جنگ تَن‌ها با تانک‌ها در سوسنگرد

نوائیان / حلاجیان – اوضاع بدتر از آن چیزی بود که به نظر می‌رسید؛ در این دوماه که از آغاز تجاوز ارتش بعثی عراق می‌گذشت، خیلی جاها سقوط کرده‌بود؛ اهواز زیر آتش توپخانه دشمن بود و بنی‌صدر، با توهمات مربوط به زمین دادن و زمان گرفتن، فقط دشمن را برای پیشروی سریع‌تر ترغیب می‌کرد. حالا هم خبر می‌رسید که عراقی‌ها، خیز برداشته‌اند برای تصرف سوسنگرد که اگر آن‌جا به دستشان می‌افتاد، می‌توانستند تدارک یک حمله نهایی را برای اشغال اهواز ببینند. تکلیف چه بود؟  23 آبان 1359، سرهنگ سلیمی، رئیس ستاد جنگ‌های نامنظم، با آیت‌ا‌...خامنه‌ای، نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع، تماس گرفت و از اوضاع بسیار وخیم سوسنگرد گفت؛ این‌که منطقه از هوا و زمین زیر آتش است و بچه‌ها دیگر توان ایستادگی ندارند. آیت‌ا‌...خامنه‌ای در جلسه شورای عالی دفاع، خطاب به بنی‌صدر گفت که آیا از اوضاع وخیم سوسنگرد اطلاع دارد؟ او هم جواب داد که از وضعیت باخبر و عملیاتی برای نجات منطقه طراحی شده‌است. اما آیت‌ا‌... خامنه‌ای بازهم نگران اقدامات بود؛ روز 25 آبان، روانه اهواز شد تا به کارها رسیدگی کنند؛ آن‌جا بود که با چهره مضطرب سرهنگ سلیمی و همکاران او روبه‌رو شد؛ بنی‌صدر هیچ اقدامی نکرده‌بود! از این بدتر اخباری بود که از سوسنگرد به گوش می‌رسید؛ تنها 20 نفر از پرسنل نیروهای هوایی و تعدادی از نیروهای جنگ‌های نامنظم برای دفاع از یک شهر در برابر هجوم لشکر تا بن دندان مسلح عراق باقی مانده بودند؛ جنگ تن ها با تانک ها.  طرحی برای حمله به سرعت طرحی برای حمله و شکستن محاصره سوسنگرد ریخته و در جلسه‌ای با حضور آیت‌ا...خامنه‌ای(نماینده امام در شورای عالی دفاع)، سرلشکر فلاحی(جانشین فرماندهی ستاد مشترک)، سرلشکر ظهیرنژاد(فرمانده نیروی زمینی)، آقای غرضی(استاندار وقت خوزستان) و چندتن دیگر بررسی و تأیید شد؛ اما باید پیش از آن با امام(ره) هماهنگی‌های لازم صورت می‌گرفت؛ آیت‌ا‌...خامنه‌ای به آقای اشراقی، داماد امام(ره) تلفن کرد، وضعیت را شرح داد و از او خواست موضوع را به امام(ره) اطلاع دهد. دقایقی بعد، آقای اشراقی تماس گرفت و گفت: امام فرمودند بنی‌صدر این‌جا مسئولیتی ندارد، عملیات را انجام دهید و خودِ سرتیپ فلاحی، فرمانده نیروی زمینی، باید مباشر عملیات باشد. خیال آیت‌ا‌...خامنه‌ای از این بابت راحت شد. همه نیروها پای کار آمدند؛ شهیدچمران هم نیروهایش را آورد. قرار شد تیپ دو زرهی لشکر 92 اهواز هم از عملیات پشتیبانی کند؛ بدون آتش توپخانه و حضور تانک‌ها، عملاً نمی‌شد محاصره را شکافت. آیت‌ا‌...خامنه‌ای شب را در اتاقش مشغول استراحت بود تا بامداد، با نیروها همراه شود. آن شب پر التهاب با توجه به روال عادی انجام امور، نیازی نبود که از فرمان امام(ره) استفاده کند؛ کارها طبق نقشه پیش می‌رفت؛ اما ناگهان شهید چمران با اضطراب به دیدارش آمد؛ بنی‌صدر به لشکر 92 اهواز دستور داده بود که حق شرکت در عملیات را ندارد. آیت‌ا‌...خامنه‌ای بی‌درنگ قلم را برداشت و دو نامه نوشت؛ یکی به سرهنگ قاسمی، فرمانده لشکر 92 زرهی و دیگر به سرتیپ فلاحی، فرمانده نیروی زمینی. نامه اول در ساعت یک‎ونیم بامداد به رشته تحریر درآمد؛ آیت‌ا‌...