درخت گيلاس وحشي و برآورده شدن چند آرزو

زهرا مشتاق
آنچه مي‌خوانيد، گزارش يك مرگ و برآورده شدن چند آرزوي ساده و خوب در روستاي تيتران دَن است. دَن در زبان بلوچي به معني زمين صاف است و تيتر نام درختي است كه از آن گيلاس كوهي مي‌رويد. ميوه‌هايي ريز، سرخ‌رنگ و با طعمي بسيار خوش. شايد تيتران دَن، زماني انباشته از گيلاس‌هاي وحشي بوده است. روستايي كه حالا و به همت شهين اربابي انباشته از درختان جواني شده است كه تا چند سال ديگر، روستا و مردمش را در شاخسار و سايه خود در آغوش بگيرد. 
 لواسان
هيچ‌كس نمي‌دانست نتيجه مرگ عرفان بيست‌و‌دو‌ساله تبديل به كمكي عجيب به چند دختردانش‌آموز در روستاي تيتران دَن شود. جايي كه خانواده عرفان، هرگز نه اسمي از آنجا شنيده بودند و نه حتي مي‌دانستند چنين جايي وجود دارد. آنها خانواده‌اي خوشبخت در لواسانات تهران بودند. دكتر يحيا خوانساري، همراه با همسرش سودابه و دو فرزندش عرفان و توحيد از زندگي خوبي كه داشتند كيف مي‌كردند. عرفان رپ مي‌خواند و بعد از چند ترم، ترجيح داده بود به جاي زبان انگليسي، جامعه‌شناسي بخواند. شايد محتواي شعرهايش در رپ بود كه نشان مي‌داد بيشتر متوجه دردهاي مردم شده است. يك روز خيلي معمولي بود و عرفان نمي‌دانست تا چند ساعت ديگر خواهد مرد.
وقتي به خانه برگشت در گلويش كمي احساس سوزش مي‌كرد. مادرش گفت از من گرفتي. من هم سرماخوردم و گلويم درد مي‌كند. يك قرص خورد. مادربزرگش را كه آن شب مهمان‌شان بود، بغل كرد و بوسيد و رفت به اتاقش كه بخوابد. آقاي دكتر خوانساري، صبح كه به سر كار مي‌رفت، به همسرش گفت عرفان چرا هنوز خواب است؟ بيدار شد بگو بيايد رستوران. آنها يك رستوران معروف در لواسان داشتند. سودابه به جلوي اتاق مي‌رود. آرام در مي‌زند و در را باز مي‌كند. وقت‌هاي ديگر، عرفان تا مادرش را مي‌ديد، دست‌هايش را در هوا تاب مي‌داد كه يعني بيدارم و مادرش را در هوا بغل مي‌كرد. هيچ دستي در هوا تاب نخورد. مادر به صورت عرفان دست كشيد. حالت چشم‌هاي نيمه‌باز و فرم دهان شكلي بود كه عادي به نظر نمي‌رسيد. سودابه دويد سمت تلفن تا به شوهرش يحيا بگويد برگردد. مردي كه از اورژانس آمده بود روي برگه‌اي را امضا كرد و گفت شش ساعت از مرگ مي‌گذرد. در پزشكي قانوني، خانواده با اهداي بخش‌هايي از بدن او مثل نسج و بافت و قرنيه چشم موافقت كردند و در نهايت شكل جسماني زندگي عرفان پايان يافت.
