چو ایران نباشد تن من مباد

پاسداری از مرزها و تمامیت ارضی کشور، کاری مقدس است؛ کاری که انجام دادن آن، جز در پرتو ایمان به خدا و عشق به میهن، شدنی نیست. ایرانیان، طی هزاران سال تاریخ پرفراز و نشیب خود، شاهد هجوم بیگانگان، برای از بین بردن استقلال و اشغال سرزمینشان بوده‌اند؛ اما دفاع جانانه جوانان سلحشور این مرز و بوم، دشمن را به عقب نشینی وادار و صفحات زرین فراوانی را در تاریخ پرافتخار ایران ثبت کرده است. در ایران، شغل سربازی، به دلیل نقش اساسی آن در دفاع از کشور، همیشه از احترام و قداست ویژه‌ای برخوردار بوده‌است. ایرانیان، سرداران و سربازان سلحشورشان را با بلندترین تعابیر ستوده‌اند و شهادت را در صحنه نبرد با دشمن متجاوز، برترین فیض و پاداشی دانسته‌اند که نصیب رادمردان عرصه دفاع از میهن می‌شود. یادآوری حماسه‌هایی که سربازان شجاع ایران زمین، در صحنه مبارزه با دشمن آفریده‌اند، به نوعی، پاسداشت و گرامیداشت یاد و خاطره مردانی است که جان بر سر دفاع از عزت و شرف مردمشان گذاشتند و با نثار خون پاکشان، پرچم پرافتخار ایران را، همواره در اهتزاز نگه داشتند. دفاع ایرانی در «دربند پارس» نبرد با سپاه «اسکندر مقدونی» در «گوگمل»، پایانی تلخ برای ایرانیان داشت. با فرار «داریوش سوم»، آخرین پادشاه هخامنشی از میدان، شیرازه امور از هم گسست و لشکر اسکندر توانست صفوف منظم سپاه ایران را در هم بشکند. این شکست مقدمه ای برای اشغال ایران بود. «اسکندر» گمان می کرد با غلبه بر «داریوش سوم» می تواند بدون مانعی جدی تا پارس پیشروی و «تخت جمشید» را اشغال کند؛ اما وقتی به «دربند پارس» رسید، به اشتباه خود پی برد. 25 هزار سرباز ایرانی سدی محکم میان «اسکندر» و سرزمین پارس ایجاد کرده بودند. فرماندهی این سربازان را افسری جوان به نام «آریوبرزن» برعهده داشت. مدافعان «دربند پارس» با بی باکی، سربازان مقدونی را آماج حملات خود قرار دادند. «اسکندر» فرمان پیشروی داد، اما مقاومت و دفاع ایرانیان، آن قدر شدید بود که سربازان او، راهی برای پیشروی نداشتند. «کالیستنس» مورخ یونانی دربار «اسکندر» می نویسد:«اگر چنین مقاومتی در نبرد گوگمل در برابر ما صورت گرفته بود، شکستمان قطعی بود.» «اسکندر» چاره ای جز عقب نشینی نداشت. او در پی یافتن راهی برای دور زدن مدافعان ایرانی بود که اسیری اهل «لیکیه» را نزد او آوردند که کوهستان‌های پارس را می‌شناخت. «اسکندر» با راهنمایی او، نیروهای خود را از راه‌های مخفی، به پشت مدافعان ایرانی رساند. ایرانیان که خود را در محاصره دشمن می‌دیدند، حاضر به تسلیم نشدند. «آریوبرزن» که پیشاپیش مدافعان ایرانی قرارداشت، با 40 سوار و هزار سرباز پیاده، به قلب لشکر «اسکندر» تاخت. سردار ایرانی و سربازانش تلاش می‌کردند راهی از میان لشکر انبوه «اسکندر» باز کنند و خود را به «تخت جمشید» برسانند، اما راه از هر طرف بسته بود. «آریوبرزن» و یارانش، تا آخرین قطره خون مقاومت کردند و ننگ تسلیم را به جان نخریدند. ضرب شست ایرانی در «حرّان» «کراسوس»، سردار بی پروا و جسور رومی، برای آن‌که مجموعه افتخاراتش را تکمیل و قدرت خود را به اشراف و سناتورهای رومی دیکته کند، به پیروزی در بین‌النهرین نیاز داشت. اما سواران سلحشور ایرانی، سدی مستحکم در برابر هجوم رومیان به شرق فرات ایجاد کرده‌بودند. به همین دلیل، «کراسوس»، 300 هزار لژیون ورزیده رومی را همراه خود به سوریه آورد. تصور او این بود که ایرانیان، استاد جنگ‌های پارتیزانی هستند و در مصاف کلاسیک، مغلوب توانایی‌های رومیان خواهند شد. اما وقتی با 70 هزار سوار ایرانی که مجهز به کمان‌های بلند بودند، روبه‌رو شد، دیدگاه‌هایش در این زمینه، به