بگذاريد آن‌قدر عاشق ايران بمانيم كه اسم كودكان‌مان را ايران بگذاريم

برخلاف هميشه كه ساعت ۷ صبح بيدار مي‌شدم امروز ساعت ۱۱ صبح بيدار شدم، اين‌جور مواقع يعني حال روحي يا جسمي‌ام خوب نيست. با بي‌حوصلگي لباس پوشيدم و زدم بيرون تا كارهاي عقب افتاده‌ام را انجام دهم. توي ماشين اخبار را دنبال كردم: يك قدم تا برجام، پيش خودم گفتم از اين يك قدم‌ها زياد شنيدم، رفتم بعدي مطلب عباس عبدي را ديدم كه در مورد تجمع دهه نودي‌ها نوشته بود، خبر بعدي ارزان شدن گوشت قرمز بود. خسته بودم به بيرون پنجره خيره شدم و كلمه‌اي با همسرم كه حين رانندگي بود، صحبت نكردم. به اين فكر كردم كه مقاله علمي‌ام كه به تازگي در مجله خارجي مورد پذيرش قرار گرفته را بايد اصلاح كنم. به اين فكر كردم كه بايد به جامعه بين‌الملل نشان دهم كه تحريم‌هاي بين‌المللي چگونه باعث نقض حقوق بشر در ايران شده است و بايد روي اصلاح مقاله بيشتر كار كنم. من دكتراي حقوق دارم و به تازگي زندگي در خارج از كشور را رها كردم و به ايران برگشتم. هر كس من را مي‌بيند اولين سوالش اين است كه براي چه به ايران برگشتي؟ و با تعجبم چنان نگاهم مي‌كند كه انگار احمق هستم. اوايل توضيح مي‌دادم كه برگشتم كاري انجام دهم، وقتي همه مي‌خواهند بروند، من آن فردي هستم كه برمي‌گردد چون آرامش خارج‌نشيني را نمي‌توانم تحمل كنم. در فكر مقاله‌ام بودم كه دو تا ون گشت ارشاد جلوي ما را گرفت. با بي‌حوصلگي پياده شدم و درخواست كارت شناسايي كرد. بحث كردم، بحث كردم، بحث كردم كه يك دليل براي بدحجاب بودن من بياورد. داد زدم، داد زدم، داد زدم. تا جايي كه خانم گفت وقتي تمرد مي‌كني يعني مشكلي داري. اينجا ديگر صبر من تمام شد و گفتم من حقوقدان اين مملكت هستم براي من توضيح بده كه چه مشكلي مي‌توانم داشته باشم. پراكنده شدند انگار دستور جديد است كه با مردم بحث نكنند و فقط شماره ماشين را بنويسند تا ۲۱ روز ماشين در پاركينگ باشد.
همسرم از مامور مرد پرسيد همسر خودت چطور لباس مي‌پوشد گفت مثل خانم شما، اما اگر به ما دستور دهند در بيابان بي‌آب و علف هم بايستيم، مي‌ايستيم. ما رفتيم و به احتمال زياد تا چند روز ديگر ماشين ما در پاركينگ است. اما مساله براي من پاركينگ نيست، مساله اين است كه تمام تلاش‌هايم براي آرام زيستن نابود شد. ما دهه شصتي‌ها نسلي هستيم كه خودمان همه كارها را براي خودمان كرديم. ما خودمان تغيير كرديم، خودمان با سختي درس خوانديم و خودمان با سختي تلاش مي‌كنيم تا از پس مخارج زندگي بر بياييم. مشكلات در ايران آنقدر زياد هست كه به راحتي مي‌تواند زندگي و لذت زندگي را از همه ما بگيرد اما نمي‌فهمم كه چرا بايد سر مسائلي كوچك، اين‌قدر نيروي انساني قرار بدهند تا مردي همسن پدر من و خانم‌هايي همسن خود من ساعت ۱۲ ظهر روز يكشنبه در خيابان خلوت بايستند تا به وظايف مقرر خود عمل كنند. ۱۱ نفر انساني كه به اين دنيا آمده‌اند تا كار مفيدي انجام دهند باعث شدند تا اعصاب من آنقدر خراب شود كه به زبانم بيايد و بگويم بيا برگرديم همانجايي ‌كه بوديم البته يك ربع بعد پشيمان شدم و گفتم ما نبايد برويم بايد بمانيم تا به مقصود خود برسيم. گشت ارشاد ماشين توليد نفرت و دشمن‌سازي است و باعث مي‌شود مردماني كه حتي با سياست كاري ندارند هم با كل حاكميت به مشكل بخورند. حجاب مشكل دهه شصتي‌ها، هفتادي‌ها و هشتادي‌ها نيست. من و همه زنان و مردان و دختران و پسران ايران دل‌مان مي‌خواهد با آرامش در ايران‌مان زندگي كنيم و آنقدر عاشقش بمانيم كه اسم كودكان‌مان را ايران بگذاريم. اين حق ماست تا خود پوشش خود را انتخاب كنيم. اگر دغدغه دين داريد، دغدغه امنيت داريد، دغدغه ايران را داريد، اين رويه نه ديني براي مردم، نه امنيتي براي كشور و نه تعلقي به ايران باقي مي‌گذارد. حق ماست كه مسالمت‌آميز در كنار هم زندگي كنيم و به دغدعه اصلي‌مان بپردازيم؛ دغدغه مشترك همه مردم ايران، دفاع از خاك ايران، دفاع از كشور ايران در مقابل ظلم بيگانه. ما بايد به دنبال گفتمان مشتركي باشيم كه همه متفق‌القول تا آخرين قطره خون‌مان براي آن ايستادگي كنيم. آن گفتمان، گفتمان دفاع از ايران است.