بهترین کار «در این مقطع حساس کنونی» چیست؟

حسین سخنور‪-‬ وضعیت امروز ما بدتر است یا آلمان بعد از جنگ جهانی دوم؟ احتمالا از بلایا و مصائب آلمانی‌های رهایی‌یافته از جنگ خوانده و شنیده‌اید یا فیلم‌هایی دیده‌اید که معروف‌ترین آن‌ها حکایت حقوق کارگران و سیب‌زمینی خریدن آن‌هاست، به نحوی که کارگران، مزد روزانه خود را در ساعات مختلف از کارفرمایشان دریافت می‌کردند تا بتوانند به ساعت سیب‌زمینی بخرند، از ترس آنکه بعدازظهرها، سیب‌زمینی گران‌تر از صبح‌ها و ظهرها می‌شود. درست است که این روزها ما هم شاهد گران شدن سیب‌زمینی هستیم، اما این کجا و آن کجا؟ اصلا در صدد توجیه وضعیت موجود و گرانی‌ها و مشکلات روزافزونی که روزگار را به کام مردم تلخ کرده است، نیستم. به دو دلیل ساده: نخست اینکه انگیزه‌ای برای این کار ندارم و دوم اینکه خود نیز در این کشاکش مشکلات قرار دارم و جزء همان مردمی هستم که بیشتر از آنکه دنبال اخبار سکه و ارز باشم، پیگیر اخبار قیمت سیب‌زمینی و ماکارونی و رب گوجه فرنگی هستم.
پس هدفم از مقایسه ایران امروز با آلمان بعد از جنگ جهانی چیست؟ طرح سوالی بود برای اینکه بدانیم آیا الان زمان مناسبی برای ناامید شدن ما هست؟ آیا شرایط سخت‌ پیش‌رو، مجوزی برای ناامید شدن به ما می‌دهد؟ اگر آن‌ها در بحران بعد از جنگ جهانی، ماندند و کشورشان را ساختند، ما در این شرایط نمی‌توانیم؟ علیرغم آنکه ناامید شدن دلایل زیادی نمی‌خواهد، اما همیشه دلایل زیادی برای ناامید شدن در کشور وجود دارد؛ حالا که وضع بدتر شده است، ناامید شدن، منطقی‌تر هم شده است، ولی اگر بتوان یک دلیل خیلی ساده و پیش‌پا افتاده هم پیدا کرد برای امیدواری، باید دو دستی آن را چسبید و رهایش نکرد و تبلیغ و ترویج‌اش کرد. چون چاره‌ای دیگر نیست. ثمره ناامیدی چیست؟ آن‌هایی که می‌توانند می‌روند و آن‌هایی که نمی‌توانند، می‌مانند. هر دو چه می‌کنند؟ جماعتی که می‌روند، سرمایه‌های مادی و معنوی کشور را با خود می‌برند، جماعت ناامیدی هم که می‌مانند، در بهترین حالت شاعر می‌شوند. پس چه کسی می‌ماند و چه کار باید کرد؟ خیل ناامیدان، چه عایده و فایده‌ای برای خود و مملکت دارند؟
سوال بعدی، در صورت حفظ موقعیت امید و حراست از آخرین سنگرهای امیدواری این است که چه کار باید کرد؟ چه کار می‌توان کرد، آن هم در «شرایط اخیر و مقطع حساس کنونی»؟ مدعی می‌تواند از توصیه‌کنندگان به امیدواری بپرسد اگر قرار باشد کارهایی را که می‌توان انجام داد، لیست کنیم، چند ردیف پر می‌شود و کدام کارها از عهده ما برمی‌آید. «ما»یی که تا این حد ناتوان شدیم.
لازم به ذکر است منظور از این «ما»، مای طبقه متوسط است که غیر از دغدغه‌های شخصی اقتصادی، دغدغه فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی نیز دارد. قبل از اینکه به پاسخ بپردازیم، بنا به قاعده «حسن السوال، نصف الجواب» آخرین صورت از سوال خود را با توضیحاتی که آمد، بازنویسی می‌کنیم: در شرایطی که شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل است و مای طبقه متوسطی که روز به روز ضعیف شده‌ایم و ضعیف‌مان کردند، اگر بخواهیم امیدوار باشیم و کاری کنیم، چه کار می‌توانیم بکنیم؟
حالا که سوال تبیین شد، می‌توان مقدمات پاسخ را تهیه کرد. مقدماتی که با ذکر خاطره‌ای فراهم می‌شود. اواخر عمر دولت اصلاحات که برخورد با جریان‌های دانشجویی شدت گرفته بود. در یکی از دیدارهای دانشجویی با اساتید بود که دانشجویان ناامید و خسته از شرایط آن زمان از دکتر سروش پرسیدند که ما الان دیگر چه کار می‌توانیم انجام دهیم؟ الان که اصلاحات ضعیف شده است و دیگر نمی‌تواند حامی دانشجویان در برابر گروه‌های تندرو باشد؟ جواب ایشان جالب بود. ایشان پاسخ دادند اشکال شما این است که دنبال «بهترین کار» هستید، در حالی که فقط مهم است که «کاری» انجام دهید و لزوما نباید آن کار، بهترین کار باشد. (نقل به مضمون) خاطرم هست برخی این پاسخ را برنتابیدند و آن را جوابی دلخوش‌کنک تلقی کردند، اما هرچه پیش‌تر رفتیم، بیشتر به درستی این پاسخ رسیدم. نه در این شرایط سخت و پیچیده، که حتی در شرایط معمولی نیز این پاسخ کارآمد است و اگر وسواس «بهترین کار» را از ذهن بیرون بیاوریم و خود را از قید و بند آن رها کنیم، می‌توان دست به کار شد و چه بسا همان کار هم در جریان انجامش، تبدیل به «بهترین کار» شود. چکیده همه این‌ها را در مصرع زیر می‌توان دریافت: «کوشش بیهوده به از خفتگی»