خامنه‌ای در آن نامه تاریخی نوشتند: «من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمی‌دانم. این به معنای تعطیل یا به ناکامی کشاندن عملیات فرداست. استعداد دشمن چنان است که آن دو گروهان پیاده یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود، درحقیقت تک انجام نگرفته است ... جوانان ما در سوسنگرد، حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر ما قدری بار دشمن را سبک نکنیم، همه نابود خواهند شد و شهر کاملاً سقوط خواهد کرد. خلاصه این‌که به نظر و تشخیص ما کار باید به همان روالی که عصر صحبت شد پیش برود و تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود. در غیر این صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عدول کرده‌است.» نامه دوم  را در ساعت 2 بامداد نوشت؛ خطاب به سرتیپ فلاحی و در آن فرمان امام(ره) قید شد. شهید چمران نیز، پایین هر دو نامه، چند جمله‌ای از سر درد نوشت. دستور آیت‌ا...خامنه‌ای، سرنوشت سوسنگرد را عوض کرد؛ فردای آن روز، لشکر دو زرهی وارد معرکه و محاصره سوسنگرد شکسته شد. پیروزی در این عملیات، یک پیام واضح و روشن داشت؛ این‌که پیروزی اصلاً دور از دسترس نیست، اگر کارشکنی در بین نباشد. امروز 41 سال از آن واقعه تاریخی می‌گذرد؛ از آن پیروزی زرین که خیلی از مورخان آن را مبدأ پیروزی‌های بعدی ایران در دوران دفاع مقدس می‌دانند. نبرد تن‌ها با تانک‌ها یکی از نکات بسیار مهم در عملیات آزادسازی سوسنگرد، دست خالی نیروهای خودی از نظر تسلیحات و دست پُر نیروهای دشمن در این زمینه بود. سردار کاظم پدیدار، از رزمندگانی که در عملیات آزادسازی سوسنگرد حضور داشته و شاهد عینی بسیاری از ماجراها بوده‌است، در گفت‎و‌گو با خراسان، به توصیف شرایط حاکم بر شهر می‌پردازد و می‌گوید: به زحمت خودمان را به سوسنگرد رساندیم، باور کنید از جهنم چیزی کم نداشت. از زمین و هوا آتش می‌بارید؛ با همه‎چیز به شهر شلیک می‌کردند، توپ، تانک، بمباران هوایی، حتی با تیربارهای کالیبر بالا؛ اصلا وضع عجیبی بود. یک‎بار تانک‌ها خودشان را کشیده بودند داخل شهر و در آن‌جا نفرات مدافع با تانک‌ها درگیر شده‌بودند؛ جنگ تن با تانک! پدیدار می‌افزاید: عراقی‌ها برای گرفتن اهواز، به اشغال سوسنگرد نیاز داشتند، باید حمیدیه، بستان و سوسنگرد را می‌گرفتند تا راهشان به سمت اهواز باز می‌شد، حتی یک‎بار هم آمدند و تقریباً تمام شهر را گرفتند، اما بچه‌ها همه را عقب راندند. این اتفاق چندباری تکرار شد و دست آخر، عراقی‌ها خیلی پُر زور آمدند سمت شهر. من و 80 نفر از رزمندگان، داشتیم می‌رفتیم سمت هویزه که خبر تک سنگین عراقی‌ها را شنیدیم و برگشتیم سوسنگرد. عراقی‌ها هویزه را گرفته بودند و از آن‎جا تا سوسنگرد، فقط 15 کیلومتر راه بود. بعثی‌ها تجهیزاتشان از هر نظر کامل بود، اما ما چه داشتیم؟ تقریباً هیچ! چند اسلحه ام.یک، یکی دو تا بازوکا، چند تفنگ برنو و یکی دوتا آر.پی.