سمیرا شهبازی

روی زیرساخت‌ها را آستر بکشیم و تنها آن‌چه عیان است را باهم مرور کنیم. جهان بی‌طبقه و بدون مرز کجا اتفاق می‌افتد؟ نه. در فیلم‌ها نمی‌توان سراغی از آن گرفت. فیلم‌ها را همه نمی‌بینند. نمادهای فیلم، زاویه دوربین، پیچ‌های پلات، نقاط بحران و اوج را اگرچه به‌طور ناخودآگاه همه درک خواهند کرد اما نمی‌توانند آن را تحلیل کنند. قهرمانِ تنها، بیشتر از آن‌که رویای جهان وطنی را شکل دهد تاکید بر فردیت، نژاد برتر، هوش برتر و زیبایی برتر دارد. فیلم جایی پایان می‌یابد که کارگردان می‌خواهد، جایی صحنه‌ها عوض می‌شوند که اراده‌ی خدای‌گونه‌ی نویسنده و کارگردان تعیین کرده است. تعیین و پایان حتمی در فیلم اتفاق می‌افتد. در موسیقی هم این اتفاق نمی‌افتد. گرچه هزاران نفر در یک کنسرت گِرد هم جمع شوند تا هم‌صدا با خوانندگان و نوازندگان هستی خود را بروز دهند باز زبان است که عامل اشتراک است. حداقل امکان گرد آمدن در یک کنسرت راک فهم زبان خواننده است و فهم زبان خود هزارتویی است که فرهنگ و نژاد و دانش، هیولاهای آن هستند. پس کجاست وادی نمادین جهان وطنی؟ کجاست ماکت جهان بی‌طبقه و بی‌مرز که از پس هوراها و حسرت‌‌هایش، عمیق‌ترین فریادهای شادی و اعتراض و خشم گوش آسمان را کر می‌کند و زمین را به زلزله
وا می‌دارد؟ فوتبال.
آری، فقط در فوتبال است که مردم از هر طبقه کنار هم می‌ایستند و می‌نشینند و به قوانین بازی نگاه می‌کنند و بازیکنان با رعایت همان قوانین، پایان قوانین را رقم خواهند زد. بازیکنان، قهرمانان گروهی توده‌ها هستند. آن‌ها به رده‌بندی‌ها نگاه نمی‌کنند، با آن‌چه روی کاغذ آمده است کاری ندارند، از آن‌چه از این هندسه سبز بیرون است بیگانه می‌نمایند و تنها
توپ را می‌شناسند. توپی که سلاح جان‌افزاست. این بازیگران


بدون گریم، هر حرکت‌شان الگویی است، در پس هر دریبل‌شان معنایی است و با هر گل‌شان لذتی است و حمله کردن‌شان تنها به سمت دروازه‌های حریفی است که نخواسته‌اند بیرون از بازی به حریمش هجوم آورند. تنها در فوتبال است که صدای خاموشان شنیده می‌شود، که ورق برمی‌گردد و کشوری بی‌نام جام را بالای سر می‌برد. تنها در فوتبال است که گل با دست زده‌ی قهرمان، قبول می‌شود، مربی تیمی‌رو‌به‌روی تیم زادگاهش بازی می‌کند و به برد تیم خود می‌اندیشد نه تیم کشورش. مرزها در فوتبال پرواز می‌کنند. لهستان و آلمان به هم دست می‌دهند تا کابوس آشویتس را فراموش کنند. آرژانتین از استعمار انتقام می‌گیرد. قرار بر نژاد و مرز و طبقه رجحان می‌یابد. بازیکن با دنده شکسته می‌دود، با سرِ شکسته گل می‌زند. فریادهای شادی و هلهله‌های پابرهنگان را تنها می‌توان در فوتبال شنید. تنها در فوتبال می‌توان با وجود موقعیت گل به یار خود پاس داد تا آقا یا خانم گل شود. در فوتبال می‌توان با ماسک، با گریم صورت، با موهای رنگارنگ هم‌چون مهمانان جشن بالماسکه به تماشای قهرمانان بی‌ رنگ و بی‌گریم خود ایستاد و قاعده‌ها را به‌هم ریخت،‌ زبان را از کارایی فریب‌کارانه‌اش انداخت و با آواهای بدویِ در دل‌ِ تاریخ خفته با دیگران درآمیخت و چنان از گل زدن تیم خود هیجان‌زده شد که در یک لحظه ابدی ملتی از جای خود برخاسته و پا بر زمین سخت کوفتن‌شان زمین را بلرزاند. تنها با بازی فوتبال است که آسمان و زمین از اتحاد انسان‌های به‌هم رسیده، برخود خواهند لرزید و دست بر قضا در هر برد و باخت، خلسه و سرخوشی سرمستانه‌ای را تجربه کرد که 90 دقیقه را برای تاریخ ماندگار می‌کند. تاریخ فوتبال را نساخته است بلکه فوتبال خود را بر تاریخ تحمیل کرده است و با یک دریبل ساده‌، پیامش را به روشنی می‌رساند. کاری که از هیچ مفسر تاریخ‌دانی بر نخواهد آمد که هم‌زمان و در لحظه به زبان همه سخن بگوید.
فوتبال صرف زیستن است. زیستنی که طول عمر آن 90 دقیقه است اما گستره آن حافظه رویایی ایرانی است که در دقیقه‌های وقت اضافه بر استرالیا پیروز می‌شود، گستره‌ی عمر آن مجال گره دادن دست‌ها به دست‌هاست و فرصت تمسخر هرچه برتری ساختگی است و لحظه رو کردن دست‌های پنهان مافیای دانش و قدرت که جایی در این بازی ندارند. فوتبال زندگی است با شور بی‌تابانه‌ی هستی‌اش. نوش جان‌تان.