ماجرای خانه حاج قاسم که حسینیه‌ شد

      او تنها یک سردار نیست، بزرگمردی که نامش تا همیشه در قلب و جان همه ایران و فراتر از آن، در سینه همه آزادگان جهان حک شده است. بزرگمردی که در مهرورزی و انسانیت بدون مرز بود و برای اعتلای اسلام از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.  حاج قاسم کسی بود که عشق به اهل بیت علیهم‌السلام و به ویژه بانوی دو عالم حضرت فاطمه سلام‌الله علیها، از او انسانی وارسته ساخته و خود به یک الگوی تمام‌عیار در زهد و تقوا و جهاد تبدیل شده بود. کمتر کسی است که نام حاج قاسم را شنیده باشد؛ اما از عشق و ارادتش به خانم فاطمه زهرا(س)  بی‌خبر باشد. او می‌دانست که روضه‌های بی‌بی دوعالم دوای درد همه شیعیان است؛ لذا بیت‌الزهرا را ساخت تا مأمنی باشد برای یتیمان و دلسوختگان خاندان عصمت و طهارت‌(ع).  در سالگرد سردار دل‌ها راهی کرمان شدیم و بی‌شک عطر خوش حاج قاسم را می‌توان در بیت الزهرا استشمام کرد؛ لذا بعد از زیارت مزار مطهر این شهید گران‌قدر، راهی حسینیه بیت‌الزهرا شدیم. حجت‌الاسلام سیدحسن اسدی سال‌هاست که امام جماعت این مکان مقدس است. او را بهترین فرد برای شرح پیشینه حسینیه و حال و هوای حاج قاسم در این‌جا می‌بینم. بعد از سلام و احوالپرسی خودم را معرفی می‌کنم. خوش آمد می‌گوید و پیشنهاد می‌کند که روی منبر بنشینیم و سپس با آرامش و طمأنینه به سؤالاتم پاسخ می‌دهد... سیدمحمد مشکوهًْ الممالک   اقامه هر ساله عزای حضرت زهرا (س) بنده از سال 94 به طور مستمر امام جماعت بیت‌الزهرا سلام الله علیها هستم. روی علاقه و عشقی که حاج قاسم به حضرت زهرا (س) داشتند؛ در هر منزلی که در کرمان ساکن می‌شدند، در فاطمیه اقامه عزا می‌کردند. ایشان چهار جا در کرمان جابه جا شدند تا اینکه در نهایت رسیدند به این بیت الزهرا. در واقع این‌جا منزل حاج قاسم نبود؛ حاج قاسم این‌جا زمینی خرید و خانه را ساخت که باز هم به علت کثرت جمعیت، حیاط کنونی بیت الزهرا را هم خریداری کرده و به آن اضافه کرد. هیچ گاه حتی ایام سرد هم اجازه نمی‌داد روضه تعطیل شود. در زمستان هم چادر می‌زدند که بتوانند مراسم را برگزار کنند.   بیت الزهرا الهام گرفته از دارالحجه حرم رضوی  قبل از ساخت بیت الزهرا، این‌جا دوتا خانه کلنگی قرار داشت. حاج قاسم وقتی متوجه شد که می‌خواهند این دو خانه را بفروشند تصمیم گرفت این‌جا را بخرد. او واسطه فرستاد که مبادا صاحبان خانه به خاطر شناختی که از ایشان دارد خانه را، با قیمت کم بفروشد. سردار تمام قوانین شرعی را رعایت می‌کرد. تا اینکه این خانه را خرید و این ساختمان را با کمک خیرین ساخت. اسکلت ساختمان، سنگ کاری، گچبری‌ها و محراب‌ها با نظر حاج قاسم ساخته شد. شاکله این ساختمان با الهام از دارالحجه حرم آقا علی بن موسی الرضا علیه‌السلام ساخته شده است؛ یعنی نماد کوچکی از آن است. چرا که حاج قاسم یکی از خادمین حرم آقا علی بن موسی الرضا‌(ع) بود و دوست داشت این‌جا هم مانند حرم باشد. از سال 92 روضه‌ها در