فرهنگ مبارزه و خشونت

در 12 بهمن سال 88 بي‌هيچ دليل و عذر و بهانه‌اي، مرا از بند 350 زندان اوين با دست و پاي زنجيرشده به هم، به زندان گوهردشت كرج منتقل كردند و در آنجا در بندِ محكومان عادي و عمدتا محكوم به قصاص و اعدام، جاي دادند. چندي نگذشت كه زندانيان عادي تعجب‌شان از رفتارم را فاش كردند و با اشاره به برخي تجربه‌هاي خود در طول زندان‌شان گفتند: «تو ديگر چه نوع زنداني سياسي هستي؟ آرام و مودب و متين برخورد مي‌كني، به همه حتي مسوولان زندان احترام مي‌گذاري و آنها هم به تو احترام مي‌گذارند. امكاناتي بيش از ديگر زندانيان طلب نمي‌كني و خودت را نسبت به ما تافته جدابافته‌اي نمي‌داني، در حالي كه  ما تصور مي‌كرديم هر كدام از اين مسوولان زندان كه وارد بند مي‌شوند، آنها را به باد فحش و فضيحت بگيري، مگر همين‌ها اين بلا را سرت نياورده‌اند؟......» توضيح دادم كه تصورشان از فرد سياسي كه به زندان مي‌افتد به كلي اشتباه است. فرد سياسي آدمي پرخاشجو و بي‌منطق و بي‌ادب نيست. درست برعكس، اهل فكر و تأمل و سنجش و بحث و استدلال و احترام است. در شعاع پيراموني خود فضايي از آرامش رواني و احترامِ متقابل ايجاد مي‌كند، قوّتش به زور بازو و حجم حنجره‌اش نيست، به دانش و مدنيت و قدرت اقناع و استدلالش است و ديگران را تحت‌تاثير منش و رفتار خود قرار مي‌دهد. از شجاعت بي‌بهره نيست اما آن را به جاي صحيحش خرج مي‌كند و نيازي به نمايش تهور ندارد. برداشت آنها از آدم سياسي به واقع تجربه كوچك خودشان گويا از چند زنداني امنيتي گمنام بود كه خود را زنداني سياسي معرفي كرده بودند. اين مساله اما سبب شد كه در زندان در اين باره سخت بينديشم و تجربه‌ها و مطالعاتم در اين زمينه را مورد بازانديشي قرار دهم. نتيجه‌اي كه از اين تأملات گرفتم، اين بود كه فرهنگ مبارزه سياسي در ايرانِ معاصر بر بنايي كج استوار شده است. در اين فرهنگ، فرد مبارز، آدم عصبي و بي‌باكي است كه در برخوردش با آنچه كه در ايدئولوژي يا مرامش به عنوان امر منفي يا مشكل تعريف شده است، تهاجمي و بي‌ملاحظه رفتار مي‌كند و خود و ديگران را به خطر مي‌اندازد. گويي هر چه اين بي‌ملاحظگي و تهاجم شديدتر و خطر مترتب بر آن سهمگين‌تر باشد، فرد مبارزتر است! بنابراين، در اين زمينه به‌طور اعلام نشده، مسابقه‌اي به راه مي‌افتد كه جز زيان و خسران، چيز ديگري عايد آن افراد و خانواده‌شان و جامعه نمي‌كند. متاسفانه اين فقط مختص خودِ گروه‌هاي اصطلاحا مبارز نيست، بخش بزرگي از جامعه نيز همين شيوه را از فرد مبارز مي‌پسندد و طلب مي‌كند. بسياري از مبارزان فرهيخته و اهل فكر و تامل به ويژه زنده‌ياد عزت‌الله سحابي در خاطرات خود كوشيده‌اند تا با اشاره به تجربه‌هاي‌شان به خصوص در زندان، به آيندگان هشدار دهند و آنان را از تكرار اين رفتار باز دارند. اين رفتار اما در فرهنگ مبارزه در ايران نهادينه شده و بنيه ذهني قدرتمندي در جامعه پيدا كرده است. به سادگي قابل تغيير نيست و نوعي قدسيت كاذب يافته است. از طرفي اين فرهنگ مثل دامي به پاي جامعه ما پيچيده و توان تعامل منطقي با مشكلات و مسببان آنها را از ما گرفته و حتي از كوشش براي كسب مهارت‌هاي مذاكره و تفاهم و توافق، اغلب ما را بازداشته است. بيش از يك قرن است ما در حال تكرار اين تجربه‌ايم و خود را گرفتار كرده‌ايم. كسي جرات مقابله با اين فرهنگ را ندارد كه جاي خود، بلكه حتي آدم‌هاي دور از صحنه مبارزه، با برساختن كارنامه‌اي از برخي طعنه‌هاي احتمالي و بدونِ خطرشان با اصحاب حاشيه‌اي قدرت، مي‌كوشند خود را در راس مبارزه و مصداق كامل فرد مبارز نشان دهند! راه عبور از اين معضل، ترويج فرهنگ مبارزه غيرخشونت‌آميز است، اما كيست كه از تهمت‌ها و هتاكي‌ها نهراسد و در اين زمينه ياري و كمك رساند؟
به قول اقبال لاهوري:  پس چه بايد كرد ‌اي اقوام شرق؟