آموزش و پرورش مردمي

وقتي از آموزش و پرورش سخن به ميان مي‌آوريم منظور آموزش عمومي است، يعني 12 سالي كه كودكان و نوجوانان در سيستم آموزشي و پرورشي بايد در ابعاد مختلف يا همان چيزي كه ساحت‌هاي تربيتي گفته مي‌شود، به شكوفايي نسبي برسند و اين يك تكليف دولت و ملت و حق دانش‌آموز است. آنچه در طول 12 سال دانش‌آموز دريافت مي‌كند، دولت آن را «خدمات آموزشي» نام نهاده است و براي آن ارزش ريالي تعيين كرده و گفته مي‌شود مي‌توان با يك ميليون اين خدمات را خريد و در اختيار دانش‌آموز گذاشت در حالي كه دولت براي اين خدمات 4 ميليون هزينه مي‌كند و براي دولت گران تمام مي‌شود. اين سخن از دستگاه محاسباتي سازمان برنامه و بودجه خارج شده است، جايي كه انتظار مي‌رود اتاق فكر و مغز مديريتي كشور باشد و مبناي علمي هر تصميمي بزرگ‌ترين پشتوانه را براي آن تصميم داشته باشد. اما به نظر مي‌رسد حداقل در اين مورد چندان پشتوانه علمي وجود ندارد، چراكه گويا به آموزش و پرورش نگاه كالايي صورت گرفته و براي اين كالا ارزش‌گذاري ريالي انجام شده است. پرسش اساسي در اين زمينه اين است كه وقتي از آموزش و پرورش عمومي سخن مي‌گوييم آيا مي‌دانيم منظور چيست؟ اگر پاسخ به اين پرسش را در تحقق اهداف تعيين شده در پايه‌ها و مقاطع تحصيلي بدانيم، آن وقت بايد كارشناسان سازمان برنامه و بودجه بگويند ...
كدام خدمات براي تحقق كدام اهداف كارآمد تضمين شده است كه بشود براي هر يك ارزش ريالي تعيين كرد؟ بي‌ترديد امر تعليم و تربيت با نگرش كالايي قابل توصيف و تبيين نيست و بي‌شك آموزش و پرورش كارخانه توليد كالا نيست. لذا ريشه اين انحراف را بايد در نگرش كالايي به اين امر مهم و حياتي دانست كه در صورت اصلاح اين نگرش آنگاه براي آموزش و پرورش ارزش‌گذاري كيفي خواهيم داشت و زماني كه مي‌بينيم، اهداف مورد نظر تحقق نيافته به دنبال راهكارهاي مبتني بر اين نگرش، تمام كميت‌ها را به ‌كار مي‌گيريم تا كيفيت مورد نظر به دست آيد.
خانواده‌ها وقتي براي تعليم و تربيت فرزندان‌شان اقدام مي‌كنند مانند خريد يك كالا براي منزل به اين امر نمي‌نگرند و نمي‌گويند‌اين كالاي آموزشي چقدر مي‌ارزد، بلكه مي‌گويند چه فرآيندي فرزندمان را به اهداف مورد نظر مي‌رساند تا براي آن هزينه كنيم. به عبارتي نگرش غيركالايي دارند و اين تجارت آموزشي است كه احساس نياز كاذب و كالايي شدن آموزش را رقم زده و حالا سياست‌هاي دولت هم به جاي اينكه با اين نگرش مقابله كند، مكمل آن شده است.
دولت به دنبال نجات خودش است يا آموزش و پرورش؟! مسوولان چرا مي‌خواهند از زير بار مسووليتي كه بر دوش دارند و حقي كه كودكان و نوجوانان اين مرز و بوم بر گردن آنها دارند، شانه خالي كنند؟


وقتي مدارس دولتي با 4 ميليون هزينه ناكارآمد هستند چگونه يك مدرسه غيرانتفاعي مي‌تواند با يك ميليون كارآمد باشد؟ راه نجات آموزش و پرورش در مردمي كردن آن است و بايد به معناي واقعي به مردم سپرده شود. ناكارآمدي دولت در امر آموزش و پرورش اگر به اثبات رسيده كه رسيده است، راه آن اين نيست كه هزينه‌ها را كاهش دهيم اما اختيار و انتخاب به مردم ندهيم. انتظارات دانش‌آموزان و خانواده‌ها از اين نظام آموزشي برآورده نمي‌شود و اعتماد عمومي از دستگاه تعليم و تربيت كشور سلب شده و مشاركت والدين حداقلي و فرمايشي است، لذا نتيجه طبيعي اين شرايط ناكارآمدي خواهد بود. در همين شرايط موجود مدارسي را مي‌توان يافت كه با جلب اعتماد خانواده‌ها و خلاقيت دست‌اندركاران امور مدرسه به مراتب كارآمد هستند و رضايت دانش‌آموزان و والدين را هم به دست آورده‌اند؛ واقعيتي كه مي‌تواند گره‌گشاي كلاف سردرگم نظام آموزشي ما باشد. واقعيت «مردمي كردن» آموزش و پرورش هم عدالت آموزشي و هم كيفيت آموزشي را مي‌تواند به ارمغان آورد؛ به شرط آنكه مردمي كردن را فقط در پول گرفتن از مردم خلاصه نكنيم و تكليف حمايتي دولت را هم فراموش نكنيم.