در میان بهشت وجهنم

سیامک رحمانی سردبیر دنیای بی‌عدالتی است. اگر قبولش کنی شریک جرم می‌شوی و اگر بخواهی تغییرش دهی می‌شوی جلاد.
ژان پل سارتر
و بله. مزدک میزرایی هم می‌توانست بماند. مثل ما. مثل همه آنها که مانده‌اند. مثل همه آنهایی که جایی خواهانی ندارند یا همه بده‌وبستان‌شان اینجاست و فلسفه‌شان این است که «کجا از این‌جا بهتر». می‌توانست بماند و با همه این شرایط سر کند. شاید از آن‌چه که بود کمی بالاتر می‌رفت. شاید هم سرنوشتی مشابه عادل پیدا می‌کرد. این دومی بعید بود البته. او آسته می‌رفت و آسته می‌آمد که گربه شاخش نزند. اهل مجادله و سرکشی نبود. دنبال دردسر نمی‌گشت. شاید برای همین هم کسی باور نمی‌کرد ناگهان راهش را کج کند و برود. برای این‌که سر به زیر بود و کمتر با کسی سر شاخ می‌شد. نه مثل عادل سرش بوی قرمه‌سبزی می‌داد و دنبال گردوخاک کردن بود، نه مثل جواد اهل رابطه و معامله و بیزنس. پس عجیب نبود اگر این‌جا می‌ماند برای دهه‌ها کارش را می‌کرد و چند صدتا، چند هزارتای دیگر مسابقه گزارش می‌کرد و بازنشسته می‌شد تا برایش مراسم تقدیر بگیرند و استاد صدایش کنند. تا آن‌وقت احتمالا کمی بیشتر به او در فضای مجازی بد و بیراه می‌گفتند و کمی کمتر تعریفش را می‌کردند و در مجموع زیاد سراغش را نمی‌گرفتند. اگر خبر رفتنش درز نمی‌کرد و رسانه‌ای نمی‌شد، اگر یکهو چند وقت دیگر در یک شبکه لندن‌نشین رویت نمی‌شد، شاید کسی اصلا نمی‌پرسید که او کجاست و سرش به چه گرم است. اما این‌که همین مزدک بی‌جنجال دلش خواسته برود زندگی و کار را یک جای دیگر دنیا تجربه کند، آن هم جایی که نباید می‌رفته، که دیگر به این زودی‌ها نمی‌تواند برگردد، یعنی ما یک جا مسیر را اشتباه رفته‌ایم. شاید هم او اشتباه رفته باشد. شاید پشیمان شود. زندگی در لندن شوخی نیست. پرخرج است و چم‌وخم خودش را دارد. این‌که در میانسالی زندگی‌ات را برداری بروی و بخواهی همه چیز را از صفر شروع کنی، حتی برای آدم باتجربه و حرفه‌ای مثل مزدک راحت نیست. هرچند که برند  است و مطمئنا برای استخدام در یک شبکه تلویزیونی پیشنهادات وسوسه‌کننده‌ای داشته. هرچند که زبان می‌داند و حتی اگر تصمیم بگیرد می‌تواند در رسانه‌های بین‌المللی مشغول کار شود. چیزهایی که این‌جا برایش تره خرد نمی‌کنند. کی اهمیت می‌دهد که او جزو معدود زبان‌دان‌های گزارشگری بود که اطلاعاتش را از منابع اصلی می‌گرفت و می‌توانست گلیمش را از آب بکشد و به انگلیسی حرف بزند و ترجمه کند.