شکلی اساسی تغییر کرد. سربازان سوارکار و شجاع ایران، چون توفانی سهمگین بر متجاوزان حمله‌ور شدند. تیرهای بلند سواران پارتی، رومیان را زمین‌گیر کرد؛ تیرهای بلندی که از زره‌های رومی می‌گذشت و سینه و پشت سربازان متجاوز را می‌شکافت. فرماندهان لژیون‌های رومی بر سر سربازانشان فریاد می‌زدند که پیشروی کنند. نیروهای پیاده، با آرایش سپرهای بلند، به سمت نیروهای ایرانی حرکت کردند، اما تیرهای ایرانی از سپرهای رومی هم می‌گذشت و پای سربازان آموزش دیده دشمن را به زمین می‌دوخت. مهارت ایرانیان در سوارکاری، موجب شگفتی سربازان رومی شده‌بود؛ سواران پارتی پیاپی تیراندازی می‌کردند؛ حتی هنگامی که در حال جنگ و گریز، از دشمن دور می‌شدند. کراسوس دستور مقاومت داد؛ گمان می‌کرد به زودی ترکش سواران ایرانی از تیر خالی خواهد شد و آن‌گاه، می‌توان با مغلوبه کردن جنگ و هجوم سراسری، کار آنها را ساخت؛ اما تصور کراسوس تنها یک خیال خام بود. ایرانیان هزاران ترکش پر از تیر را بر شتران بار کرده و به حران آورده‌بودند. به سرعت جناح راست سپاه روم، به فرماندهی «مگاباکوس»، فریب حیله جنگی ایرانیان را خورد و در پی تعقیب سواران پارتی برآمد. نتیجه این اشتباه، جبران ناپذیر بود. به ناگاه سواران سنگین اسلحه ایرانی از بیشه‌ بیرون آمدند و «مگاباکوس» و سربازانش را از دم تیغ گذراندند. حمله آنها چنان برق‌آسا بود که سواران زبده «گالی» که کراسوس به مهارت و قدرتشان می‌نازید، در چشم برهم زدنی پراکنده شدند و باقی مانده آنها نیز در خون خود غلتیدند. با تار و مار شدن جناح راست، سپاه روم از هم پاشید و این، پایان کار «کراسوس» رومی و افتخاری دیگر برای مدافعان ایران زمین بود. دفاع از خلیج همیشه فارس از زمانی که، به دلیل ضعف حکومت مرکزی، جزیره هرمز توسط دالمیدای پرتغالی اشغال شده بود، بیش از صد سال می‌گذشت. ظلم و ستم بیش از حد پرتغالی‌ها و شکایت‌ها و دادخواهی‌های پی‌درپی مردم جنوب، شاه عباس صفوی را واداشت امامقلی خان، والی فارس را، برای اخراج پرتغالی ها و آزادسازی مناطق اشغال شده، به جنوب کشور بفرستد. با حرکت امامقلی خان به سمت گمبرون و جاسک، مردم غیور منطقه نیز به سپاه ایران پیوستند. ارتش ایران، در اسفندماه سال 1000هـ.ش با پنج هزار سپاهی وارد گمبرون شد. امامقلی خان پس از چند روز توقف در گمبرون(بندر عباس امروزی)، سپاه را به دو قسمت تقسیم و یک قسمت را مأمور آزادسازی قشم کرد. سلحشوران ایرانی با استفاده از تاریکی شب، از دریا عبور کردند و به سرعت خود را به جزیره قشم رساندند. در سحرگاه روز بعد، شیپور جنگ نواخته شد. سربازان دلاور ایران با حمله ای برق آسا، قلعه نظامی پرتغالی‌ها را فتح کردند. سرعت عمل شگفت‌انگیز آنها، توان هرگونه مقاومت را از اشغالگران گرفت. پانصد اشغالگر به اسارت سپاه ایران درآمدند و بقایای نیروهای آنها، با کشتی به جزیره هرمز گریختند. اواخر اسفندماه سال 1000 (هـ.ش)، سپاه ایران، فاصله میان قشم و هرمز را پیمود و جزیره را محاصره کرد. این محاصره بیش از یک ماه طول کشید. با وجود پیاده شدن مدافعان ایرانی در جزیره، پرتغالی‌ها، از درون قلعه مستحکمشان، به شدت مقاومت می کردند. اوایل اردیبهشت ماه سال 1001 ، نیروهای کمکی به سپاه ایران پیوستند. با طلوع آفتاب روز دهم اردیبهشت همان سال، صدای غرش توپ‌های ارتش ایران، قلعه پرتغالی‌ها را به لرزه درآورد و دیوارهای قلعه را بر سر اشغالگران خراب کرد. غریو مردانه سپاه ایران در سراسر جزیره هرمز پیچید. ساعتی بعد اجساد اشغالگران، همه جای جزیره مشاهده می شد و «سیمون دومیلا»، فرمانده خودپسند پرتغالی، در برابر امامقلی‌خان و مدافعان سلحشور ایران، زانو زده