این مکان برگزار می‌شد. مردم هم استقبال خوبی داشتند و می‌گفتند: برای روضه برویم منزل حاج قاسم. ایشان از اینکه می‌گفتند برویم منزل حاج قاسم ناراحت بودند؛ لذا گفتند: اینجا بیت‌الزهرا است، کسی نگوید منزل حاج قاسم. الان مردم می‌گویند برویم بیت الزهرای حاج قاسم. اولویت شهید گمنام نسبت به مسئولان شهید گمنامی که با پیگیری و هماهنگی خود حاج قاسم در این‌جا دفن شده، در عملیات فکه به شهادت رسیده و سال 95 تفحص شده است. بنده بارها با چشمان خودم دیدم که حاج قاسم به محض ورودش به حسینیه، با وجود حضور مسئولان کشوری و لشکری، ابتدا بر سر مزار شهید گمنام حاضر می‌شد و بعد سراغ مهمان‌ها می‌رفت. او خیلی به این شهید گمنام اهمیت می‌داد. اولین فاطمیه بعد از دفن این شهید گمنام، حاج قاسم بعد از نماز مغرب و عشا میکروفن را برداشت و گفت: امسال اتفاق خاصی در بیت الزهرا افتاده است، هر کس آن را بگوید من انگشترم را به او می‌دهم. یک نفر بلند شد و گفت: امسال یک شهید گمنام در این‌جا دفن شده است. حاج قاسم هم احسنتی گفت و انگشترش را به او داد. هدایای نفیس در بیت الزهراء  سه هدیه نفیس به حاج قاسم هدیه شد که هر سه را به بیت الزهرا دادند. یکی قالیچه کرم رنگ 12 متری است که متعلق به حرم آقا اباعبدالله الحسین علیه‌السلام بوده و قریب به 46 سال در کنار ضریح مقدس حضرت پهن بوده؛ یک فرش قرمزرنگ که سال 95 از طرف آستان مقدس حضرت زینب کبری سلام الله علیها به ایشان هدیه شد و یک قطعه از ضریح حضرت رقیه سلام الله علیها که هنگام باز‌سازی، از حرم 3 ساله امام حسین علیه‌السلام جدا شده و به حاج قاسم اهدا شده که ایشان دستور دادند اطراف مزار شهید گمنام نصب شود. اگر دقت کنید، قسمتی از ضریح شهید گمنام با سایر قسمت‌ها متفاوت است که مربوط به همین مسئله است. با وجود این سه هدیه ارزشمند و معنویت خود حاج قاسم و عزاداران، این مکان نورانی شده است. خدمت خالصانه به عزاداران فاطمی حاج قاسم به نماز جماعت اهمیت زیادی می‌داد، بارها خودم شاهد بودم که بچه‌های سپاه قدس می‌آمدند این‌جا و جلسه برگزار می‌کردند؛ اما به محض اینکه زمان اذان می‌رسید، جلسه را تعطیل کرده و برای نماز بلند می‌شدند.  ایامی که در بیت الزهرا روضه برگزار می‌شد، حاج قاسم همیشه لحظه ورود جلوی در دست به سینه می‌ایستاد، احترام زیادی به عزاداران می‌گذاشت، حتی یک بچه پنج ساله را مورد احترام قرار می‌داد. بارها به خادمان این‌جا می‌گفت: خیلی احترام مردم را داشته باشید، چایی که به مسئولین می‌دهید نباید با چای مردم متفاوت باشد. حتی خودش دوست داشت از مردم پذیرایی کند؛ اما بچه‌ها اجازه نمی‌دادند. پس از پایان مراسم، مردم به صف خارج می‌شدند، بعضی از مردم مشکلی داشتند یا می‌خواستند نامه‌ای به ایشان بدهند، برخی هم فقط می‌خواستند خودش را ببینند و مصافحه کنند. گاهی این عبور و مرور مردم تا ساعت 1 بامداد طول می‌کشید؛ ولی حاج قاسم در تمام مدت جلوی در می‌ایستاد و با برخورد خیلی خوب همه را پذیرا بود و اصلا