گلبرگ امید بر بستر شعور فرهنگی

نسل فعلی جوانان، شاعران قدیم را کمتر
می شناسند. با این وجود، فردوسی یک استثنا بی بدیل است که نام او و یاد او همواره با غرور
ملی همراه بوده و خواهد بود. عبدالرحمان جامی در روضه هفتم بهارستان و نیز
علامه شوشتری در صفحه 587 جلد دوم کتاب مجالس‌المومنین آورده‌اند که فردوسی، از ستم حاکم طوس، جلای موطن کرد و برای دادخواهی به غزنی رفت. در آنجا و در


بدو ورود، حسن اتفاقی روی داد و شاعران نامدار غزنوی که اگر درباری نبودند، ولی ملازم محمود غزنوی بودند، در باغی، خلوتی داشتند و برای فردوسی فرصت دیداری با ایشان پیش آمد. باید توجه داشت که دلبستگی مردم به فردوسی و شاهنامه، افسانه های زیادی را پدید آورده است که قریب به اتفاق با منابع اصیل تاریخی نمی خوانند و بی‌پایه‌اند. برای بسیاری از این قسم داستان ها و افسانه ها یا حتی حقاق تاریخی، باید استفاده تمثیلی داشت. مانند حوران بهشتی که بسیاری آن را تمثیل می دانند و البته بهشت عین است.
باری، شاعران، برای هم‌صحبت شدن با فردوسی بزرگ، پیش‌شرط آزمون "تعیین سطح" گذاشتند. قرار بر آن شد که هر کدام مصرعی از یک رباعی بگویند و مصرع چهارم را فردوسی، فی‌البداهه، بسراید. خوانندگان عزیز، حکما مستحضرند که مصراع یا
نیم بیت چهارم یک رباعی در شعر کلاسیک
فارسی، ضمن رعایت وزن و قافیه، باید تکمیل‌کننده معانی و کنایات و تمثیل سه مصرع قبل هم باشد. از این رو، مصراع آخر، حساس‌تر و سرودن آن دشوارتر است. باری، شاعران توانای ممتحن، عنصری، فرخی و عسجدی، به ترتیب سه مصراع زیر را سرودند:
چون عارض تو ، ماه نباشد روشن
مانند رخت، گل نبود در گلشن
مژگانت، همی گذر کند از جوشن
دراین لحظه، فردوسی بزرگ، بی درنگ مصرع چهارم را به قرار زیر سرود و ارائه کرد:
مانند سنان گیو در جنگ پشن
شعرا، سخت متعجب شدند که این شاعر غریب، ملبس به لباس روستایی، چطور با یک مصراع، رباعی تنظیم شده را، از فضای غنایی به شعر حماسی تبدیل کرد، و از آن بالاتر، چگونه این مرد، چنین بر تاریخ سلاطین احاطه و تسلط دارد.
اینگونه آورده‌اند که علی رغم موفقیت فردوسی در این آزمون، شاعران، مایل به پیوستن فردوسی به حلقه شاعران نزدیک به سلطان محمود نبودند و این امر را با ظرافتی شاعرانه و با استعاره و استفاده از قوانین فیزیک، به شاعر حماسه سرا، گوشزد کردند. آنان، برای نشان دادن "تکمیل ظرفیت" ظرف آبی لبالب فراهم ساختند که افزودن قطره ای آب نیز بر آن، ممکن نبود و فردوسی را گفتند که اگر توانستی برآب این ظرف اندکی، حتی قطره ای بیفزایی که سرریز نکند، امکان قرار گرفتن تودر میان ما شاعران برجسته مقدور خواهد بود. به کنایه امروزه می توان گفت که هیچ پست سازمانی در آن حوزه خالی نبوده و ردیف بودجه‌ای برای تخصیص وجود نداشته است!
فردوسی، اما، به عنوان یک از موثرترین ناجیان زبان و فرهنگ پارسی، مرد عقب‌گرد و تسلیم نبود. او هوشمندانه، بی تامل، گلبرگی را از شاخه گلی جدا کرد و بر آب آن ظرف، شناور ساخت و نشان داد که آن ظرف هنوز گنجایش دارد. هرچند این اقدام منجر به پیوستن و ملحق شدن فردوسی نشد و داستان سیر دیگری پیمود که در حوصله این یاداداشت نیست، با این وجود محور اصلی این مقاله، اقدام فردوسی در پاسخ به مغالطه و تمثیل بی‌مورد و قیاس مع‌الفارق رقبا است. در آیین نگارش، جمله آخر یک پاراگراف یا نوشتار، باید نتیجه، پیام یا نکته مهمی را به همراه داشته باشد. نکته صریح و مهم آن است که، حلقه های بسته اداره‌کنندگان و رئیسان و مدیران در طول تاریخ، راز آشکار و نه سر
به مهر ناکارآمدی‌ها هستند، لذا نگارنده گلبرگ
فردوسی را در این داستان "گلبرگ امید" می نامد و این را راهکاری حداقل موقت و "بحران زدا" برای حل مشکل یاد شده
می داند.