بود. پایداری و پیروزی در «اچمیازین» عباس‌میرزا به شدت آشفته بود. خبر تسلیم ذلت بار «محمدخان قاجار»، حاکم ایروان، در برابر نیروهای تزار، او را خشمگین کرده‌بود. سپاه ایران به سرعت آماده حرکت به سمت ایروان شد؛ مقصد نخست، منطقه «اچمیازین» بود. «سیسیانف»، سردار روس که نگاهی تحقیرآمیز به ارتش ایران داشت، صدها عراده توپ را در خط دفاعی خود مستقر کرده بود. با رسیدن سپاهیان ایران، گلوله باران آغاز شد. «سیسیانف» گمان می‌کرد که صدای غرش توپ‌های «بُرد بلند» و مُدرن ارتش تزار، ایرانیان را زمین‌گیر می‌کند، اما سربازان دلاور ایرانی، بی‌خوف و هراس، به سمت دشمن می‌تاختند. گلوله‌ باران، سه روز ادامه پیدا کرد. اما در روحیه ایرانیان خللی به وجود نیامد. با رشادت فرزندان ایران زمین، چند خط دفاعی روس‌ها سقوط کرد. «سیسیانف» که دیگر تاب مقاومت در برابر ایرانیان را نداشت، تصمیم به عقب‌نشینی گرفت. این بار، باران گلوله مدافعان ایران بود که بر سر متجاوزان می‌بارید. به فرمان عباس‌میرزا، نیروهای خط‌شکن به سوی دشمن تاختند. غریو سربازان ایران، دشت «اچمیازین» را می‌لرزاند. «سیسیانف» به همراه تعدادی از افسران روس، به زحمت از مهلکه گریخت. ایرانیان به تعقیب دشمن پرداختند و تا نزدیکی باکو پیش رفتند؛ اما افسوس که در پشت جبهه، کارشکنی‌ها و خیانت شاه و اطرافیانش، باعث شد تدارکات به ارتش ایران نرسد و پیروزی هایی که در پرتو رشادت سربازان ایرانی رقم خورده بود، تداوم نیابد. جایی برای عقب‌نشینی نیست دشمن به نزدیکی خرمشهر رسیده بود. برای بعثی ها، که از شرایط و امکانات مدافعان ایرانی آگاه بودند، اشغال شهر ساده به نظر می رسید، اما در شهر غوغایی برپا بود. جوانان غیرتمند ایرانی خود را برای دفاع جانانه دیگری آماده می کردند. «محمد جهان آرا» و سرهنگ «شریف النسب» مدافعان اندک شهر را سازماندهی کردند. شهر زیر آتش توپخانه و موشک های کوتاه بُرد دشمن قرار داشت. با این حال مقاومت مدافعان حیرت انگیز بود. سه روز از هجوم دشمن می گذشت و بعثی ها هنوز نتوانسته بودند به دیوارهای شهر نزدیک شوند. با این حال حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر می شد. نیروهای مدافع تقاضای پشتیبانی هوایی و آتش توپخانه داشتند، اما خبری از کمک نبود. دشمن قصد داشت به هر شکل ممکن، خود را به پادگان «دژ» برساند، اما با دفاع جانانه افسران و سربازان این پادگان روبه رو شد. آنها با نیروهای اندکشان، راه را بر چند تیپ زرهی و مجهز دشمن بسته بودند. در جاده منتهی به پلیس راه خرمشهر، مقاومت استوار قاسم خسروی و همرزمان معدودش، سدی محکم در برابر عبور نیروهای بعثی ایجاد کرده بود. آنها، در حالی که تنها به اسلحه سبک مجهز بودند، هفت روز مقاومت کردند و در نهایت همگی به شهادت رسیدند. نیروهای مردمی و سپاه، برای حمایت از رزمندگان ارتشی، خود را به پادگان رساندند، اما دیگر دیر شده‌بود. آتش سنگین دشمن بر سر مدافعان خرمشهر می‌بارید. چاره‌ای جز تخلیه پادگان نبود. یکی از مدافعان به ستوان یکم امیری نزدیک شد و از او خواست تا همراه با آنها، برای دفاع بهتر به سمت شهر برود، اما او پاسخ داد: شما بروید و راه دشمن را ببندید؛ ایران کشور بزرگی است، اما برای امیری جایی برای عقب نشینی وجود ندارد. خون سرخ مدافعان، همه جا را رنگین کرده بود. نیروهای بعثی که درصدد اشغال یک روزه خرمشهر بودند، یازده روز پس از آغاز درگیری، توانستند خود را به پشت دیوارهای شهر برسانند. دشمن شهر را دور زده بود. با این حال، ورود به خرمشهر غیرممکن به نظر می‌رسید. مدافعان شهر به کابوس دشمن متجاوز تبدیل شده بودند. این، جاودانه‌ترین دفاع تاریخ ایران زمین بود.