تاسف! تنبيهي ديگر

تنبیه دختر بیمار دانش‌آموز به دلیل شادی برای باران
آرمان- مرتضی خبازیان: نوشتن از ترسیدن دختربچه‌های هفت ساله سخت است. تصور چشم‌های ترسیده چند دختربچه‌ای که به‌خاطر نشاط از باران، کنار سطل‌های زباله روی یک پا ایستاده‌اند چقدر تلخ است. کمی آنسوتر مدیر مدرسه ابتدایی از کار سترگ خود دور می‌شود. او توانسته است دختر بچه‌ها را بترساند. در اهواز، شهری که می‌خوانیم نفسش بارها و بارها زیر سنگنی غبار و ریزگرد به شماره می‌افتد، باران چه طراوتی خواهد بود؟ باران چه سعادتی خواهد بود؟ اما نه؛ آنجا مدرسه‌ای هست که مدیرش از شادی دختربچه‌ها در باران خشمگین می‌شود. می‌آید و بچه‌ها را با خود می‌برد تا کنار سطل‌های زباله و آنجا روی یک‌پا نگه می‌دارد. در این بین یکی از دختربچه‌ها می‌افتد؛ مدیر کاری به دلیل افتادن دخترک ندارد، با فریاد او را بلند می‌کند و باز روی یک‌پا نگه می‌دارد. مدیر فریاد می‌کشد و پیش می‌آید. بچه‌های دیگر با ترس نگاه می‌کنند به خشم مدیر از افتادن دانش‌آموزی کوچکی که دچار سی‌پی (نوعی فلج مغزی) است. بچه‌های می‌دانند اما ترس بزرگ‌تر از آن است که چیزی بگویند. دخترک چندبار روی پا نگه داشته شده و افتاده است تا مدیر بالاخره خسته شده، رها کرده و رفته است؟