 تيتران دَن
سرگرداني در تيتران دَن زياد بود. دخترها به خصوص دلشان نمي‌خواست به كلاس ششم برسند. آنها با خوشحالي به كارنامه‌هاي خود نگاه مي‌كردند و در همان حال بيشترشان عميقا غمگين بودند. اين كارنامه گوياي چيزهاي بزرگي بود. تقديري مشترك براي بسياري از دختران روستايي، از جنوب تا شرق استان كرمان تا هرمزگان و تا همين سيستان‌و‌بلوچستان. از ششم به بعد سرنوشت دخترها به شكل گريزناپذيري تغيير مي‌كرد. آنها چند دسته مي‌شدند. بعضي از خانواده‌ها دست‌شان بازتر بود. درگير تعصبات قومي نبودند و دخترها بلافاصله راهي شهر مي‌شدند و در مدارس شبانه‌روزي دخترانه ثبت‌نام مي‌كردند. رسيدن به شهر دشوار بود. چون چيزي به نام جاده در هيچ‌كدام از روستاها وجود نداشت. اگر فاصله يك روستا تا شهر مثلا پنجاه كيلومتر بود؛ به جاي شصت دقيقه، مسير در سه تا چهار ساعت طي مي‌شد. در مسيري سخت و پر از دست‌انداز. وانت‌هاي قراضه انگار روي سنگ حركت مي‌كردند. مسافرها بايد خود را در پشت وانت محكم نگه مي‌داشتند تا به بيرون پرت نشوند. براي يكي، دو روستاي نزديك‌تر، چند ماشين راهسازي، پس از ماه‌ها لك و لك، راه را تيغ انداخته بود. جاده آسفالت براي روستا آرزويي دور و دست‌نيافتني بود. دخترها شنبه تا چهارشنبه را در شبانه‌روزي بودند و درس مي‌خواندند. ظهر چهارشنبه با وانتي كه سرويس دخترها حساب مي‌شد، براي ديدن خانواده، راهي روستا مي‌شدند و جمعه آخر شب يا صبح زود شنبه دوباره به مدرسه برمي‌گشتند. اين گروه، دخترهاي خوشبختي بودند. چون پدر و مادرهاي‌شان اجازه داده بودند درس بخوانند. ميان اينها دخترهايي هم بودند كه پول رفتن به مدرسه‌شان را كساني از خيرين به عهده داشتند. بقيه دخترهاي روستا، به آنها نگاه مي‌كردند و آرزو مي‌كردند كاش جاي آنها بودند. جامانده‌ها، خيلي زود شوهر داده مي‌شدند. اغلب به مردهايي كه سن پدرشان را داشتند و بيشترشان همسر دوم يا چندم مردهاي ديگر مي‌شدند. آنها نقشي در اين انتخاب‌ها نداشتند. تعيين‌كننده، مردهاي مسني بودند كه پول بيشتري از بقيه مردم روستا داشتند. مثلا مي‌توانستند براي عروس دري بخرند. يك نوع گوشواره طلاي سنگين‌وزن مخصوص روستاهاي سيستان‌وبلوچستان. يا پول زيادي به خانواده دختر بدهند. مثلا ده، بيست ميليون تومان. دخترهاي جامانده از تحصيل، يا مقاومتي نمي‌كنند يا اين آگاهي را ندارند كه مي‌توانند نه بگويند و به زور شوهر داده نشوند. در ظاهر زور و اجباري نيست. يك عروسي است مثل همه عروسي‌هاي ديگر. اما سرنوشت اين دخترها هيچ تفاوتي با سرنوشت مادران خود و نسل‌هاي پيش از خود ندارد. آنها در كودكي مادر مي‌شوند. بچه‌هاي متعدد به دنيا مي‌آورند و در جواني پير و فرسوده مي‌شوند. درست همچون مادران خود. و درست همچون فرزندان خود در آينده. آنها گذشته و فرداي يكديگرند. حتي اگر فرصتي براي ازدواج با پسري جوان پيدا كنند، بازهم زنجيره ادامه مي‌يابد. پسرها هم آينده‌اي متفاوت از دخترهاي بازمانده از تحصيل پيدا نمي‌كنند. آنها پس از پايه ششم، اگر خانواده اعتقاد يا بضاعتي براي فرستادن فرزندش به شهر براي ادامه تحصيل نداشته باشد، تبديل به كارگراني ساده مي‌شوند كه اغلب در شهرها، ساعت‌هاي طولاني، دور ميدان‌ها مي‌نشينند تا كاري براي انجام دادن پيدا كنند. كارگراني كه مهارتي ندارند. فن و حرفه‌اي بلد نيستند و بديهي است كه بيمه و آينده‌اي نداشته باشند. آنها شوهران و پدران زنان و فرزنداني بي‌آينده‌تر از خود مي‌شوند. چون نه در روستاها شغل و كاري هست و نه در شهرها. حتي وقتي به شهرها مي‌رسند نيز، عاقبتي جز حاشيه ‌نشيني ندارند. 
