پایان تونل وحشت

محمد معصومیان
گزارش نویس
انگار کارنامه با معدل ۲۰ آخر سال مدرسه را در دستش گرفته باشد، کارت واکسیناسیون به دست با چشمانی که از خوشحالی برق می‌زند از در بزرگ سوله خارج می‌شود: «یک دهه شصتی واقعی وقتی برگه مهر خورده به دستش می‌دهند خوشحال می‌شود تازه اگر قبلش چند ساعتی در صف ایستاده باشد لذتش بیشتر هم می‌شود.» سهراب که توانسته دو سال از دست کرونا در برود لحظه واکسن زدن را یکی از شیرین‌ترین لحظات زندگی می‌داند و می‌گوید: «به دوستانم قول داده بودم کرونا نگیرم تا درمانش از راه برسد امروز باید از چند نفر شیرینی بگیرم چون برنده شدم.»
با تند شدن ضرب‌آهنگ واکسیناسیون در کشور بالاخره نوبت به دهه شصتی‌ها هم رسید که در سامانه ثبت‌نام کنند، البته قبل از اعلام رسمی ثبت‌نام این گروه سنی، مراکزی در تهران بدون در نظر گرفتن محدودیت سنی به همه افراد واکسن می‌زدند. دهه شصت را شاید بتوان پرجمعیت‌ترین نسل تاریخ این کشور محسوب کرد. آن طور که آمارها می‌گویند دهه شصت با بیش از 16 میلیون نفر جمعیت بالاترین سهم را در کل جمعیت کشور دارد. نسلی که در زمان جنگ به دنیا آمد، در کلاس‌های پرجمعیت درس خواند و همیشه امکانات و تجهیزات برایش کم بود اما این بار هر چند کمی دیر به واکسیناسیون رسید و به سر خط اخبار راه پیدا کرد. خبری خوشایند که با توجه به جمعیت بالای این دهه، نشان از کنترل بیش از پیش بیماری دارد. به قول بهمن: «اگر بتوانند به دهه شصتی‌ها دو دوز واکسن را بزنند نصف بیشتر راه را رفته‌اند.» بعد از حرف‌های بهمن چند نفر دیگری که در صف کوتاه پشت در ایستاده‌اند هم با خنده تأیید می‌کنند یکی از آنها می‌گوید: «به نظرم باید اول از این دهه شروع می‌کردند بعد می‌رفتند سن بالاها را می‌زدند.» پسر کناری با خنده می‌گوید: «مرد حسابی الان متولد سال 60 خودش 40 سال دارد، سن بالا حساب می‌شود.»


با بهمن بعد از تزریق دوز اول هم صحبت می‌شوم. او که فوق لیسانس اقتصاد دارد و مشاور اقتصادی است از دوستانی می‌گوید که پیش از رسیدن نوبت از بازار آزاد واکسن خریده بودند: «خیلی از دوستانم قبل از رسیدن به نوبت‌شان واکسن زدند. نمی‌خواهم قضاوت کنم بعضی‌ها با توجه به حجم بالای کار و این طرف و آن طرف رفتن نگران خانواده بودند ولی من مجرد زندگی می‌کنم برای همین ترجیح دادم منتظر بمانم با همسن‌هایم واکسن بزنم. صبح که از خانه زدم بیرون حالم خوش بود و الان هم می‌خواهم بروم یک ناهار از رستوران مورد علاقه‌ام بگیرم و به قول خارجی‌ها جشن بگیرم البته تنهایی.» چشمکی می‌زند و سوار ماشین گران قیمتش می‌شود.