از خود خستگی نشان نمی‌داد. حاج قاسم در این‌جا حال و هوای خاصی داشت. یکی از همسایه‌های بیت الزهرا که در محل سوپری دارد، برایم تعریف می‌کرد: یک بار، ساعت حدود 2 بامداد بود که یکی از محافظین حاجی آمد و گفت: ماده شوینده می‌خواهیم. من مواد شوینده را به بیت الزهرا بردم. می‌دانستم این‌ها را برای تمیز کردن سرویس‌های بهداشتی می‌خواهند، سرویس‌ها هم در زیرزمین بودند؛ وقتی پایین رفتم دیدم خود حاج قاسم پاچه شلوارش را بالا زده و خودش در حال شست و شوی دستشویی‌ها است. از دیدن این صحنه خجالت کشیدم و جلو رفتم تا کار را از حاجی بگیرم که محافظینش مانع شدند و گفتند: خودمان هم می‌خواهیم این کار را انجام دهیم؛ ولی حاجی اجازه نمی‌دهد و می‌خواهد شخصا این‌جا را بشوید.  آخرین دیدار با مادر یک خاطره از قول برادرشان حاج حسین سلیمانی دارم که مربوط به زمان فوت مادرشان است. او تعریف می‌کرد: دفعه آخری که حاج قاسم قبل از فوت مادر آمد، لحظه خداحافظی سه بار رفت داخل حیاط و برگشت؛ یک بار دست مادر را بوسید، بار دوم مادر را در آغوش کشید و بوسید، بار سوم صورتش را کف پای مادر گذاشت و شروع کرد به بوسیدن. و در نهایت با سختی دل کند و رفت. در حیاط به من گفت: فکر نمی‌کنم دیگر بتوانم مادر را ببینم، حواستان به ایشان باشد. حاجی به عراق رفت و یکی دو روز بعد هم مادر فوت کرد.  وقتی حاجی خبردار شد که مادر از دنیا رفته، با من تماس گرفت و گفت: نمی‌خواهم مردم اذیت شوند. شما جنازه مادر را از بافت مستقیم به خانه بیاورید، من می‌خواهم برای آخرین بار، مادر را در آنجا زیارت کنم. وقتی جنازه را آوردیم صحنه خیلی دردناکی شد. حاج قاسم خودش را روی پیکر مادر‌ انداخت و‌ گریه کرد، او از مادر دل نمی‌کند.  حاج ابراهیم شهریاری یکی دیگر از دوستان حاج قاسم است که می‌گفت: وقتی حاج قاسم به کرمان می‌آمد، بچه‌های لشکر 41 ثارالله که از قدیم الایام با حاج قاسم بودند، از او محافظت می‌کردند. اما حاجی این کار را دوست نداشت؛ می‌گفت: در شهر خودم کسی با من کاری ندارد و خطری نیست. اما ما برای اینکه جان حاج قاسم محفوظ باشد مخفیانه او را دنبال می‌کردیم و مراقبش بودیم.  یک بار که من مراقبش بودم، به سمت خانه مادر همسرش رفت. همین که از ماشین پیاده شد، من را دید و صدا کرد ابراهیم نیازی نیست بیایی، چرا خودت را اذیت می‌کنی. گفتم: حاج آقا این وظیفه من است. اما من دیشب خوابی دیده‌ام که آمدم آن خواب را برای شما تعریف کنم. گفت: چه خوابی؟ گفتم: مادرتان را در خواب دیدم، به من گفتند: حاجی چطور است؟ گفتم: شکر خدا خوب است. گفت: بگو چرا احوالی از پدرش نمی‌پرسد؟ وقتی این را گفتم: اشک در چشمان حاجی جمع شد و گفت: راست می‌گویی، الان دو سه روز است که به خاطر مشغله به پدر تلفن نزده ام. با اینکه قبلا هر روز با او تماس می‌گرفتم. همان لحظه به پدرش زنگ زد و با او صحبت کرد. بعد هم رو به من کرد و گفت: به طرف قنات ملک برویم. نزدیک اذان صبح بود که به آنجا رسیدیم. در این فاصله مشغول دعا و نیایش شد و بعد هم به دیدار پدرش رفتیم.  