مي‌شود گفت در تمام اين سال‌ها آموزش و پرورش خود را ملزم به احداث دبيرستان دوره‌هاي اول و دوم براي روستاها نكرده است. چون جمعيت دانش‌آموزي روستايي و عشايري به نسبت دانش‌آموزان شهري اندك بوده است. همچنين مسيرهاي دور و صعب‌العبور معلم‌ها را فراري مي‌دهد و مهم‌تر از همه، نبود بودجه كافي براي استخدام معلم، بيشترين دلايل وزارت آموزش و پرورش بوده است. اگر از پايه اول تا ششم، يك معلم همه بچه‌ها را راه مي‌انداخت، كه البته آن يك معلم هم از پس دانش‌آموزان خوب بر نمي‌آمده؛ دوره متوسطه اول و دوم معلم زياد و متخصص مي‌خواهد. در همين استان سيستان‌و‌بلوچستان خيلي از دانش‌آموزان در مقاطع مختلف تحصيلي بلد نيستند فارسي صحبت كنند و آدم مي‌ماند كه پس چطور به پايه پنجم و ششم رسيده‌اند و چطور نمره قبولي آورده‌اند! معلم‌ها هم مشكلات خاص خودشان را دارند. حقوق‌شان كم است. روستاها دورافتاده و مسيرها سخت است. خيلي از معلم‌هاي مرد با موتور مي‌آيند و مي‌روند. در روستا جايي براي ماندن نيست و ناچار اين راه طولاني را بارهاي زيادي آمد و شد مي‌كنند و راه آنها را فرسوده مي‌كند. انرژي آنها را مي‌گيرد. خيلي از معلم‌ها وقتي به روستا مي‌رسند كه بسيار خسته هستند و كارشان كيفيت لازم را ندارد. شايد موقعيت سرباز معلم‌ها غمبارتر باشد. آنها بدون آنكه مهارت لازم را داشته باشند، بايد به دانش‌آموزاني درس بدهند كه سطح علمي بسيار پاييني دارند. يعني در عمل با موقعيتي مواجهيم كه دانش‌آموزگار از دانش‌آموز فاصله چنداني ندارد و از همين رو اين خطر خيلي جدي وجود دارد كه دانش‌آموزان در پايين‌ترين سطح ممكن از دوره ششم فارغ‌التحصيل شوند. 
مشهد
شهين قورزهي (اربابي) استاد كارهاي نشدني است. او مي‌تواند هر غيرممكني را ممكن سازد. روياي او ساخت دبيرستان براي دانش‌آموزان روستايي است. يك مدرسه كاملا رايگان. مدرسه‌اي كه همه هزينه‌هاي آن به عهده خيرين باشد. او دست به كار مي‌شود. چون پس از بيست سال كاركردن در كسوت خير كشوري، مي‌داند كه آنچه اهميت دارد، سطح كيفي آموزش است. دانش‌آموزان روستايي به معلم‌هاي خوب و باسواد احتياج دارند. اگر در روستا بچه‌هايي هستند كه به هر دليل امكان ادامه تحصيل در شهر را پيدا نمي‌كنند؛ ما براي آنها مدرسه مي‌بريم. اين ايده بايد در جايي عملي مي‌شد. اما قبل از هر چيز بايد تامين بودجه سنگين و مستمر آن پيش‌بيني مي‌شد و شهين مسيري دراز در پيش داشت. خانه‌اش در مشهد محل بروز و ظهور بزرگ‌ترين روياهايش بود. آرزوهايي كه تبديل به ده‌ها مدرسه، اتاق و پارك‌هاي بازي، كتابخانه، سرويس‌هاي بهداشتي، ساخت خانه‌هاي بومي براي روستاييان، تجهيز ده‌ها درمانگاه و خانه بهداشت و راه‌اندازي پروژه‌هاي عمراني بسيار بود و اكنون مهم‌ترين قدم، همراه ساختن خيرين ديگر براي مشاركت در چنين پروژه‌اي عظيم بود. اين‌بارهم بايد مدرسه‌اي ساخته مي‌شد. اما فرقش با تمام مدارس ديگر يك چيز بود. اين‌بار قرار بود دبيرستان دوره اول ساخته شود. محل ساخت مدرسه، روستاي تيتران دن، در منطقه گرگان، دهستان مهبان، در بخش مركزي، شهرستان نيك‌شهر در استان سيستان و بلوچستان است.  
