آه هزارستان بی‌دفاع!

امید مافی‪-‬ حالا وقت آن رسیده که ملا فیض محمد کاتب از زیر خروارها خاک برخیزد و در کرانه‌های کلام و شگفتی روز خونین هزاره را به تاریخ بسپارد.حالا وقت آن رسیده ماه از شیار شب بگذرد و اطلسی‌ها در فراغ دختران اندوه و حرمان و حسرت با نجوایی درشکنند.
آنجا در هزارستان دریا معنای مرداب‌های پوسیده می‌دهد وقتی حضور خونبار فاجعه، اشک را در پهنای صورت پدران و مادران خسته جان می‌نشاند و کیف‌ها و کتاب‌های بی‌صاحب را روی دستشان می‌نهد.
مرگ انگار اتفاق غریبی نیست و کسی به یاد نمی‌آورد کشتگان مکتب خانه آن سوی کابل قرار بود عاشق شوند،عروس شوند،مادر شوند و در شکوفه چشمانشان معجزه زندگی را بارور کنند.
باز هم انتحار،باز هم مرگ و باز هم رد خون بر روی آسفالت منطقه معتدل.طُرفه اینکه هر کس دیگری را متهم می‌کند و چکامه‌های خونبار تغزل در میان نعره‌های پدران به گِل نشسته روی لب‌های شیعیان آن سوی شفاخانه نمی‌نشیند تا باور کنیم مرگ در ذات روز شوم کابل از شب سخن می‌گوید.تا در چنین شرایط بغرنجی به حکم انسانیت بیگاه و بی‌شکیب مویه کنیم در فراغ دخترکانی که آرزوی رسیدن به حجله را با خویش به گور بردند.دختران سوزنده در حریره آتش...


آه دردانه به خون نشسته! در ضجه‌های مداوم مرگ و سکوت کتانی‌های سفید تو که حالا گُلی رنگ شده کجاست دقیقا؟
و جهان منفعل‌تر از همیشه تنها خیره شده است به یک تصویر سترون در فراسوی بامیان و غزنی و قصد ندارد پای نبودن دانش آموزانی که هندسه مرگ را هنوز یاد نگرفته بودند بایستد.
حالا لابد باید میان جسدهای شیشه‌ای با نفس‌های بند آمده زیر گوش دخترکان ناکام هزاره فریاد زد جهان جای خوبی نیست.به دنیا برنگردید و نگران چشمان نرگسی مادران خود نیز نباشید که دیر یا زود گیتی زیر باران‌های بی‌محل، عاشقانه‌ترین شعرها را برایتان نجوا خواهد کرد.