انعطاف و تجديدنظر

 ضرب‌المثل‌ها، تاريخي از انديشه و تجربه را بر دوش مي‌كشانند. ضرب‌المثلي با دو شكل متفاوت روايت شده است: 
يكم: «مرد آن است كه بر سر حرفش بايستد!»
دوم: «مرد آن است كه بر سر حرفش نايستد!»
بديهي است كه از واژه « مرد» در اين ضرب‌المثل‌ها مراد «انسان» است و نه جنس مذكر، چنانكه واژه «Man» در زبان انگليسي نيز گاه همين معنا را داراست. 
انسان بر اصول خود كه برايش مدلّل است و مي‌تواند با برهان و استدلال از آن اصول دفاع كند و به آن ايمان دارد، بر سر چنان اصولي مي‌ايستد و لحظه‌اي ترديد نمي‌كند و اندك تزلزلي نشان نمي‌دهد. چنانكه سعدي در وصف ايمان و باور موحدان سروده است: 


موّحد چو در پاي‌ريزي زرش
چه شمشير هندي نهي بر سرش
اميد و هراسش نباشد ز كس
بر اين است بنياد توحيد و بس
اما همان انسان موحد و مقاوم و استوار، اگر در موضوعات و مسائل ديگر متوجه شد كه نظرش درست نبوده است، شرط انسانيت انسان جايزالخطا، تجديدنظر است. سياست‌هاي فرهنگي و اقتصادي و تصميم‌هاي سياسي و اجتماعي، در همين ساحت قرار مي‌گيرد. به همين دليل تجديدنظر نه‌تنها مذموم نيست، بلكه پسنديده است. امام خميني تجديدنظر در مقوله فتوا را از همين سنخ تلقي كرده‌اند. امام در ديدار با فقيهان و حقوقدانان شوراي نگهبان در تاريخ بيستم آذرماه سال ۱۳۶۲ گفته‌اند: «آنچه مهم است، اين است كه ما مي‌خواهيم مطابق شرع اسلام مسائل را پياده كنيم. پس اگر قبلا اشتباه كرده باشيم بايد صريحا بگوييم اشتباه كرده‌ايم و عدول در بين فقها از فتوايي به فتواي ديگر درست همين معنا را دارد. وقتي فقيهي از فتواي خود برمي‌گردد يعني من در اين مساله اشتباه كرده‌ام و به اشتباهم اقرار مي‌كنم. فقهاي شوراي نگهبان و اعضاي شوراي عالي قضايي هم بايد اين‌طور باشند كه اگر در مساله‌اي اشتباه كردند صريحا بگويند اشتباه كرديم و حرف خود را پس بگيرند، ما كه معصوم نيستيم.»
همين مضمون را امام در ۲۲ تيرماه سال ۱۳۶۲ در ديدار با خبرگان رهبري مطرح كرده‌اند: «الله،‌الله، در تعجيل تصميم‌گيري، خصوصا در امور مهمه و بايد بدانيد و مي‌دانيد كه انسان از اشتباه و خطا مأمون نيست. به مجرد احراز اشتباه و خطا از آن برگرديد و اقرار به خطا كنيد كه آن كمال انساني است و توجيه و پافشاري در امر خطا نقص و از شيطان است. در امور مهمه با كارشناسان مشورت كنيد و جانب احتياط را مراعات كنيد.»
سخن رييس‌جمهور مبتني بر موافقت رهبري با تجديدنظر در سياست‌هاي كلي نظام، مي‌تواند سرفصل مهمي محسوب شود. به عنوان نمونه موضوع حجاب و نسبت آن با گشت ارشاد، با هر بينه و برهاني كه تاسيس شده باشد؛ جزء اصول دين نيست! تجربه نشان داده است كه «از قضا سركنگبين صفرا فزود!» اين گشت موجب نفرت و انزجار از دين و آيين و حجاب شده است. مي‌توانيم تصور كنيم دختري كه با اهانت و گاه هل دادن و گاه ضرب و شتم، قرار است امر به معروف شود و گاه مامور محترم دست و بازوي دختر را مي‌گيرد و او را مي‌كشاند تا او را به زور به درون ون بيندازد. (اين تماس با نامحرم مشروع است؟!) براي هميشه تصويري سياه از دين و ايمان و حجاب در ذهن آن دختر كه «مادر» فرداي اين سرزمين است، نقش مي‌شود. تصور كنيد آن دختر مسيحي باشد. يا اساسا در خانواده‌اي كه تقيد و پايبندي و شناختي از احكام اسلامي ندارد، پرورده شده باشد؛ ما با آموزش و پرورش و مسجد و مدرسه و صدا و سيما، چه آموزشي به او داده‌ايم؟ تا او را مجذوب دين و آيين كرده باشيم؟ از او چه توقعي داريم؟ 
در محله خانه پدري و مادري‌ام در اراك، در محله ابوذر، همسايه‌اي داشتيم كه كانون شادي و محبت در محله بود. مرحوم غلامرضا كفاش، خدا رحمتش كند، ستاره همه عروسي‌هاي محله و نيز عزاداري‌ها بود. در خدمت سر از پا نمي‌شناخت و صداي خنده‌اش خاموش نمي‌شد. همان اوايل انقلاب دخترش را به بهانه بدحجابي گرفته و شلاق زده بودند. آن دختر ديگر از خانه‌شان بيرون نمي‌آمد. مغموم و افسرده شده بود. مادرش براي مادرم تعريف كرده بود كه وقتي مهمان هم به خانه‌شان مي‌آيد، دختر مي‌رود در گوشه حمام مي‌نشيند و بيرون نمي‌آيد. شادي از خانه غلامرضا كفاش و محله رخت بربسته بود. خانه‌شان را عوض كردند. زندگي يك خانواده فداي فهم غلط و جهالتي شد كه دختري را به بهانه بدحجابي شلاق زده بودند. مگر اين تصوير تا ابد از ذهن و زندگي آن دختر و خانواده و دوستانش پاك مي‌شود؟ مرحوم مادرم هميشه اين قصه تلخ را با چشم پر از اشك روايت مي‌كرد. به قول شهيد حاج قاسم سليماني گمان كنيم كه «اين دختران، دختران ما و شما هستند.» قانون و روش‌ها را اصلاح كنيد.گشت ارشاد را تعطيل كنيد. شايد فردا دير باشد!  و: 
سال‌ها تو سنگ بودي دلخراش
آزمون را يك زماني خاك باش