تيتران دَن روستاي بزرگي است با 55 خانوار و 200 نفر جمعيت. سال‌ها قبل موسسه قلم‌چي براي اين روستا مدرسه ساخته است. در روستاها، دانش‌آموزان پسر و دختر، از پايه اول تا ششم باهم درس مي‌خوانند. اما داستان از ششم به بعد شروع مي‌شود. شهين شروع به برگزاري جلسات طولاني و متعدد مي‌كند. چه خيريني كه به صورت فردي كار مي‌كنند و چه آنها كه گروه‌هاي شناخته‌شده هستند. او بايد بتواند خيرين را متقاعد كند كه به جاي كمك‌هاي مقطعي كه تمام‌شدني است و تاثير كوتاه‌مدت و مسكن‌گونه دارد، به امر آموزش كه ثمره آن ديرتر اما ماندگار است، بپردازند. هزينه‌ها بسيار سنگين است. از ساخت دبيرستان، محل اقامت معلم‌ها و دانش‌آموزان تا تامين حقوق معلمين و امور ديگر. آموزش و پرورش با محدوديت بودجه روبه‌رو است و خيرين مي‌پذيرند تا زمان به‌كارگيري معلمان خريد خدمت، حقوق معلم‌ها را پرداخت كنند. طبق قوانين، در دوره دبيرستان، دانش‌آموزان دختر از پسر بايد جدا باشند. تصميم‌گيري سختي است. اما ابتدا ساخت دبيرستان براي دختران آغاز مي‌شود. محدوديت و مشكلات خاص دختران روستايي در اين تصميم‌گيري اهميت زيادي دارد. دختران در نقش مادران فردا و تربيت‌كننده فرزندان خود. اگر آنها به درستي پرورش يابند، مي‌توان به توانمندي نسل بعد نيز اميدوار بود. كارها آغاز مي‌شود. روستا دوردست است و نبود راه همه‌چيز را دشوارتر مي‌كند. از هزينه حمل مصالح تا به‌كارگيري نيروي كار كه چند برابر مي‌شود. درست كنار دبستان، فضايي وجود دارد كه مي‌تواند تبديل به دبيرستان شود. خبر دهان به دهان مي‌پيچد. از زهك و سرگراني تا هيتك و رونگ و نوكايي كل تا اورنگ و سرخ كلوت. دختران بازمانده از تحصيل زيادي مي‌خواهند درس رها شده خود را از سر بگيرند. پس بايد براي دختراني كه از روستاهاي ديگر مي‌ آيند به فكر جايي براي استراحت و خورد و خوراك بود. مسيرها دور نيست. اما چون جاده‌اي وجود ندارد، آمد‌ وشد آسان نيست. روستا مثل شهر نيست كه در آن ماشين و اتوبوس و وسايل نقليه در تردد باشند. روستا اين طور است كه براي رسيدن به شهر بايد پاي پياده مسافتي خيلي طولاني طي شود و تازه به جاده اصلي رسيد. وقت‌هايي مي‌شود كه روستاييان چندين ساعت كنار جاده مي‌نشينند تا شايد يك ماشين آنها را سوار كند و براي برگشتن هم همين مصيبت وجود دارد. مصيبت است چون وقتي جاده نيست، روستاييان با جهان بيرون، با رفاه، با امكانات و با هر آنچه مي‌تواند زندگي را آسان‌تر كند، بيگانه‌اند. براي يك دكتر رفتن، خريدهاي روزمره. زندگي در روستا سخت است، در سيستان و بلوچستان از همه جا سخت‌تر. بيش از دو دهه خشكسالي ساختار زندگي و شكل كسب و معيشت را تغيير داده. باغداري و كشاورزي و دامداري به حداقل رسيده و بسياري به ناچار مهاجرت به شهر را برگزيده‌اند. شهرهايي كه آنها را تبديل به جمعيتي حاشيه‌نشين با انواع مصائب لاينحل ساخته است. دبيرستان روستاي تيتران دَن نقطه اميدي است براي ادامه حيات در روستاهايي كه مي‌شود با احيا و آباداني آن، مردمش را به زندگي و حضور در روستا اميدوار كرد. 
