‌خواندم، در آن داستان هم از همین واژه‌هایی که آنها را همچون ویروس می‌دانم به وفور استفاده شده بود. اسم نویسنده مذکور را نمی‌برم اما همین‌قدر بس که بدانید با وجود همه نقدهایی که به ساختار زبانی نوشته‌هایش وارد است ادعای این را دارد که باید به او جوایز جهانی بدهند! چنین افرادی نه تنها زبان فارسی را نابود می‌کنند بلکه حتی مسئولیت کارشان را هم قبول نمی‌کنند.
‌ علت این همه بی‌توجهی از کجا نشأت می‌گیرد؟
این بی‌توجهی به مدارس و کم کاری وزارت آموزش و پرورش بازمی‌گردد. وقتی که زبان فارسی را نه تنها در مدارس، بلکه حتی در دانشگاه‌ها هم نادیده گرفته‌ایم نتیجه‌اش همین گرفتاری‌هایی می‌شود که امروز گریبانمان را گرفته است.
‌ به این نکته اشاره کردید که مقصر اصلی در این آسیب، رسانه ملی است. اگر آموزش و پرورش و به‌دنبال آن نظام دانشگاهی بدرستی از پس وظیفه‌ای که در این رابطه دارند برآیند که رسانه‌ها گرفتار چنین شرایطی نخواهند شد. با این حساب بهتر نیست که بگوییم مقصر اصلی نظام آموزشی و کم کاری‌های آن است؟
بله، من هم قبول دارم، اگر نظام آموزشی بدرستی از پس وظیفه خود برآید وضعیت رسانه‌ها هم به مراتب بهتر می‌شود. با این همه، ایرادی که به آموزش و پرورش و وزارت علوم وارد است از مدیران رسانه‌ها سلب‌‌مسئولیت نمی‌کند. سردبیری شغل بسیار مهمی است، دبیری هم جایگاه بسیار با اهمیتی دارد چراکه هر دو این عنوان‌ها از نظر مواردی که گفتیم برابر با نویسندگی است و نباید نصیب هر کسی بشود! دبیر و سردبیر افرادی هستند که باید در امر نویسندگی تسلط کافی داشته باشند. وضعیت زبان در مطبوعات و دیگر نشریه‌های مکتوب خوب نیست و در ارتباط با ساختار زبان با نقدهایی جدی روبه‌رو هستیم. تنها کافی است روزنامه‌های همین امروز را بررسی کنید تا ببینید آنها هم مملو ازهمین مسائل هستند. مسئولان آموزشی و فرهنگی اگر خواهان حل این مشکلات هستند باید کار خود را از مدارس آغاز کنند. این مسأله هم نیاز به انجام بررسی‌های جدی و از سویی بهره گرفتن از راهنمایی‌های کارشناسان آموزشی و افراد باتجربه در این زمینه دارد. چطور از معلمانی که نه اهل مطالعه هستند و نه اینکه دستور زبان فارسی را می‌دانند انتظار داریم که گامی در راه آموزش صحیح آن بردارند! نتیجه وجود چنین معلمانی در مدرسه تربیت فرزندانی می‌شود که از زبان فارسی و ساختار صحیح آن فاصله بسیاری گرفته‌اند. وقتی در جامعه‌ای بنیان زبان رسمی از میان برود چنین اتفاقی رخ می‌دهد. جالب است که بدانید این آسیب‌ها تنها متوجه زبان فارسی نیست و سایر زبان‌های رایج در کشورمان هم درگیر چنین مشکلاتی شده‌اند. تا حدی با زبان ترکی خودمان آشنا هستم و می‌دانم که این اتفاق حتی در زبان ترکی که از زیباترین افعال برخوردار است هم رخ داده. زبانی که بخش بزرگی از جغرافیای ایران به آن تکلم می‌کنند هم در حال از میان رفتن است و این مسأله جای تأسف بسیار دارد.
‌ در این بین شبکه‌های اجتماعی چه نقشی دارند، برخی برای اینترنت و شبکه‌های مجازی دایره نفوذ بسیاری قائل هستند و آن را مقصر اصلی می‌دانند.در چنین شرایطی اگر رسانه‌ها بدرستی از پس وظیفه‌شان برمی آمدند بازهم شبکه‌های اجتماعی قادر به بروز چنین مشکلاتی بودند؟
خواه ناخواه بخشی از این آسیب‌ها از سوی شبکه‌های اجتماعی متوجه زبان شده است، به شبکه‌های مجازی بواسطه آنکه در اختیار مردم هستند نمی‌شود ایراد چندانی گرفت. اشتباه زبانی افراد در فضای مجازی بواسطه آموزش‌های اشتباه مدارس و بعد هم از سوی رسانه‌ها است. این وظیفه نظام آموزشی و رسانه هاست که زبان را حفظ کنند.
سهل‌انگاری‌های بی‌شماری که از سوی رسانه ملی متوجه این بخش مهم ازفرهنگمان شده که همچون جنایتی بزرگ در حق فرهنگمان به شمار می‌آید. اگر چاره‌ای برای حل این مسأله اندیشیده نشود به مرورارتباط میان چند نسل آینده با شاهکارهای زبان فارسی قطع می‌شود و جوانان دوره‌های بعد دیگر نمی‌توانند ارتباطی با حافظ، فردوسی و رودکی بگیرند و از نوشته‌های آنان حتی سردربیاورند، چراکه حتی نمی‌توانند این گنجینه‌های کهن را بخوانند. افرادی هم که از فرهنگ و پیشینه خود فاصله بگیرند به مرور هویت خود را از دست می‌دهند. به گمانم چیزی بدتر از بی‌هویت شدن را نمی‌توان برای مردم هیچ کشوری تصور کرد.