اما همه اینها هم موفقیت او را در لندن گارانتی نمی‌کند. شاید پس از مدتی نخواهندش. شاید جذب روابط و شبکه‌های عنکبوتی آن‌جا نشود و به دردسر بخورد. شاید خواسته‌ها و شرایط آن‌جا برایش سخت باشد. اصلا هوای ابری و بارانی ساحل تایمز شاید به مزاجش سازگار نباشد و هوای آفتاب کند. اما او تصمیم بزرگش را گرفته و رفته. ریسکی که معلوم نیست جواب بدهد یا نه. رفتنی که برای خیلی‌ها گران تمام می‌شود. ادعاهای خیلی‌ها را ضایع می‌کند. مایه خجالت است. او شاید ببرد، شاید ببازد، اما رسانه ما  این‌جا بازنده‌ است. ما هم یعنی رسانه ملی. اگرنه مردم اگر بتوانند گزارش او را روی مسابقات فوتبالی بشنوند که چه‌بسا ایران اینترنشنال بخواهد زنده پوشش دهد، خیلی هم دل‌شان بخواهد. مسابقاتی که دیگر نه تأخیر چند ثانیه‌ای دارد و نه به خاطر ممیزی با وقفه و تصاویر نامربوط قطع و وصل می‌شود. او تصمیم انفجاری زندگی‌اش را گرفته و حالا هم آینده خودش و هم بخشی از زندگی ما را می‌تواند به شکلی تازه محک بزند. او رفته و این برای رسانه و فوتبال ما اتفاق کمی نیست. پس از همین شوک اولیه اما، شاید بتوان چند پرسش را مطرح کرد. سوالاتی که ممکن است خودش در آینده جواب بدهد یا مدیران رسانه بخواهند پاسخی برایش پیدا کنند. شاید هم کسانی که مدام برای ما تعیین تکلیف می‌کنند و به ما می‌گویند چی خوب است، چی بد است، بخواهند کمی این ابهامات را توضیح بدهند تا ما هم  بفهمیم کجای کاریم و با خودمان چند چندیم.


یک- حالا چی می‌شود. اگر مزدک بخواهد آن‌جا برنامه ورزشی تهیه کند، اگر بخواهد فوتبال گزارش کند، باید ببینیم یا نه. اگر همان برنامه‌ای را که این‌جا می‌ساخت بخواهد آن‌جا بسازد، غیرمجاز است یا تماشایش ایراد ندارد. الان شبکه سه و شبکه ورزش با برنامه‌های او احساس رقابت و دشمنی می‌کنند یا می‌گویند این‌که مزدک است، غریبه نیست.
دو- خودش چی. با او حرف بزنیم یا نه. اگر فردا روزی تماس گرفت حالمان را بپرسد، جوابش را بدهیم یا به او دشنام بدهیم که چرا ما را رها کرده رفته. اگر خواست درباره لیگ حرف بزند، درباره کیفیت بازی پرسپولیس و بازیکن‌های جدید تراکتورسازی چیزی بپرسد چی. جوابش را بدهیم یا گوشی را قطع کنیم. او رفیق قدیمی ما بوده. الان یعنی باید رفاقت‌مان را تمام کنیم؟
سه- تکلیف شبکه چه می‌شود؟ می‌خواهد همین‌طور ادامه بدهد یا بالاخره جلسه‌ای می‌گذارند و فکری می‌کنند و تصمیمی می‌گیرند. یعنی عادل محروم شود و مزدک برود و میدان بماند برای سرهنگ و عباس قانع و سیانکی؟   شاید فکر می‌کنید اینها خیلی هم بهترند؟ شاید فکر می‌کنید جوانگرایی یعنی همین.
چهار- آقای علی‌عسگری که دیروز پریروز تولد عموپورنگ را تبریک گفته بودند، ممکن است بخواهند چیزی درباره مزدک هم بگویند یا ترجیح می‌دهند سکوت کنند. نمی‌خواهند متنی منتشر کنند و از او بابت اشتباهش انتقاد کنند یا محکومش کنند یا خسته نباشیدی بگویند و برایش آرزوی توفیق داشته باشند. الان به نظر مدیران تلویزیون او دشمن محسوب می‌شود و اگر خبری درباره‌اش بخواهند بدهند با کنایه و توهین باید باشد یا می‌شود او را فریب‌خورده‌ای محسوب کرد که رفته به کار ورزشی‌اش ادامه بدهد.
پنج - سناریونویس‌های تلویزیون و روزنامه‌های معروف نمی‌خواهند درباره رفتنش آسمان ریسمان ببافند و ماجرا را جنایی کنند؟ در آینده قرار است درباره او هم اخبار عجیب‌وغریب و روابط مثلثی و مربعی منتشر کنیم و از  او چهره‌ای مخوف نمایش دهیم یا فقط تماشایش می‌کنیم و ندیده‌اش می‌گیریم؟ این یکی مزدک میرزایی است. لعنتی این همه‌ سال بغل گوش‌مان بوده و دست از پا خطا نکرده. چی باید درباره‌اش بگوییم. آها. شاید هم او در ادعای فساد میلیاردی عادل فردوسی‌پور شریک بوده! شاید بشود پایش را به پرونده‌های آنچنانی دیگر باز کرد و مثل عادل برایش پاپوش درست کرد. اما اگر بخواهد از آن‌جا افشاگری کند چی؟ اگر روی آنتن زنده جواب‌مان را بدهد. اوضاع پیچیده است. حالا چه کار کنیم؟