به نسبت جاهاي ديگر در سيستان‌وبلوچستان، تيتران دَن آب خوبي دارد. غير بومي‌ها نمي‌دانند با طي فقط 50 كيلومتري كه البته به جاي يك ساعت در دو‌ونيم ساعت طي مي‌شود، به چه مناظر زيبايي مي‌توان رسيد. از «آبشارفيروزه‌اي گرگان» ،«سنگ‌نگاره‌هاي تاريخي» كه ثبت ملي شده‌اند، تا باغات پلكاني انار و نخل و البته تنگه ديدني تيتران دَن كه محل رودخانه‌هايي كوچك و زيباست و انبوهي نخلستان كه علاوه بر زيبايي فراوان، ده‌ها نوع خرماي مختلف ثمر مي‌دهد. خرماي مضافتي، ديسكيگ، هليله، كتومي و خرماهاي ديگر و خاك حاصل‌خيزي كه براي كشت انواع مركبات عالي است. مردم اغلب بز دارند. در سيستان‌وبلوچستان به دليل گرماي شديد كه خارج از تحمل گوسفندان است، دامداران از شتر و بز نگهداري مي‌كنند كه در برابر گرما مقاوم و صبور هستند. در تيتران دَن صبح و غروب را مي‌شود به تماشاي بزهايي نشست كه يا به چرا مي‌روند يا از چرا برگشته‌اند. و زناني كه لب چشمه رخت و ظرف مي‌شويند و زندگي را چنانكه آموخته‌اند، سپري مي‌كنند. زندگي‌هايي شبيه به هم، كه نسل به نسل با كمترين تغيير ممكن پيش مي‌رود. و اينك تغييري بزرگ در راه است. «گروه كيهان باشكوه» ساخت يك مدرسه براي دختران دوره اول متوسطه را به عهده مي‌گيرد. سال 98 است. سيل به پايان رسيده و كلنگ ساخت مدرسه خورده مي‌شود. سازنده مدرسه يك پيمانكار بومي به نام سليم بلوچي است كه تاكنون بالغ بر هفتاد مدرسه براي خيرين ساخته است و اين‌بار نيز يك مدرسه سه كلاسه با نام گلستان ساخته مي‌شود. در كنار مدرسه يك خانه دوخوابه با سالن بزرگ همراه با آشپزخانه و نيز در قسمتي ديگر از بنا حمام و سرويس‌هاي بهداشتي ساخته مي‌شود. بناي ساخته‌شده، محل استقرار معلماني است كه از شهر مي‌آيند و نيز دانش‌آموزاني كه ساكن روستاهاي ديگر هستند. تمام امكانات رفاهي لحاظ شده است. از جمله يكي از زنان روستايي كه با تعيين حقوق ماهانه، وظيفه آشپزي براي معلم‌ها و دانش‌آموزان را به عهده دارد. در اين مدرسه قرار است دختران در روستاي مادري خود ادامه تحصيل بدهند و مسيري روشن براي آينده پيش رو‌شان باشد. اين مسير تنها در رفتن به دانشگاه خلاصه نمي‌شود. در اين مدرسه، دختران دانش‌آموز قرار است پيش از هر چيز بياموزند كه انسان باشند و با انسانيت، معرفت و آگاهي زندگي كنند. دختراني كه در كنار درس بايد مهارت درست زندگي كردن را بياموزند. چند معلم انتخاب شده‌اند. آنها همگي اهل همين استان هستند. ولي بايد راه را ببينند. بايد بعد از طي مسير و جاده سخت و ناهموار تصميم بگيرند كه آيا مايل هستند در اين مدرسه دوردست به دختران درس بدهند. سال 1401 است. دختران دانش‌آموز مدرسه كيهان باشكوه، حالا كلاس هفتم، هشتم و نهم را سپري