استاد پتگر و دوران او

آیدین آغداشلو
 
نقاشی معاصر ایران مسیری فشرده و کوتاه شده و انباشته را، از اوایل قرن چهاردهم شمسی آغاز کرد. نقاشی مکتب زنده قاجار، خیلی پیش‌تر از آن، به‌وسیله‌ محمد غفاری (کمال‌الملک) به شیوه‌ هنر واقع‌گرایی اروپای قرن نوزدهم تغییر یافت و او که از ربع آخر قرن سیزدهم هجری قمری نقاش مهم و معتبر دورانش شده بود، این شیوه را ادامه داد و از طریق مدرسه و کارگاهش و شاگردان مستعدش اشاعه داد و تثبیت کرد.
کمال‌الملک در تبعیدی خودخواسته در سال 1319 شمسی در خراسان درگذشت و در فاصله‌ کوتاهی پس از او، حدود پنج شش سال بعد او، این گروه مدرنیست‌هایی که در اروپا تحصیل‌کرده بودند به ایران بازگشتند و نهضت هنر مدرن نیمه قرن بیستم آنجا را تقلید و عرضه کردند و در طول این زمان مختصر، جهش و فشردگی و شتاب، به‌صورت خصلت و موقعیتی غیرقابل‌اجتناب درآمد و در همهمه و غوغای دورانی که در آن چشم‌ها به الگوهای غربی دوخته‌شده بود، از یک‌سو تقلید و نسخه‌برداری از هر سبک و مکتبی که در طول یک‌صد سال در هنر اروپا به‌تدریج و به دنبال هم‌شکل گرفته و پدید آمده بود لازم و واجب به نظر می‌آمد و از سوی دیگر به خاطر فرصت اندکی که در پیش‌رو بود مجال چندانی برای درنگ و خلاقیت اصیل فراهم نیامد و اکنون‌که نزدیک به یک‌صد سال از عمر و تاریخ غربی شدن نقاشی سنتی ایران گذشته است، شاید در نگاهی گسترده بتوانیم به موقعیت خاص آن نظر افکنیم و اوج‌ها و فرودها و کاستی‌ها و حلقه‌های گمشده‌ آن را بهتر و درست‌تر ببینیم و درک کنیم.
جریان اصلی و شناخته‌شده‌ای که نقاشی غربی را به‌تدریج جایگزین هنر سنتی قرن سیزدهم هجری قمری ایران کرد، عموما به کمال‌الملک و شاگردان برجسته‌اش منتسب می‌شود، اما در تداوم آن تقریبا هیچ‌یک از شاگردان او - به استثناي دو تن- توجهی به مکتب امپرسیونیسم تکمیل‌کننده‌ آن نشان ندادند و به همان شیوه‌ آکادمیک همیشگی‌شان وفادار ماندند و اگر محور جریان‌های هنری رایج در اواخر عمر کمال‌الملک را به مدرسه و شاگردان او منحصر کنیم، شاید چنین به نظر بیاید که در فاصله‌ چند سال میانی آکادمیسم کمال‌الملکی و کوبیسم ضیاءپور و دیگر پیشگامان آن روزها، جریان قابل‌توجه دیگری حضور موثری نداشته است که این نوع جمع‌بندی، البته اصالت و جامعیت ندارد.


از همان اوایل دهه‌ سی شمسی چند جریان موازی در عرصه‌ی هنرهای تجسمی ایران حرکت می‌کردند و هرچند حضور بعضی‌شان، به خاطر تثبیت و گسترش آکادمیسم مکتب کمال‌الملک، چندان محسوس نبود اما قطعا - حتی اگرنه در زمان خود- تاثیر قابل‌توجهی باقی گذاشتند. طبیعتا در این جمع‌بندی، آن بخش و حوزه‌ هنر واقع‌گرای غربی ایرانی مدنظر است چون در سوی دیگر، مکتب نگارگری تجدید حیات یافته و تغییر شکل داده‌ معاصر در کار شکل گرفتن بود و با تاسیس هنرستان‌هایی چون هنرستان تبریز و اصفهان به احیاي هنرهای سنتی توجهی تازه مبذول می‌شد و هنرمندان مهمی چون میرزا آقا امامی در اصفهان و طاهرزاده بهزاد- که از عثمانی به تبریز آمده بود- کارگاه‌های خصوصی خود را نیز دایر کرده بودند.
اما مسیر عمده‌ دیگری که هنر واقع‌گرای غربی را به هنر و فرهنگ ایران آن روزها عرضه می‌کرد از روسیه می‌آمد که خود، از قرن هجدهم میلادی به بعد، به غربی شدن جامعه‌ خود راه داده بود و در مدتی کمتر از یک‌صد سال چنان جا افتاد که نسل پرشمار و پرباری از هنرمندان روس، نوعی رئالیسم روسی را توانستند شکل دهند و در اواخر قرن نوزدهم، ایلیا ریپین و پیروانش، به امپرسیونیسم فرانسوی در حال گسترش علاقه نشان دادند و آثار قابل‌توجهی را در این سبک به وجود آوردند. این نوع امپرسیونیسم روسی در میان هنرمندان ایرانی‌الاصل ساکن روسیه و قفقاز نیز رواج یافت و هنرمندانی از میان آنان - استادانی چون میرمصور و رسام ارژنگی و حبیب محمدی- به ایران آمدند و در تبریز و بعدها در رشت و تهران، کارکردند و به تعلیم روش‌های خود به شاگردان‌شان پرداختند. هنرمندان همین شاخه بودند که مستقلا و بدون پیروی از مکتب کمال‌الملک و شاگردان او امپرسیونیسم روسی- و بعدها رئالیسم سوسیالیسم روسی- را ترویج دادند و هنرمندان جوان‌تری چون پتگرها و عباس کاتوزیان و دیگران را تحت تاثیر تعلیم و دستاوردهای خود قرار دادند.
با تاسیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، تنی چند از شاگردان کمال‌الملک - مانند استاد علی‌محمد حیدریان- و هنرمندان مدرنیستی که از دانشگاه‌های اروپایی فارغ‌التحصیل شده بودند و تعدادی معلمین خارجی: مدرنیسم را در حدی جدی رسمیت بخشیدند و جا انداختند و از سال‌های هزار و سیصد و سی به بعد به نحوی فزاینده همین روش دنبال شد تا دهه‌ چهل شمسی که مکتب‌هایی تلفیقی چون «سقاخانه» و «خط- نقاشی» پدیدار شد که هدف دستیابی به «هنر محلی و ملی مدرن شده» را دنبال می‌کرد که همچنان تا به امروز هم تداوم ‌یافته است.