پرسش‌هايي براي نپرسيدن-2

سرنوشت صفويه سويه دردناك و عبرت‌آموزي از پيوند دين و دولت را به ما نشان داد. روحانيت شيعه كه با فضاسازي پادشاهان صفوي هم براي ايجاد منطقي سياسي و البته مذهبي در رقابت با عثماني‌ها از علماي شيعه حمايت مي‌كرد، جهت‌گيري داخلي ديگري هم داشت. كنار زدن نيروي قدرتمند صوفيه كه منويات متفاوتي را در ساختار دولت دنبال مي‌كرد. اما علماي در حال نضج نه تنها جايگزين قدرتمندي براي سلطنت در رقابت با صوفيه نبودند، بلكه هم به دليل فقدان اعتماد به نفس و هم در اقليت بودن، منازعه جديد را برخلاف منافع خويش مي‌ديدند. آنها از مواهب موقعيت جديد سود بردند، اما به سلطنت اعتبار بايد و شايد را ندادند. طرفه آنكه نگرش اخباري نه تنها موجب تعالي مذهبي نشد، بلكه يكي از عوامل عقب‌ماندگي نيز به حساب مي‌آيد. اگر اين فرض را قبول كنيم، همه تلاش‌هاي علماي شيعه در خط فاصل ميان سقوط صفويه تا برآمدن قاجار، صرف ارزيابي و بازبيني نقش خويش شد. نادرشاه در ميانه اين دو خط قرار داشت.  او يا سني‌مذهب بود يا تمايز مذهبي و سياسي با عثماني را برنمي‌تابيد. لذا تلاش فراواني كرد كه يكي از اين دو اتفاق روي دهد. ايران با مميزه مذهب جعفري در مكه، بعثه و اميرالحاج داشته باشد و ايرانيان از نظر مذهبي به سنت بازگردند. هيچ‌كدام از اين دو روي نداد. اين دو محل مجادله بسيار دارد. اما محل بحثش اينجا نيست. تغييرات حاصله تا ظهور قاجار و آغاز جنگ‌هاي اول و دوم روسيه، پاي روحانيون را به سياست باز كرد. فتحعلي‌شاه قاجار، هم به دلايل شخصي و هم بين‌المللي به حمايت علما نياز داشت. او از نظر فردي، شاهي متدين و معتقد بود. در اصفهان و تهران و قم و تبريز تلاش‌هاي فراواني براي احياي جايگاه علما و مدارس ديني كرد. نقش علماي برجسته اين دوران مانند علامه سبزواري و ملا احمد نراقي در استواري اورنگ سلطنتي داراي اهميت بسيار بود. اما در داستان جنگ‌هاي ايران و روسيه لزوم تهييج و بسيج نيرو، كار را براي دربار حيثيتي كرده بود. برخي شروع جنگ‌هاي دور دوم را به تحريك علما نسبت داده‌اند. موضوعي كه محل تامل دارد. 
