راز شبانه ومبلی!

امید مافی‪-‬ ماه در نور ماهتابش آیه مهربانی شد برای خوشبختی لاجوردی‌ها تا در زیر شلاق باران، سکوت همه جا را بگیرد و لندن از پشت نی نی چشمانش شبی آغشته به مرگ را نظاره کند.
جشنواره بزرگ با قهرمانی آتزوری تمام شد و مانچوی دوست داشتنی در شاهراه‌های فریب کم نیاورد تا در ضیافت جبار پنالتی‌ها شریان حیات سه شیرها را به شریان زوال بدل کند و پایان کابوس وار توپچی‌های متفرعن جزیره را نقطه بگذارد.
گلادیاتورها آن شب جام را با خود بردند تا در کوچه‌ پس کوچه‌های آبی ونیز نبض زندگی تندتر بزند و رد عبور آدم‌ها بر برگ‌های دفتر تموز ماندگار شود.
این اما همه آن چیزی نبود که در مسلخ ومبلی رقم خورد.آن شب در ازدحام یک ورزشگاه تب آلود، زندگی انتقام خود را از مرگ گرفت و سیلی محکمی به صورت کرونای لجوج زد تا پس از مدت‌ها بغض راه نفس‌ها را ببندد و دم و بازدم آتشپاره‌ها به بطالت لحظه‌های پوچ پایان دهد.در شبی که ماسک‌ها برداشته شد و نفس‌ها در هم پیچید،جهانِ مغموم لختی چراغ‌ها را روشن کرد تا زندگی بدون اعمال شاقه به راز شبانه ومبلی بدل گردد و دیگر خبری از مرگ و محنت و ماتم نباشد. تا مردگان این سال نوباوگان فرداهای دوردست لقب بگیرند و زایش فصلی سبز به ناگهان گیتی را شیدا کند.بله فوتبال اشک‌های خشکیده از بی‌مهری زمان را به قاب چشم‌ها برگرداند تا در اثنای یک فینال تاریخی آسمان هم برای غمدیدگان گنبد دوار بگرید و پایان جام به آغاز شادمانی یک قاره بدل گردد و شادی تصویری بلند از بلندای قامت آینه‌ها در دیدها قرار دهد.
باور کنید فوتبال بهانه بود.آن شب زیر بارش ابرهای موسمی جهان آرام گـرفت وقتی طاعون قرن در ومبلی مات شد و دیگر هیچ کس لقمه‌ای زندگی در آغوش سراب را تمنا نکرد.چه فرجامی!