كرده‌اند و بازهم در آستانه بازماندن از تحصيل هستند. اما آنها خدايي بزرگ دارند كه براي‌شان مادر نازنيني چون شهين را فرستاده است. شهين بازهم دست به كار مي‌شود. اين‌بار ساخت مدرسه‌اي براي دوره دوم متوسطه. و درست همين جاست كه روح عرفان مسيري عجيب طي مي‌كند و در جايي آرام مي‌گيرد كه هرگز آنجا را نمي‌شناخته است. دكتر خوانساري تصميم مي‌گيرد به ياد عرفان يك مدرسه بسازد. اين را در جمعي از دوستانش مطرح مي‌كند. همان جا دوست قديمي‌اش امير صفايي او را به شهين قورزهي معرفي مي‌كند و مي‌گويد اين زن بهترين كسي است كه مي‌تواند درست‌ترين جاي ممكن را پيشنهاد دهد. 
در سال 1400 ساخت مدرسه‌اي سه‌كلاسه در زميني به مساحت حدودا 600 مترمربع كه اهداي روستاييان است و مخصوص دانش‌آموزان دختر دوره دوم است، آغاز مي‌شود. شهين بايد به فكر استخدام معلمين بيشتري باشد. دخترها براي ديدن معلم‌هاي تازه لحظه‌شماري مي‌كنند و اين‌بار شهين قورزهي تصميم خيلي بزرگ‌تري مي‌گيرد. او خيرين را متقاعد مي‌كند كه براي بچه‌ها حق انتخاب قائل شوند. درست است كه هزينه‌ها بازهم زيادتر مي‌شود. اما آنها در حال يك سرمايه‌گذاري بلندمدت براي كشورشان ايران هستند. حالا دانش‌آموزان روستاي تيتران دَن و همه دانش‌آموزاني كه از روستاهاي ديگر به آنها پيوسته‌اند، مي‌توانند ميان رشته تجربي و انساني، يك رشته را انتخاب كنند. شايد اين نخستين تجربه باشد. تجربه‌اي كه چشم‌هاي دختران روستا را غرق در اشك خوشحالي مي‌كند. تمام هزينه‌هاي جاري را «گروه پرتو عشق» به عهده مي‌گيرند. هزينه‌اي سنگين كه بايد هر ماه پرداخت شود. تعهدي بي‌برگشت. تا مهر و آغاز سال تحصيلي چند روز بيشتر باقي نمانده است. به دختران آموزش داده شده كه نظافت خوابگاه و نيز كلاس‌هاي درس و حياط مدرسه به عهده خودشان است. همچنين معلم‌ها نيز موظف هستند امور شخصي خود را انجام دهند. مثلا پاكيزگي محل اسكان معلم‌ها يا شست‌وشوي لباس و ظرف به عهده خودشان است و اجازه ندارند براي اين كارها از دانش‌آموزان كمك بخواهند. مدرسه قوانين ديگري هم دارد. معلم‌ها اجازه ارفاق ندارند. حتي نيم نمره. دانش‌آموزان بايد به اندازه تلاش خود نمره دريافت كنند. هرچه مشاركت آنان در پروژه‌هاي درسي بيشتر باشد، امتياز بيشتري دريافت كرده، مورد تشويق قرار مي‌گيرند. مدرسه دو رابط اصلي دارد. مهندس فاروق معروفي دانشجوي ارشد فيزيك كوانتوم و فيروزه سودايي از آموزگاران برتر استان تهران. وظيفه مشخص اين دو نفر، آموزش آموزگاران و به روز كردن آنان است. هم در نحوه تدريس و هم محتواي دروس. ايده‌آل شهين تربيت دانش‌آموزان و درست كردن مدرسه نمونه‌اي است كه در سال‌هاي آينده ورود به آن آرزو و تقاضاي دانش‌آموزان روستايي باشد. 


