طرح جمع‌آوری مدیران بازنشسته!

محمدرضا ستوده- داخلی- فلان نهاد/ روز
یک مدیر پیرمرد بازنشسته روی صندلی خوابش برده و خروپف می‌کند که بعد از لحظاتی جهانگیری می‌آید بالای سر او‌.
جهانگیری (واگویه با خودش/با صدای آرام): ماهی چقد حقوق می‌گیری؟
پیرمرد در حالی که خواب است: 52 میلیون تومن.


جهانگیری (با صدای بلند)‌: خسته میشی انقد کار می‌کنی... پاشو ناهار و نمازه... یه کم استراحت کن!
پیرمرد از خواب می‌پرد و سراسیمه می‌شود. سعی می‌کند طوری جلوه دهد که خواب نبوده و داشته کار می‌کرده.
پیرمرد: اسحاق‌خان اتفاقا پیش پات یه تصمیم کلان گرفتم که باید جایگزین راهبرد کلان قبلی کنیم.
جهانگیری: صبحونه زیاد خوردی خواب آشفته دیدی.
پیرمرد: نه نه... کاملا علمیه.
جهانگیری: نمی‌خواد تصمیم کلان بگیری. بخور بخواب کافیه. طبق قانون منع به کارگیری بازنشستگان از این لحظه به بعد باید پستت‌رو ترک کنی..
پیرمرد: چی؟ ترک کنم؟ هرگز! من هنوز تشنه خدمتم! تا زمانی که خون توی رگ‌هامه به مردم، انقلاب و کشورم خدمت می‌کنم و تصمیمات راهبردی و برون‌رفت محور بگیرم!
جهانگیری: پاشو بریم‌. وقت من‌رو نگیر‌.20 هزار نفر دیگه موندن که باید از روی صندلی‌شون بلندشون کنم!
پیرمرد: من از جام تکون نمی‌خورم.. من خادم مردم نباشم می‌میرم.
جهانگیری: می‌دونستم مقاومت می‌کنی.
جهانگیری دو مامور حراست را که پشت در هستند صدا می‌زند.
جهانگیری: این نمیاد... بیاید ببرینش‌.
دو مامور وارد می‌شوند و زیر کتف‌های پیرمرد را می‌گیرند و به زور او را از صندلی جدا می‌کنند. پیرمرد مقاومت می‌کند و لب میز را محکم می‌گیرد. یکی از ماموران دستش را گاز می‌گیرد تا میز را رها کند. در نهایت در حالی که پیرمرد جمله‌های زیر را می‌گوید، او را به زور کشان‌کشان می‌برند.
پیرمرد: کور خوندید. من ول‌کنه خدمت کردن نیستم. هر کاری کنید بالاخره یه میز و صندلی پیدا می‌کنم و به مردمم خدمت می‌کنم!