روزنامه اعتماد
1397/02/30
شاهنامه، تاريخ به زبان رويا
قسمت دومهستيشناسي شاهنامه
بازتاب جهان ثنوي، نيك و بد، خير و شر، نور و ظلمت، اهورا و اهريمن كه انديشهاي شرقي است در شاهنامه متجلي است. ثنويتي كه ريشه در فرهنگ كهن بينالنهريني دارد و با فرهنگ هندوآرايي ميآميزد. در آيين ميترايي و زرتشي و مانوي نمودهاي گوناگون مييابد. همين امر در مناسبات انساني هم ديده ميشود. بازتاب آسمان در زمين. تجلي عالم كبير (هستي)، عالم صغير (انسان) . به عبارتي اين دو هماينه همند. داستانهاي شاهنامه آينه فراز و فرود جسم و جان آدمي / هستي است. بخت با رسالت مينوي پيوند دارند. زمان ازلي ابدي در دوازدههزارسال تعريف تاريخي ميشود. از اين رو كيهان شناخت اساطير ايراني به تعبير مسكوب تاريخي است و اين درست است. اما دو بني هستينگرانه ايراني كه در ايران و توران، رستم و افراسياب، سياوش و سودابه و... تجلي مييابد در رستم و اسفنديار به ناگاه قاعده ميشكند و هماوردي دو نيك مرد ميشود برابر هم. همين نفي انديشه مستبدانه شرقي و درك و تاثير انديشه يوناني است. اين تاثير در ساختار روايتي برخي از داستانهاي شاهنامه هم موجود است. همچون داستان سياوش يا رستم و سهراب.
هرچند در سرشتش آن مفهوم تراژيك را دقيقا بر نميتابد. به مثل در تراژدي سرنوشت و بخت از پيش نوشته با عناصر تصادفي مخدوش نميشود. همچون كشته شدن خال/ دايي سهراب توسط رستم كه آگاه به داستان است و هويت رستم را ميداند و از سوي تهمينه مامور است تا راز شناسايي پدر را بر پسر بازگو كند. حركت از دوران اسطورهاي به عصرپهلواني و سپس تاريخي، زمان به لحاظ كمي كاهش مييابد. دوران پادشاهي از هزارسال به سيصدسال و دوازده سال و حتا يك سال ميرسد.
نگه كن به اين گنبد تيزگرد / كه درمان از اويست و زو درد/ نه گشت زمانه بفرسايدش/ نه آن رنج و تيمار بگذاردش
زمان عنصر مهمي است كه جاي درنگ را ميسازد. زمان برتر از همهي چيزهاست چون تباهي نميپذيرد و جهان تبلور جسماني آن است. انديشه زرواني كه زمان را خداي آفريننده ميداند و اهورا و اهريمن را گويي فرزندان او ميداند، در كنار دو نگرش زرتشتي، اسلامي تناقضاتي را فراهم كرده است. هرچند فردوسي خودش را مسلمان ميداند.
خردمند و سخندان و انديشورز/ كنون اي سخُن گوي بيدار مغز / يكي داستاني بياراي نغز / سخُن چون برابر شود با خِرد / روان سراينده رامش برد
زمان سروده شدن شاهنامه، قرن چهارم هجري است كه عصر خردگرايي ايران است. با اين همه فردوسي آگاه است كه جدا از منطق عّلي، منطق رمز و راز را بايد لحاظ كرد بيآنكه عامل خدشهپذيري منطق روايي آن شود. همچو زال كه در عين شخصيتي اسطورهاي بودن، نمودگر خردورزي است.
حتا اسفنديار نيكنام كه گسترشدهنده دين زرتشتي است هم با داستانش از واقعيتي تاريخي سخن ميگويد.
جهان ويژه كردم به فرخداي/ به كشور برافكنده سايه هماي
او با هراسي كه در دل مردمان ميافكند، آنان را به پذيرش دين واميدارد كه خود اين تير گزي ميتراشد در چشم او. جوانمردي و سرسپردگيِ اسفنديار بندي است كه پدر/شاه بر گردن او افكنده كه در انتهاي داستان پي ميبريم، ميتوانست نباشد و خواست كه بوده باشد.
پهلوان اسفنديار از اين به گمان زندهياد مهرداد بهار نمودِ دين رسمي است و رستم نمود آيين مهر و مردمي.
همين است قياس كيخسرو با اسفنديار. كيخسرو كه شاهزاده و پهلوان است و موبد، پس از كينخواهي پدرش سياوش، سلطنت را به خواهندگانش وا ميسپارد و در روزي برفي در بيزماني گم ميشود كه دين و سياست را باهم در ستيز ميبيند. خلاف او اسفنديار است كه در حفظ دين و سياست حتا اندوه مرگ فرزندانش را برابر به هيچ ميگيرد. چه تصوير ملموسي. آيا ما با اين نقيصه در اين روزگار روبه رو نيستيم؟
شاهرخ مسكوب در كتاب ارزشمند «مقدمهاي بر رستم و اسفنديار» مينويسد كه نه هرگز مرد ششصدسالهاي در جهان بود و نه بيمرگ، اما آرزوي بيمرگي هميشه در گمان و خيال بشر هست و خواهد بود. پس اسطوره بيان تاريخ است به زبان رويا.