تمرکز این یادداشت بر آن نیست که فردوسی از کشش سطحی مایعات و نیروهای واندروالسی میان مولکولی اطلاع داشته است، بلکه دو منظر دیگر از دو محور دیگر، مدنظر است. نخست آنکه مطابق توصیه تئوری‌های "تفکر نقادانه و خلاقانه" فردوسی، خارج از جعبه “Out of Box” فکر کرده و در چنبره قواعد نامناسب بازی قرار نگرفته است. دوم آنکه با هوشمندی، قیاس مع‌الفارق شاعران را به رخ کشیده است و راهکاری برای غلبه
بر بهانه‌تراشی‌های آنها ارائه کرده است. او برای این کار توصیه کرده است که برگ گلی، هرچند هم‌جنس آنان نیست، اگر نه در میان خود، که در کنار خود بپذیرند. شاید مطایبه‌ای هم در شناور بودن آن "گلبرگ شاداب و با طراوت" که خود سرشار از مولکول های آب است، بر بالای توده آب، درکار بوده است که باز هم موضوع اصلی این نوشتار نیست.
بدون واهمه باید گفت که حلقه بسته مدیران، طی چند دهه گذشته، بلاشک، یکی از نقاط ضعف جدی در مدیریت کلان و میانی بوده و است. اگر عزیزان، قانون پایستگی یا بقا (Conservation) را از خواجه نصیر، لاوازیه یا هردانشمند دیگری، فراگرفته‌اند و در عزل و نصب ها و بقای مدیران، الگو قرار داده اند، باید بدانند که مطابق تعریف، این قانون در یک سیستم بسته، تک افتاده، منزوی و ایزوله قابل اجراست و در سیستم های
باز ابداً برقرار نیست و در واکنش های
هسته ای نیز صادق نمی باشد! همین جا لازم است
که از اقدام قابل تقدیر نمایندگان، برای تصویب قانون" بازنشسته کردن بازنشستگان!" ( با کمی طنز تلخ) تشکر کنیم، هرچند
به ناچار، استثناهایی را در نظر گرفتند. مضافاً، تاکید کنیم که این همه، کافی نیست و آنچه به تصویب رسیده، ممکن است اثربخش نباشد. لذا مجلسیان محترم، لازم است که
هرچه زودتر قانون "بازنشسته نمودن
بازنشسته هایی که از بازنشستگی مجدد خودداری کرده‌اند!"، را در کمیسیون تخصصی مربوطه در دستور کار قرار دهند و تنظیم و تصویب
کنند!
باری، وقتی حلقه بسته محدود مدیران را گسستی نیست و مدیران از این سازمان به آن سازمان، یا ازاین وزارتخانه به آن وزارتخانه نقل مکان می کنند، معنا و مفهومی جز این ندارد که در طول این چند دهه، مدیران کارآمد جوان و مورد وثوق، تربیت نشده‌اند. اگر اینگونه باشد یعنی کارخانه آدم‌سازی، یعنی دانشگاه ها، در رسالت خود موفق نبوده‌اند و بازنگری جدی و عمیق در هدفگذاری‌ها و پروسه های تعلیم و تربیت، ضروری است.
به هرصورت، دانشگاه ها باید به رسالت و ماموریت اصلی خود بازگردند و با همکاری نزدیک صنعت و بورسیه‌های هوشمند، برای پست های آتی در هر حوزه (و ایضاً برای بخش خصوصی)، مدیران و کارشناسان توانا، دانشمند، شجاع، به‌روز و وطن‌دوست تربیت کنند. تا آن هنگام، با روش "گلبرگ امید"، می توان حداقل از دانشمندان و خبرگان و فرهیختگانی که عالم به امور تخصصی هستند، هرچند از هموطنان نباشند، یا باشند و از جنس مدیران فعلی نباشند و از نظر ظاهر و رفتار، اندکی یا بیشتر! زاویه داشته باشند، استفاده کرد. آنان می توانند مشاورینی کارآمد باشند. باید توجه داشت که اگر یک مشاور دانشمند، گلبرگی با طراوت باشد، کمیته‌های تخصصی متشکل از دانشگاهیان فرهیخته، خبره و کاربلد، "خرمن گل" محسوب خواهند شد. بنابراین، "گلبرگ امید" پیشنهاد شده، تنها استفاده از اشخاص حقیقی نیست. بلکه و شاید با تاکید بیشتر، استفاده از شخصیت های حقوقی یعنی تشکیل تیم ها و کمیته های مستقل حرفه ای که نگران جناح‌بندی‌ها یا امرار معاش یا تهدید شغلی نباشند، مد نظر است.