سعید و حمیدرضا و الیاس متولد سال 67 و هر سه اهل یک محله هستند، یک مدرسه رفته‌اند و حالا چند سالی هست باهم کافه‌ای تأسیس کرده‌اند. هر چند خیلی هم بازده خوبی نداشته چون آن طور که می‌گویند دقیقاً یک سال قبل همه‌گیری شروع کردند و حالا چشم انتظار روزهای خوب هستند. آنها را وقتی کارت ملی به‌دست از ماشین پیاده می‌شوند تا به سمت سوله واکسیناسیون بروند، می‌بینم. سعید با خنده می‌گوید: «از خوشحالی یک بغضی ته گلویم هست که نگو. فقط نگرانم لحظه واکسن زدن اشک نریزم، اصلاً باورم نمی‌شود؛ ولی جدا از شوخی شاید بهترین اتفاقی که بعد از دوز دوم واکسن منتظرش هستم این است که با خیال راحت پدر و مادرم را بغل کنم و دیگر نگران نباشم که نکند ناقل باشم، نکند آنها را بیمار کنم.» حمیدرضا ادامه می‌دهد: «با خیال امروز می‌خواهم چشم شبکه‌های اجتماعی را دربیاورم از لحظه لحظه واکسن می‌خواهم استوری بگذارم بگویم بالاخره کوچه ما هم عروسی شد. بالاخره می‌شود دورهم جمع شد؟ میهمانی رفت؟»
این روزها شبکه‌های اجتماعی پر از متن‌ها و عکس‌هایی است که با عبارت «واکسن زدم» آغاز می‌شود. جملاتی که در آن غم و شادی توامان دیده می‌شود. غم از دست دادن عزیزان و شادی رسیدن به دریچه نوری برای رهایی از این تونل طولانی وحشت. کاربران زیادی با عکس گرفتن از زمان تزریق واکسن این لحظه را جاودانه کردند و بحث روی تأثیرگذاری واکسن‌های موجود در ایران هم کماکان داغ است. عده‌ای آسترازنکا را واکسن برتر می‌دانند و بعضی هشدار می‌دهند که این بحث‌ها نتیجه‌ای جز مغشوش کردن ذهن افرادی که قرار است واکسن بزنند، ندارد. بهترین واکسن اولین واکسن است و آمارها نشان داده که تزریق واکسن به‌صورت چشمگیری آمار مرگ و میرها را کاهش داده است.
الیاس آرام‌تر به نظر می‌رسد و همین‌طور که به سمت سوله قدم می‌زنیم با دست به آگهی ترحیمی روی دیوار اشاره می‌کند: «من که دائم به کسانی که این مدت فوت کرده‌اند فکر می‌کنم، دایی مادرم که چقدر آدم مهربانی بود مثل دایی خودم بود همین 6 ماه پیش فوت کرد. پدر یکی از دوستانم هم دوز اول را که زد انگار ویروس در بدنش بود یکدفعه مرد. خلاصه خیلی‌ها فوت کردند این مدت.»
 سعید می‌پرد توی حرفش: «معرفی می‌کنم الیاس دوست باشعور ماست که عادت دارد همه موقعیت‌های خوب را غم‌انگیز کند.» می‌روند داخل سوله روی صندلی می‌نشینند و بد از چند دقیقه که نوبت واکس زدن‌شان می‌شود صدای خنده مسئول تزریق هم بلند می‌شود. به سمت در خروج می‌آیند که حمیدرضا عکسی که از لحظه واکسن زدن گرفته را نشانم می‌دهد، نمای بسته از تزریق واکسن روی بازو در کنار چند تار مو: «این هم عکس هنری من از واکسن کرونا.»
لیلا متولد 1364 است و کارمند یک شرکت که امروز مرخصی ساعتی گرفته‌ و برای زدن واکسن به این سوله آمده است. لیلا می‌گوید: «مدیرم این مدت خیلی اصرار داشت که همه بچه‌ها واکسن بزنند، بیشتر همکاران بالاخره هر کدام به شکلی واکسن زدند فقط من مانده بودم که دیگر امروز با اصرار آمدم واکسن بزنم. نمی‌خواستم کلاً واکسن بزنم اما حس کردم اگر به مدیر شرکت بگویم شاید برخورد خوبی نکند دیگر گفتم باداباد بیایم بزنم که در این وضعیت اقتصادی لااقل بیکار نشوم.» از او می‌پرسم دلیل واکسن نزدنش چیست؟ او در جواب یکسری اطلاعات غلط علمی و یکسری شایعات را بهم می‌بافد: «اینها چیزهایی نیست که من بگویم، خیلی‌ها در امریکا و فرانسه هم به واکسن اعتقادی ندارند.» خوشحالم از اینکه با همه این اطلاعات ناقص برای تزریق واکسن آمده و سعی می‌کنم با خونسردی از او خداحافظی کنم.
دهه شصتی‌ها را می‌توان در خاطرات مشترک‌شان جست‌و‌جو کرد، از کارتون‌ها و شخصیت‌های محبوب، از محدودیت‌ها و تجربه‌های سیاسی و اجتماعی و البته حالا با تجربه یک همه‌گیری که لابد تا آخر عمر خاطره‌اش با آنها خواهد ماند. لابد قرار است بعد از تمام شدن این روزهای نکبت زده با تک تک این لحظه‌ها خندید، با انواع ماسک زدن شوخی کرد و نقل قول‌های عجیب این روزها را به یاد آورد و البته درد مشترکی که نمی‌شود جدا جدا آن را درمان کرد. دهه شصتی‌ها اما خوب بلدند کنار هم بایستند و بخندند.