خودآگاهي فردوسي از نوشتن داستان و رمزگشايي آن حكايت دارد:
تو اين را دروغ و فسانه مدان/ به رنگ فسون و بهانه مدان/ ازو هرچ اندر خورد با خِرد/ دگر بر ره رمز معني برد
مفهوم ايراني بودن
تاريخ بدون جغرافيا معنا ندارد و ايران هم بدون تاريخ وجود ندارد. شاهنامه به جغرافياي ايران بُعد و ويژگي ملي ميدهد. اما تاريخ شهنامه نه لزوما تاريخ تقويمي كه تاريخ حقيقي است. فردوسي گذشته را از زير آوار خاطرهها بيرون ميكشد و ما را هم دوباره زنده ميكند. اما اين جغرافيا كه در داستان فريدون، آغاز بخش پهلواني شاهنامه با تقسيم شدنش مفهوم مرز، نژاد و مهتري و كهتري را رقم ميزند. توجه به اينكه تورـ توراني، آن ديگرِ ايراني است. برادر اوست. چرا كه تور هم فرزند فريدون است. وقتي حرف از مالكيت ميشود و زمين و قدرت، اين سلم و تورند كه ايرج (ايير، ارچ، ايران) را سر ميبُرند. پس اين داستان، روايتگر يك موقت خويشتن دري است. توران از ماست كه با ما نيست.
دريغ است كه ايران ويران شود/ كنام پلنگان و شيران شود/ بباريد رستم زچشم آبِ زرد/ دلش گشت پرخون و جان پر ز درد
خب ميتوان اين را بيانيهاي مليگرايانه دانست. ميشود گفت فردوسي ايرانپرست و ضدنژادهاي ديگر، بيآنكه به داستان كيكاووس نگاه كنيم كه در بند شاهِ هاماوران است و ايران بيشاه. اينجاست كه رستم برانگيخته ميشود و به رهايي كاووس ميرود و او را از بند رها ميكند و شاه با سودابه ـ دختر هاماران باز ميگردد و چنين است كه سودابه ملكه ايران ميشود و غمنامه سياوش رغم ميخورد. اين ابيات بالا گفته ميشود كه ديالوگ رستم است نه فردوسي. همين طور صدها گفتِ ديگر كه لزوما گفتِ فردوسي نيست بل گفتوگوي شخصيتهايش است. فردوسي در كنار نظامي گفتوگونويسهاي برجستهاي هستند در كنار ادب تكصدايي ما. اين جداي ابيات الصاقي است به شاهنامه كه در طول قرون به آن افزوده يا كم شده است. اگر شاهنامه را كتابي در ستايش شاهان بدانيم سخت به كژي راه برديم. چرا كه اساس نگرش فردوسي بر خردگرايي و داد است. افراسياب كه نيكسرشت نيست و كيكاووس كه خردورز نيست و فريدون كه تبلور داد است، خود از نقد حكيم دور نيست:
فريدون فرخ فرشته نبود/ ز مشك و ز عنبر سِرشته نبود/ به داد و دهش يافت اين نيكويي/ تو داد و دهش كن، فريدون تويي
درك اين نكته كه شاهنامه كتابي است متعلق به هزاره پيش، كه تبلور دوران خويش است و البته به دليل طرح بنيادهاي هستيشناسانه آدمي ماندگارشده.
جهان پرشگفت است چون بنگري/ ندارد كسي آلت داوري / كه تن همش گفت است و جانت شگفت
نخست از خود اندازه بايد گرفت/ دو ديگر كه بر سرْت گردان سپهر/ همي نو نمايد هر روز چهر/ نباش بر اين گفته همداستان/ كه دهقان همي گويد از باستان/ خردمند چو اين داستان بشنود/ بدانش گرايد بدين نگرود/ وليكن چو معنيش يادآوري/ ششوي رام و كوته شود داوري/ تو بشنو زگفتار دهقان پير
اگرچه نباشد سخن دلپذير
اين نوشته براي پاسخ به خود فراهم شده. به قول زندهياد اخوان ثالث دست به گدايي ادبي زدم وديدم و شنيدم و حاصل شد مستندي پژوهشي شد به نام «پاژ». حال گرتهاي از آن را به حرمت نام فردوسي ميآورم.
بهمن 96تا بهار 97
سایر اخبار این روزنامه
مصائب روحانيبودن
مردم انتقاد هم داشته باشند به تغيير نظام فكر نميكنند
محمد مهاجري تحليلگر اصولگرا : برجام شكست دولت نيست
اظهارات مبهم پوتين در مورد خروج نيروهاي ايران و حزبالله از سوريه: مسكو چه سودايي در سر ميپروراند
همهچيز به نفع مادورو
پاشنه آشيلي به نام «فساد»
گفتوگو با علياصغر سعيدي: غيبت جامعه مدني در مديريت منابع آب موجب اقتدارگرايي دولتها ميشود
ديدارهاي فشرده ميگل آرياس كانيته در تهران: تضمين كميسيونر
احياي اميدواري
پروژههاي ضد روحاني
سرمايه اجتماعي روحاني
روسيه، ناگزير از انتخاب
تغييرات اميدبخش
توصيههاي هاشم پسران
شاهنامه، تاريخ به زبان رويا