جی 7 ؛ با این‌ها قرار بود برویم به جنگ تانک‌ها و نفرات. عراقی‌ها که آمدند روی جاده حمیدیه، محاصره شهر کامل شد، دیگر راه برگشت نداشتیم. مقاومت سنگین بچه‌ها آغاز شد. سه روز گذشت و وضعیت همین‌جور بود. دیگر داشتیم به آخر خط می‌رسیدیم که خبر رسید شهیدچمران با بچه‌هایشان دارند می‌آیند و آیت‌ا...خامنه‌ای هم دستور داده‌اند به لشکر زرهی اهواز که بیاید پای کار و محاصره را بشکنند. آن‎ها که رسیدند و عملیات شروع شد، تانک‌های عراقی کشیدند عقب و رفتند بیرون شهر؛ با جاده اصلی 200 متر فاصله داشتند. عبور از میان خط زرهی دشمن سردار کاظم پدیدار به ذکر خاطره‌ای از آن روزها می‌پردازد و ادامه می‌دهد: این‌طوری روی جاده مسلط بودند و هر جنبنده‌ای را می‌زدند. ما و تعدادی از بچه‌ها که بیرون از شهر بودیم، آمدیم برگردیم به شهر، بی‌خبر که تانک‌های عراقی به ستون یک، صف کشیده‌اند و لوله‌های توپشان به سمت جاده نشانه رفته‌است. ما با احتیاط آمدیم از کنار جاده عبور کنیم، ناگهان نمی‌دانم چطور شد که از وسط تانک‌ها سر درآوردیم! عجب وضعیتی بود! نمی‌شد مسیر را درست تشخیص بدهی! با سختی و بدبختی از وسط این تانک‌ها رد شدیم و خودمان را از فاصله دورتر رساندیم آن طرف جاده. کار خدا بود که ما را ندیدند و شلیک نکردند.حملات شهید چمران و نیروهایش، عراقی‌ها را برد عقب‌تر و شرایط بهتر شد؛ ولی باران گلوله هنوز ادامه داشت. خودم را رساندم مسجد جامع سوسنگرد. آن موقع عراقی‌ها آن طرف کرخه هم موضع گرفته بودند و باید می‌بردیمشان عقب؛ چون شهر به راحتی زیر برد توپ‌هایشان بود و شب و روز شلیک می‌کردند؛ حتی با خمپاره 60 که بُردش یک کیلومتر است، می‌توانستند شهر را بزنند. شروع کردیم به عملیات برای عقب راندن آن‎ها. مخفیانه خودمان را می‌رساندیم نزدیک تانک‌ها و ناگهان حمله شروع می‌شد؛ نمی‌دانم چرا عراقی‌ها این‌قدر با خیال راحت کنار تانک‌هایشان می‌ایستادند؟! شاید خیالشان راحت بود که ما نمی‌رویم آن طرف جاده یا رودخانه، ولی خب، می‌رفتیم! حتی وقتی که آر.پی.جی نداشتیم، می‌رفتیم و با نارنجک تانک‌ها را منهدم می‌کردیم، یعنی یک نفر خودش را می‌رساند به تانک، می‌رفت بالای برجک آن و نارنجک را می‌انداخت داخلش! گفتن این مسئله خیلی راحت است، اما واقعاً کار پرخطری بود و جرئت و شجاعت فراوانی می‌خواست. دستوری که پیروزی را رقم زد سردار پدیدار به ماجرای مخالفت بنی‌صدر و سنگ‌اندازی او در مسیر رسیدن مهمات به نیروهای مستقر در سوسنگرد هم اشاره می‌کند و می‌گوید: خب، آن موقع بنی‌صدر فرمانده کل قوا بود و ارتش هم زیرنظر او قرار داشت؛ وقتی سلاح می‌خواستیم به ما می‌گفتند باید از بالا دستور بیاید؛ به هر حال، آن‎ها هم چاره نداشتند و باید از قوانین تبعیت می‌کردند. وقتی بنی‌صدر مانع ایجاد کرد، آیت‌ا...خامنه‌ای که نماینده امام(ره) بودند، وارد میدان شدند و قضیه محاصره سوسنگرد را پیگیری کردند. ایشان هرچه در ابتدا سعی کردند که با بنی‌صدر تعامل داشته باشند و از او خواستند که مهمات بفرستد برای بچه‌های سوسنگرد، قبول نکرده‌بود؛ این بود که آیت‌ا...خامنه‌ای دستور مستقیم دادند به فرمانده لشکر زرهی اهواز، سرهنگ قاسمی که بیایند پای کار و با کمک شهید چمران و دستور آیت‌ا...خامنه‌ای، آن پیروزی بزرگ رقم خورد.