برخي از چهره‌هاي ملي از جمله ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهاني با آغاز مجدد جنگ موافق نبودند. وقتي شاه همه بزرگان را دعوت كرد، او را هم به جلسه فراخواندند. نظر وي براي شاه مهم بود. اما او در چنبره‌اي از خباثت و حسادت و بي‌لياقتي كساني چون آصف الدوله گرفتار بود. در پاسخ به سوال شاه كه به جنگ برويم يانه؛ پرسشي طرح كرد كه مي‌تواند پرسش همه تاريخ ما نيز باشد: درآمد ماليات سرانه مملكت محروسه روسيه چقدر است؟ شاه با ميلي پاسخ داده بود 600 كرور.  آنگاه ادامه داده بود: درآمد سالانه اين ملك زرين چقدر است؟ شاه سري تكان داده بود و گفته بود: 6 كرور. وي ادامه داده بود كه: همين‌قدر مي‌دانم كه نبرد ششصدوشش خلاف عقل است! همين پاسخ براي رنجاندن شاه كافي بود. فرزند رشيد ايران، عباس ميرزا هم راضي به جنگ نبود. چون آنجا كه رجز خواني مي‌كردند، يا در جنگ حضور نمي‌يافتند يا دانشي از تحولات صحنه نبرد نداشتند. او مي‌دانست كه اين‌بار نه ميدان كه بايد هوشمندي و ديپلماسي و درك موقعيت بين‌المللي ديگر رقبا به كار آيد.  نه فرانسه شريك همراهي بود و نه بريتانيا مشاوري امين. اما ابوالقاسم به خراسان تبعيد و ايران وارد جنگ شد. علما ميدان‌دار شدند، نتيجه آنكه روس‌ها تبريز و قزوين و همدان و گيلان را هم تصرف كردند. اين واقعه از آن جهت اهميت دارد كه تا پيش از آن منازعه در گرجستان و ارمنستان و داغستان بود نه تبريز! اين واقعه جز آنچه در ماجراي گريبايدوف مي‌بينيم زغال داغي بر دست علماي شيعه بود تا زمان ناصرالدين شاه به گوشه‌اي بغلطند و به بازسازي خود و درك زمانه بپردازند. نقطه درخشان بازگشت آنها تغيير در دو مفهموم بود. آنها آرام‌آرام از سلك علماي فقاهتي صرف و اخباري مسلك به دسته علماي اصولي متمايل شدند. به امور اجتماعي تعلق خاطري يافتند و اگر شايد بلواي بابيه نبود، حتي در داستان مشروطيت هم همراه نمي‌شدند. بابيه زنگ خطر را براي دو دسته به صدا درآورد. سلطنت و روحانيت.  سلطنت ثبات سياسي خود را در خطر ديد. روحانيت مرجعيت مذهبي خود را. به اين دو دسته بايد بازاريان كه متحدين راستين و راسخ روحانيت شده بودند را نيز اضافه كرد. منافع مشترك آنها را به هم نزديك كرد. در اين ميانه حمايت روسيه از بابيه براي ميرزا تقي‌خان اميركبير كه به نيات آنها ترديد داشت، اتحادي نانوشته را موجب شد. هرگونه جابه‌جايي مذهبي، ارتباط وثيق اجتماعي را به خطر مي‌انداخت. متحدين ديروز مجددا خود را بازيافتند. اما بايد اين را درك نماييم كه روحانيت درحالي‌كه از سلطنت در برابر بابيه حمايت كرد، از متحد قديمي خود بازار در برابر سوداطلبي دربار حفاظت كرد. شايد اين مهم‌ترين رمزو راز موضوع «رژي» باشد.  ورود عنصري خارجي و رقيبي بين‌المللي. حتما روحانيت و بازار دغدغه‌هاي باارزشي داشتند، اما نمي‌توان به تهديد منافع دوطرف بي‌توجه بود. روحانيت تجارت بازار را مشروع مي‌كرد و بازار وظيفه خود در تامين منافع روحانيت را فراموش نمي‌كرد. اما ميدان‌داري روحانيت براي تامين حقوق اين گروه‌هاي اجتماعي، آنها را وارد نوآوري و درك مستوفاتر از فقه شيعه كرد. گفت‌وگوهاي كلامي در مواجهه با رقبا، پاسخ دادن نيازهاي بازار، مواجهه با نفوذ خارجي، دادوستد بين‌المللي، ورود دستگاه چاپ، انتشار روزنامه، شنيدن موضوع تنظيمات در عثماني، رشد تجار ايراني، معاهدات تجاري مترتب بر قرارداد تركمانچاي و بازشدن پاي تجار فرنگي به داخل، نوعي نگرش سياسي و اجتماعي را در بين علماي شيعه باز كرد. مشروطه نقطه درخشان اين رويكرد جديد است. براي درك آنچه اسلام سياسي را توجيه‌پذير و همه‌فهم مي‌كند، پرداختن به آن محل تاني دارد. چون داستان ديروز رونق‌بخش همه منازعات امروز است. ما همچنان درگير فهم متفاوت از زمان مشروطه تاكنون هستيم. بدون بازخواني مختصر آنها، سخن امروز فهم نخواهد شد.