از فرانكفورت تا ايران
«براي من پيدا‌ كردن يك گمشده است. چون احساس خوشحالي نداشتم. عالي‌ترين شغل را دارم. عالي‌ترين جايگاه علمي. اما چيزي در قلبم خالي بود و نمي‌دانستم چيست. شايد لازم بود به كودكي‌ام برگردم. به سال‌هاي پيش از مهاجرت. به كشوري كه در آن متولد شده بودم. شروع به كار كردم. هر وقت كه مي‌شد، سوار هواپيما مي‌شدم و به ايران مي‌آمدم. براي كمك به زلزله‌زدگان كرمانشاه، براي سيل سال 98، بي‌آبي خوزستان. روزي دوستم سليم بلوچي فيلمي را به من نشان داد كه بچه‌هاي روستا سوار بر يك وانت قديمي در جاده‌اي سخت در حال رفتن به مدرسه بودند و من همان لحظه تصميم گرفتم براي آن دانش‌آموزان مدرسه بسازم. سليم دو پيشنهاد داشت. ساخت دبيرستان يا تكميل زمين ورزشي. زمين ورزشي 20 در 40 بود و «گروه پرتو عشق» آن را با صرف هزينه‌اي زياد درست كرده بودند. زمين هموار شده بود. و دور آن فنس كشيده بودند. سكو ساخته و دور تا دور براي آن چراغ و نورافكن درست كرده بودند. چون روزها آفتاب داغ بود و غروب به بعد روستاييان، حتي از روستاهاي دوروبر براي فوتبال مي‌آمدند. زمين نياز به 800 متر بتن‌ريزي داشت. سليم بلوچي چون دهيار روستاي تيتران دَن است، نماينده چابهار را هم اينجا آورده و زمين را به او نشان داده بود. دكتر سعيدي قول داده اگر خيري پيدا شود كه هزينه بتن زمين را تقبل كند، چمن مصنوعي آن را تامين مي‌كند. زياد هم نيست. شايد با صد تومان انجام شود. چمن هم كه بشود، عالي است. ولي من ساخت دبيرستان را انتخاب كردم. با اينكه هزينه‌اش چندين برابر مي‌شد. چون فكر مي‌كردم مهم است روستا دبيرستان پسرانه هم داشته باشد. دخترها داشتند صاحب دبيرستان دوره اول و دوم مي‌شدند و من هم تصميم گرفتم براي دانش‌آموزان پسر پايه هفتم تا نهم مدرسه بسازم. روزهاي زيادي هنگام ساخته شدن مدرسه به روستا آمدم و اينجا ميان مردم زندگي كردم. بچه‌ها را دوست دارم و از تماشاي آنها وقتي با خوشحالي نظاره‌گر ساخت مدرسه خود بودند، لذت مي‌بردم. براي اين بچه‌ها آرزوهاي زيادي دارم. براي همين يك موسسه در آلمان ثبت كرده‌ام. اسم فارسي‌اش تقريبا اين مي‌شود: «موسسه كمك به بچه‌هاي ايران». مي‌خواهم در سفرهاي بعدي براي بچه‌ها كامپيوتر بياورم و به‌طور جدي پيگير باشم كه زبان انگليسي ياد بگيرند. اتفاقا همسر سليم بلوچي كه اسمش عايشه خانم است چون بزرگ شده ابوظبي است، ديپلم انگليسي دارد و در برنامه‌هاي‌مان است كه به بچه‌هاي روستا زبان انگليسي ياد بدهد. چون بچه‌ها در دنياي امروز بايد هردوي اينها را بلد باشند. يك كتابخانه كوچك و كاربردي درست كنم و كسي چه مي‌داند شايد يكي دو تا از همين بچه‌ها بورسيه دانشگاه هايدلبرگ بشوند. همان دانشگاهي