این یادداشت، اینجا به پایان نمی رسد. از آن رو که لازم است بستری مهم، برای پیشنهاد داده شده، فراهم شود. غفلت از ایجاد و مداومت بر برقرار بودن این بستر، که به تفصیل گفته خواهد شد، منجر به پیاده‌سازی ناکارآمد و بلکه تشدید ناکارآمدی خواهد شد. به عبارت دیگر، ممکن است به جای "گلبرگ امید"، "خارهای نا امیدی" به کار گرفته شوند و کار دشوارتر شود. به آن معنی که مشاوران مستقل نیز آلوده جناح‌بندی شوند و دایره بسته دیگری نیز، آنجا تشکیل شود.
با آیین نگارش غربی ها که گاه درس و نکته‌ای درآن نهفته است، باید اظهار داشت که، برای به کاربستن رهیافت "گلبرگ امید"، توسعه و مدنظر قراردادن "شعور فرهنگی" یک "باید" است. مخاطبین گرامی و خوانندگان با حوصله و عزیز توجه داشته باشند که "شعور فرهنگی" و "فرهنگ" دو مقوله در طول یکدیگرند که بر یکدیگر موثرند و به نوعی "شعور فرهنگی"، لازمه "فرهنگ یار" است. (خوانندگان محترم به یادداشت "فرهنگ بار و فرهنگ یار"،
از این نویسنده، در شماره 5301 همین جریده مراجعه فرمایند.)
اما، شعور فرهنگی چیست؟ اجازه دهید این بحث مهم را با مثالی ملموس آغاز کنیم. اگر کسی در غیاب دوست یا دشمنی، مطلبی شنید که غیبت محسوب می شود، آنگاه، صریحا موضع گرفت که: "این سخن نابجاست"، آن فرد، فرهنگ و هنجار "یار" (حداقل در آن حوزه اخلاقی را) دارد. این موضع‌گیری سریع و شجاعانه نشان می دهد که او، هم بار ضدارزشی و غیراخلاقی غیبت را تشخیص داده، هم کنش و واکنش مناسب داشته است. اما اگر همین فرد، در فرصتی دیگر، به هر علت، به غیبت دوستی یا دشمنی نشست، مشکل، ضعف فرهنگی نیست، بلکه فقدان "شعور فرهنگی" است. به عبارتی دیگر، "شعورفرهنگی" بستر بارور شدن و شکوفا شدن "فرهنگ یار" است. نبود شعور فرهنگی باعث می شود که با هر بهانه‌ای، یا نقاب مصلحتی، هر حرکت ضد ارزشی یا مبتنی بر "فرهنگ بار" توجیه شود و هرگاه صلاح دیده شد، به کار گرفته شود. بهانه‌ها اما
بسیارند.
باید توجه داشت که هنجارها ، اگر به نادرستی شکل بگیرند، شعور فرهنگی را هدف
می گیرند. فرهنگ بار برای همه گیر شدن و هنجار شدن، نیازی به بستر شعور فرهنگی ندارد.
