مصدق؛ پناهگاهی در تاریخ

علی دهقان‪-‬ دهه‌های زیادی است که نام دکتر محمد مصدق به یک تجربه تاریخی تبدیل شده است. او فقط ۲۷ماه و ۱۵ روز زمامدار دولت ایران بود، اما 65 سال بعد از آن حکمرانی بر کاخ دولت، فراموش نمی‌شود و همچنان محکم و پویا آن بالا، روی پیشانی تاریخ ایستاده است. آدم‌های زیادی هستند که مرگ برای آنها قواره کوچکی است و بی‌شک محمد مصدق، خوش‌نشین این گروه از مردمان است که یادش نمی‌رود و نامش پاک نمی‌شود. «درخشش ایستا»ی او درست در جایی خود را به رخ‌ می‌کشد که هنوز دشنامش‌ می‌دهند و نامش را به سنگ‌ می‌بندند. گویی هر چه او را‌ می‌زنند، درشت‌تر و بزرگتر‌ می‌شود و باز هم دست بردار این تاریخ نیست. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این اتفاق، واقعیتی غیر قابل انکار برای محمد مصدق شده است. او نیز آدمی را به یادگار بر جای گذاشته است که تمامی ندارد. دایم زاییده‌ می‌شود، دایم قد‌ می‌کشد و دائم نامش به بزرگی بر زبان تاریخ‌ می‌چرخد. این خصوصیت را حتی انکارکنندگان مصدق نیز باور کرده‌اند؛ روشنفکرانی که نزدیک به 70سال بعد از او بی‌دریغ تنبیه‌اش‌ می‌کنند تا شاید از این طریق نام آنها نیز با بزرگی و هیبت همراه شود. در روزگاران قدیم، عیاران برای آن که یکباره دیده شوند و نگاه یک شهر را به سمت خود برگردانند، بزرگ شهر را به جنگ و نزاع فرا‌ می‌خواندند. اگر پیروز‌ می‌شدند که کلاه جاهلی را سفت‌تر‌ می‌کردند و با یک دنیا منت، سایه خود را روی سر شهر پهن‌ می‌کردند، اگر شکست هم‌ می‌خوردند که چیزی برای حسرت و خجل شدن نداشتند، باخت به قلندر نخست شهر خودش افتخاری بود و نام آنها را بزرگ‌ می‌کرد. شبیه این ماجرا را‌ می‌توان در«گردنکشان جامعه روشنفکری» ایران به وضوح دید. آنها که مدعی دانش و عقلانیت رها شده از موازین دولت‌پنداری در توسعه هستند، او را به تازیانه گرفته‌اند و تمامِ ظهور و حضورش در تاریخ را سندی برای دولتی شدن توسعه ایرانی‌ می‌دانند. دلایل این حمله به گوشه‌ای از تاریخ، آنقدر کوچک و حزب-فرقه‌‌ای است که گویی یورش به این نام در دوره‌‌ای از زندگی معاصر، دلیلی جز بزرگ شدن و به چشم آمدن ندارد. جالب اینجاست که در روزگار ما، حکومتی‌ها، دولتمردان و ماتریس‌های پله‌‌ای آنان با آن کنش سیاسی بزرگی که دارند، این گونه رو در روی مصدق نایستاده‌اند، اما روشنفکرانی با اداهایی شبیه آلاگارسونی‌های کافه‌نشین پاریس، وین و نیویورک، گاهی به گونه‌‌ای چماق را در مشت‌ می‌گیرند که آدم از هجوم این همه خشونت در طرد کنندگان حذف سیاسی و غیر سیاسی دچار واهمه‌ می‌شود. حتی اگر بپذیریم، مصدق به تمام، رفتاری نابهنجار داشته است و چند دهه بعد از او مشخص شده که الگوی کارش زیان توسعه را دو چندان کرده است، نمی‌توان نادیده گرفت که او چهره‌‌ای در تاریخ است که جهان همواره به احترام، نامش را بر زبان جاری کرده و همچنان نیز چنین است. کجای دنیا نقد چهره‌های تاریخی را به تسویه حساب‌های فردی و گروهی تبدیل‌ می‌کنند؟ امروز حجم بزرگی از جهان، یاد لنین را در پیکره القابی ناخوشایند ریخته‌اند و میراثش را تا سال 1990، توهین به «انسان بودن»‌ می‌دانند، اما روس‌ها جنازه‌اش را به عنوان یک حمیت ملی در مقابل چشم جهانیان سرمه چشم کرده‌اند و هر روز برای دیدنش در صف‌های طویل به انتظار می‌ایستند. این در حالی است که همه‌ می‌دانند، محمد مصدق چه داده‌هایی برای اقتصاد و صنعت ملی ایران به وجود آورد، با نفت و غرور ملی چه کرد و از همه مهمتر نمایی تاریخی از اعتماد میان مردم و دولت را به تصویر کشید. او دو مشخصه مهم دارد. نخست، ارج نهادن به تولید و اقتصاد مولد و دیگر، بسط اعتماد، همزیستی برای رشد و توسعه و یکصدا شدن جامعه‌‌ای منسجم برای تبدیل یک ایده به واقعیتی بزرگ. مولفه‌هایی که اکنون و در اوج مانور اقتصاد پولی- تجاری (به جای سرمایه‌داری صنعتی) و فقدان یک ایده منسجم برای دستیابی به توسعه صنعتی،‌ می‌توان ارزش آنها را بهتر درک کرد. مصدق نمادی از اعتراض به تحمیل ناکارآمدی و نهادینه ساختن فلاکت در بطن ایران بود. سیبل اصلی اعتراضش را اما سلطه استعمار تشکیل‌ می‌داد. در تاریخ، مهاتما گاندی، جواهر لعل‌نهرو در هندوستان، سوکارنو، جمال عبدالناصر، آربنز یا آره والو در گواتمالا، بن‌بلا در الجزایر و نکرومه در غنا، همه در کنار او چهره‌هایی را خلق کرده‌اند که یک ایده بزرگ را جاودانه ساخته‌اند:«ایده مدیریت ملی». چند دهه بعد با امکانات و تجربیاتی که به وجود آمده است، حتما‌ می‌شود مچ آنها را ربود و ایراداتی را برایشان به صف کرد. این حق زندگان است که زنده بودن خود را با عقلی مولد به رخ بکشند. یورش بردن و چماق کشیدن برای تاریخ، معنایش چنین نمادی از زندگی نیست. شهرت و طلب شهرت به شکل جنون،‌ می‌تواند کارزاری دهشتناک باشد. تمنای «دیده شدن» اگر از کوچه دشنام بگذرد، حتما‌ می‌شود از یونگ کمک گرفت تا روان‌تنی‌های بر جای مانده از نیاکان دور، در این گروه از طالبان شهرت ردیابی شوند. مصیبت دیگر، تجربه دولت بودن است. برخی از مدعیان عقل و خرد روزگاری نه چنان دور، سکاندار دولت بوده‌اند تا توسعه‌‌ای بدون فرمانروایی قوه مجریه را از آرمان به واقعیت برسانند. نتیجه آن نشد و فاجعه‌‌ای بر بار نشست. سال‌های بعد از پایان جنگ و سال‌هایی که در ایده، یادگار آن دوران بودند(یعنی سال‌های مهرورزی) نماد این گونه از واقعیت تاریخی در توسعه ایران هستند. شاید اگر این شکست به وقوع نمی‌پیوست امروز نیز دشنام‌ها خطشان تا دل تاریخ رها نمی‌شد. تاریخ پناهگاه ناکارآمدی‌ها نیست. همیشه این گونه بوده است که فرار به گریزگاه‌های تاریخ، با صدایی بلند ماندگار شده است؛ صدایی که درد و زخمش ابدی‌ می‌شود. اما تلخ روزگاری است که ما این زخم و درد را باور نمی‌کنیم. مصدق زنده نبود که برخی روشنفکران ما تجربه دولت شدنشان با شکست مزین شد. «تعدیل» آن اتفاق، نباید با تکفیر بزرگان تاریخ جبران شود. باید صادق باشیم. کمی صداقت هم قابل ستایش است. این گونه نیست؟