كه من در آنجا هوش مصنوعي درس مي‌دهم.» اين حرف‌هاي دكتر رامين نوروزي است كه درست در روز چهارشنبه سي‌ام شهريور 1401 با به تن داشتن لباس بلوچستاني در حالي روبان مدرسه‌اش «نيك‌پنداران 1» را قيچي كرد كه دانش‌آموزان بسياري با اشتياق و تعجب به او نگاه مي‌كردند. او باني ادامه تحصيل براي بيش از 30 دانش‌آموز پسر در مقاطع هفتم، هشتم و نهم شده است. بچه‌هايي كه حتي از نيك‌شهر هم در آنجا ثبت‌نام كرده‌اند. و البته از روستاهاي اطراف از مهبان تا گشيگ. كد آموزش براي دبيرستان پسرانه دوره اول صادر شده و فعلا قرار است دو آموزگار داوطلبانه به پسرها درس بدهند. از آموزش و پرورش عشايري قول داده‌اند مدرسه مشكل نبود معلم نداشته باشد و چه بسا دو آموزگار داوطلب به عنوان نيروي خريد خدمات جذب شوند. اما دانش‌آموزان پسري كه از روستاهاي دورتر مي‌آيند، رفت و آمد براي‌شان آسان نيست. بايد جايي براي اقامت و استراحت داشته باشند. درست مثل دخترها. كسي چه مي‌داند؛ شايد از ميان كساني كه در حال خواندن اين گزارش هستند، فردي باشد كه بخواهد قدم بعدي را او بردارد. بتن‌ريزي زمين چمن، ساخت دبيرستان دوره دوم پسرانه يا خوابگاهي براي دانش‌آموزان پسر. بچه‌ها از مدرسه‌اي به مدرسه ديگر مي‌روند و همراه با ميهماناني كه از تهران و نيز مسوولان آموزش و پرورش و فرمانداري كه از نيك‌شهر آمده‌اند؛ شاهد مهم‌ترين رويداد روستاي خود هستند. روستايي كه اكنون ديگر قطب آموزش در منطقه وسيع گرگان خواهد شد و شايد بشود به كابوس پسران و دختران بازمانده از تحصيل پايان داد. 
شهین قورزهی (اربابی) استاد کارهای نشدنی است. او می تواند هر غیرممکنی را ممکن سازد. رویای او ساخت دبیرستان برای دانش‌آموزان روستایی است. یک مدرسه کاملا رایگان. مدرسه ای که همه هزینه های آن به عهده خیرین باشد. او دست به کار می‌شود. چون پس از بیست سال کارکردن در کسوت خیر کشوری، می داند که آنچه اهمیت دارد، سطح کیفی آموزش است. دانش آموزان روستایی به معلم های خوب و باسواد احتیاج دارند. اگر در روستا بچه هایی هستند که به هر دلیل امکان ادامه تحصیل در شهر را پیدا نمی‌کنند؛ ما برای آنها مدرسه می بریم.
سال 98 است. سیل به پایان رسیده و کلنگ ساخت مدرسه خورده می شود. سازنده‌مدرسه‌یک‌پیمانکار‌بومی به نام سلیم بلوچی است که تاکنون بالغ بر هفتاد‌مدرسه‌برای‌خیرین‌ساخته است و این بار نیز یک مدرسه سه کلاسه با نام گلستان ساخته می شود. در کنار مدرسه یک‌خانه‌دو‌خوابه با سالن‌بزرگ‌همراه با آشپزخانه و نیز در قسمتی دیگر از بنا حمام و‌سرویس‌های‌بهداشتی ساخته می شود. بنای ساخته شده، محل استقرار معلمینی است که از شهر می آیند و نیز دانش آموزانی که ساکن روستاهای دیگر هستند