بلکه، بر مبنای هوی و هوس و هزار غریزه منبعث از نفس اماره ریشه می گیرد و شاخه می دواند. آنگاه که فرهنگ بار، یک هنجار شد، هنجارشکنی بسیار دشوار خواهد بود. به جرئت می توان گفت که بت‌شکنی، از هنجارشکنی سهل‌تر است. از همین روست که پیامبر رحمت (ص) در بستر رحلت، به مولا علی (ع) فرمودند که "کار تو دشوارتر است. از آن رو که، در مقابل من کسانی ایستاده بودند که سنگ و چوب را خدا
می خواندند و فساد آشکار داشتند. در مقابل تو کسانی خواهند بود که ظاهرالصلاحند و
پینه عبادت بر پیشانی و داعیه تقوی و پرهیزگاری دارند. "
مثال دیگر به‌روز و دور از مناقشه، سیستم و سامانه های خدمات و کالای این روزهاست. وقتی صحبت از ایجاد دولت الکترونیک و حذف کاغذبازی باشد، تولید و بازتولید یک "فرهنگ یار" هدفگذاری شده است و بسیار نیکوست. حال اگر، "کامپیوتر بازی" هم به کاغذبازی اضافه شد و گفته شد که از فلان آدرس یک فرم را دانلود کنید و پرینت کنید و اسکن کنید و آپلود کنید!، فرهنگ و هنجار "بار" شکل گرفته است. هنگام استیلای فرهنگ بار و خصوصا غیبت شعور فرهنگی، تکلیف ها به بهانه سیستم ها و قانون ها، ساقط می شوند. در چنین شرایطی، وقتی شهروندی از علت و فرمول محاسبه بازپرداخت لیزینگ ، بیمه یا مالیات بر ارزش افزوده بپرسد، پاسخ می شنود که "سیستم محاسبه" کرده است. غافل از آنکه سیستم ها، تنها تسهیل‌کننده قواعد و روال هایی هستند که آدمیان تعریف کرده‌اند. دلیرانه باید گفت که "جاندارپنداری اشیاء"، از سه سالگی به بعد، یک بیماری خطرناک برای کودکان و نوجوانان محسوب می شود (چه رسد به بزرگسالان). هرکس سیستم ها را جاندار بپندارد و در پاسخ فسادی، ناکارآمدی یا ضعفی، سیستم را اشاره و نشانه کند و از نقش مهم پدیدآورندگان و توسعه‌دهندگان و کاربران عالی و عادی، چشم‌پوشی کند، جاندارپنداری کرده است. راقم این سطور، پیش‌تر، در مقاله ای تاکید و تبیین کرده است که انسان ها، سیستم ها را می سازند و سیستم ها، انسان ها را. تبلور شعور فرهنگی، آنجا نمود می کند که انسان ها در هر جایگاهی دریابند که سیستم ها دائما
باید اصلاح شوند، تطبیق و تکامل یابند. برای مثالی ساده، کافی است به دفاتر دولت الکترونیک مراجعه شود و ملاحظه شود که گاه و بیگاه انبوه کاغذ ها بر پیشخوان جای گرفته اند و اطلاعات آنان به طور دسته ای (Batch) با راهکارنیم قرن پیش، وارد سامانه های اینترنتی می شوند.
این یادداشت را، با مثالی دیگر در حوزه مهم انرژِی، به پایان می بریم. برای هدفمندی مصرف سوخت، یا حداقل با این ادعا، از تیرماه سال 1386 به مدت هشت سال، از کارت هوشمند سوخت استفاده شد و تمام جایگاه های بنزین به تجهیزات مربوطه، مجهز شدند. تجهیزات این سیستم هنوز نیز بر قرار است، ولی کارت‌های هوشمند جایگاه‌داران استفاده می شود. به عبارت دیگر، با تک‌نرخی شدن قیمت بنزین و از خردادماه 1394، دیگر رانندگان و راکبین و مالکین وسائط نقلیه ملزم به استفاده کارت هوشمند خود نیستند. باید اذعان کرد که این حرکت پس از استقرار، آرامشی موقت را به همراه داشت. هنجار شکل گرفته برای استفاده از کارت، با هزینه هایی بسیار گزاف برای دولت و ملت مشتمل بر صدور کارت های اولیه و المثنی و ایجاد فرهنگ نگهداری کارت سوخت و مسائل امنیتی مربوط به رمز آن، همراه بود. این همه، به یک باره حذف شد. با این تصمیم، مهم‌ترین اطلاعات مربوط به مصرف خودرو ها از هر مدل، یا انتخاب جایگاه، و نیز آمار و نمودارهای مراجعه و مصرف انواع خودرو ها در محورهای دوگانه مکان و زمان (مثلا مصرف در بازه های مختلف زمانی یا رویدادها، و تعطیلات و غیره) همه از دست رفت. این اطلاعات حساس و جامع برای برنامه‌ریزی و سهمیه‌بندی هوشمند و کارآمد، بسیار حیاتی بوده اند. اکنون که ارزش پول ملی سقوط آزاد داشته، برای جلوگیری از قاچاق سوخت، راهی جز برگشت مجدد به آن نیست. امری که مستلزم هزینه های بسیار
و دوباره‌کاری‌ها و شکستن مجدد هنجارهای بدیل است. در این تصمیم‌سازی ها، از گلبرگ های امید کمتر استفاده شده و شعور فرهنگی نیز، خیلی مدنظر نبوده‌اند.
سخن آخر، جمع‌بندی مطالب در یک جمله است: "موفقیت، در تمام شئون، از استراتژِی تا کاربرد تکنیک و تکنولوژِی، وابسته به ایجاد و توسعه شعور فرهنگی است." امید آنکه، در آینده‌ای نزدیک عطر روح پرور گلبرگ عالمان و خردمندان را، با هر سلیقه، در فضای آکنده از هوای پاک شعور فرهنگی، بیشترازگذشته، استشمام کنیم.