احترام زیادی برای پدر و مادرش قائل بود. به یکی از دوستانش گفته بود قدر مادرانتان را بدانید. من از مادرم رضایت گرفتم و گفتم: مادر آیا از من راضی هستی یا نه؟ مادر هم گفت: بله. اما غبطه می‌خورم که چرا این رضایت را از پدرم نگرفتم. دستگیری از مردم خیلی اوقات که برای نماز به بیت الزهرا می‌آمدم می‌دیدم پیرمرد یا پیرزنی از روستاهای دورافتاده کرمان آمده و می‌گوید: من نامه‌ای به دست حاج آقا داده‌ام، قرار بود جوابش را به من بدهد، آیا آمده یا نه. حاج قاسم واقعا از مردم دستگیری می‌کرد. حاج قاسم از شهدا و پدر و مادر شهدا به هیچ وجه غفلت نمی‌کرد. بیشتر از لحاظ معنوی هوای آنها را داشت اما تا جایی که می‌توانست مشکلات مادی آنها را هم حل می‌کرد. شهید طالبی‌زاده از شهدای ابتدای جنگ بود که هنگام شهادت حدود 18 سال داشت. او از بچه‌های تخریب لشکر ثارالله و از همان ابتدا با حاج قاسم بود. مادر شهید مسن است و در اثر دیابت کم بینا شده است، من را برای روضه به خانه اش دعوت کرد. وقتی رفتم، گفت: حاج قاسم سه ماه قبل از شهادتش به منزل ما آمد. مادر شهید گفت: قبل از اینکه حاجی به تهران برود، بیشتر به ما سر می‌زد، چند سالی بود که خبری از او نداشتیم. تا اینکه یک روز صبح یکی از پسرهایم گفت: برادرم محمود می‌خواهد بیاید به شما سربزند. به او گفتم: در خانه را باز بگذار چون با این چشم‌ها نمی‌توانم بروم در را باز کنم. او رفت و چند لحظه بعد دیدم زنگ خانه به صدا درآمد. من فکر کردم محمود است و بلند نشدم. دوباره زنگ خورد. به سمت در رفتم و گفتم: بفرما، محمود چرا نمی‌آیی؟ گفت: من محمود نیستم، من قاسم هستم. گفتم: کدام قاسم؟ گفت: قاسم سلیمانی. من بهتم زد. گفتم: حاجی واقعا خودت هستی؟ گفت: بله مادر. من را ببخش که چند سال است به دیدارت نیامدم.  مادر می‌گفت: آنها فقط دو نفر بودند، حاج قاسم و حاج حسین پورجعفری. من به حاجی گفتم: مادر نترسیدی رد تو را بگیرند. گفت: نه مادر این‌جا کسی با من کاری ندارد.  حاج قاسم آن روز حدود 45 دقیقه نشست و خیلی با من صحبت کرد. گفت: کارمان در سوریه گره خورده، دعا کن این گره باز شود. بعد هم که می‌خواست برود شاید ده بار سر من را بوسید و رفت.  جامع جمیع صفات حاج قاسم در مورد شهید احمد کاظمی می‌گفت: حاج احمد جامع جمیع صفات و اضداد است. و به نظر من این سخن در مورد خودش هم صدق می‌کرد. این برخورد زیبایش، رفتار و اهمیتش به شهید گمنام، نماز جماعت، و درعین حال فرماندهی سپاه قدس و... نشان دهنده این موضوع است. یکی از همرزمان حاج قاسم می‌گفت: من سالیان سال با حاج قاسم بودم اما یک مکروه از او ندیدم. سردار حاج حسین معروفی، فرمانده سابق سپاه کرمان، جوان‌ترین فرمانده گردان لشکر ثارالله بود که به اسارت درآمد و نزدیک به سه سال در اسارت بود. او می‌گفت: یک روز که هنوز حاج قاسم در کرمان بود، در جلسه‌ای من را دید و گفت: حاج حسین بیا برویم منزل. گفتم: آخر این‌طور که نمی‌شود، زحمت می‌شود. گفت: نه بیا برویم، یک نان و پنیری با هم می‌خوریم. راه افتادیم، حاجی در راه با همسرش هم تماس گرفت و گفت: با یکی از رفقا به منزل می‌آیم. ما رفتیم و واقعا هم همان طور بود که می‌گفت. شام نان و پنیر بود به همراه عسلی که از روستای قنات ملک آورده بودند. ما غذا را خوردیم و حاجی بالشی گذاشت و دراز کشید. گفت: حسین من از خدا می‌خواهم که آن‌قدر به من مشغله بدهد که حتی فکر گناه را هم نکنم، چه برسد به خود گناه.  نیت شوم تروریست‌ها در کرمان چند بار هم دشمنان قصد داشتند که حاج قاسم را در کرمان به شهادت برسانند که موفق نشدند. ایام روضه خود بیت الزهرا و حیاط آن به طور کامل پر می‌شد. دو کوچه اطراف هم فرش می‌شد. بعضی اوقات خیابان اصلی هم بسته می‌شد. تروریست‌ها چون می‌دانستند در ایام روضه حتما حاج قاسم در این‌جا حضور دارد، فکرهای شومی در سر داشتند. خانه‌ای را هم در فاصله 16 متری بیت الزهرا خریداری کرده بودند و می‌خواستند تونلی به این‌جا بزنند.که حاجی را به شهادت برسانند. گویا چند متر هم تونل را حفر کرده بودند. اما دستگیر می‌شوند. در و دیوار‌گریه می‌کردند زمان شهادت حاجی من با تعدادی از دوستان که از بچه‌های بیت الزهرا بودند، مشهد بودم. قرار بود روز جمعه بعد از نماز صبح حرکت کنیم و به طرف کرمان بیاییم؛ اما حال یکی از رفقا که جانباز شیمیایی بود وخیم شد. حرکت ما با تاخیر شروع شد. ساعت حدود 6 صبح بود که یکی از دوستان به ما اطلاع داد که حاجی به شهادت رسیده است. ما شوکه شده بودیم. باورمان نمی‌شد. آن زمان هم در بیت الزهرا در حال گچ کاری بودند. ما سریع به کرمان برگشتیم و دیدیم مردم به طور خودجوش داربست‌ها را جمع کرده و بیت الزهرا را تمیز کرده‌اند که برای مراسم آماده‌باشد. حال عجیبی در بیت الزهرا حاکم بود، شده بود مانند زمان رحلت امام. هیچ کس حال خوبی نداشت. در و دیوار ‌گریه می‌کردند.  تا کنون از بیش از 50 کشور برای زیارت مزار حاج قاسم به این‌جا آمده‌اند. این‌جا صحنه‌های بی‌نظیری می‌بینیم. گروهی را دیدم که از نیجریه آمده بودند، حال و هوای خاصی داشتند، عکس‌های حاج قاسم را در آغوش می‌گرفتند و می‌بوسیدند و سر مزار شهید گمنام می‌رفتند. هنوز هم پس از مدت‌ها از شهادت سردار، مزار ایشان خلوت نمی‌شود. من بارها قبل از اذان صبح به گلزار رفته‌ام و دیده‌ام حداقل یک یا دو نفر آنجا هستند. اینها به خاطر اخلاص حاج قاسم است. او تنها برای خدا کار می‌کرد.  شفای پسر کرونایی یک روز که برای اقامه نماز ظهر و عصر به این‌جا آمده بودم، آقایی من را صدا کرد. گفت: حاج آقا فرصت دارید من 5 دقیقه مزاحم شما شوم؟ گفتم: بفرمایید، مراحمید. او گفت: من اهل شیراز و از بچه‌های پدافند سپاه شیراز هستم. به پسرش که همراهش بود اشاره کرد و گفت: همین پسرم مبتلا به کرونا شد. یک بیماری زمینه‌ای هم داشت و همین باعث شد که به کما برود. او را به بخش مراقبت‌های ویژه بردند. دکتر گفت: 95 درصد از ریه بچه درگیر شده و از دست ما کاری ساخته نیست، مگر اینکه معجزه‌ای رخ دهد. تا این را گفت: من همان‌جا به طرف کرمان رو کردم و گفتم: حاج قاسم من این بچه را از تو می‌خواهم. مدام به حاج قاسم التماس می‌کردم. بعد هم با حال خراب به خانه برگشتم. یقین داشتم که با این صحبت دکتر، کار تمام است. یکی دو ساعت بعد از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند: بیایید. من فکر کردم پسرم را از دست داده‌ام، با ناامیدی به بیمارستان رفتم و در کمال تعجب دیدم پسرم را به بخش منتقل کرده‌اند. پیش دکتر رفتم و گفتم: چه شده؟ گفت: معجزه شده، از لحاظ ما این بچه از دست رفته بود؛ اما الان حالش خوب است و نیازی به دستگاه هم ندارد. دو سه روز در بیمارستان بود تا حالش کاملا خوب شد و او را به خانه برگردانم. من نذر کرده بودم که اگر حاجی شفای پسرم را از خدا بگیرد، پسرم را به پابوسش بیاورم.  موقعیت من در محل کارم خیلی حساس است و به سختی و جز در موارد خیلی خاص مرخصی نمی‌دهند. پیش مسئولمان رفتم و گفتم: می‌خواهم به کرمان بروم. گفت: الان؟ چند روز مرخصی می‌خواهی؟ گفتم: یک هفته. گفت: برای چه؟ گفت: می‌خواهم بروم پابوس حاج قاسم. تا این را گفتم: سریع برگه را امضا کرد و دیگر چیزی نپرسید. من رفتم منزل. ساعت حدود 4 عصر بود، به همسرم گفتم: دو تا پتو بردار برویم کرمان. گفت: الان برویم؟ گفتم: بله. زمانی که رسیدیم ساعت حدود 10 شب بود و هوا هم خیلی سرد. ما نه شام داشتیم و نه جایی برای اسکان. همسرم گفت: خب الان چکار کنیم. گفتم: خود حاج قاسم ما را دعوت کرده، خودش هم بقیه کارها را درست می‌کند. به تالار میثاق که متعلق به سپاه بود رفتم و فیش غذا گرفتم. به مسئول تالار گفتم: ما از شیراز آمده ایم، آیا جایی هست که ما برویم استراحت کنیم. گفت: بله مهمانسرای سپاه هست، اگر جا داشته باشند می‌توانید بمانید. از تالار که بیرون رفتم جوان بلندقدی آمد و گفت: شما از شهرستان آمده اید؟ گفتم: بله. گفت: دنبال مکانی برای اسکان هستید؟ گفتم: بله. گفت: دنبالم بیایید. سوار شدیم و دنبالش راه افتادیم. همسرم گفت: کجا می‌رویم، این جوان کیست؟ نکند بلایی سر ما بیاورد. گفتم: نه حاج قاسم حواسش است.  جایی نزدیک به گلزار شهدا، به نام معراج شهدا است. زمانی که در جنگ پیکرهای شهدا را می‌آوردند اگر نیاز به غسل و کارهای دیگر بود، به معراج شهدا می‌بردند. الان چند اتاق برای استراحت در آنجا ساخته شده است. آن جوان اینها را به آنجا می‌برد.  آن آقای شیرازی می‌گفت: یکی از اتاق‌ها را به ما داد که امکانات خوبی داشت و گرم هم بود. آن جوان گفت: من هم اهل گرگانم و الان یک ماه است که کرمان هستم. امشب استادمان گفت: بروید از تالار میثاق غذا بگیرید، در صورتی که در این یک ماه، ما از تالار غذا نگرفته بودیم. وقتی آمدم متوجه شدم که شما به دنبال جا هستید.  وقتی صحبت‌های آقای شیرازی تمام شد، من خیلی اصرار کردم که به منزل ما بیایند اما گفت: اگر خانه خودم هم کرمان بود نمی‌رفتم، این‌جا جایی است که حاج قاسم برایم تهیه کرده. اتفاقا هم جای خوبی است و هم اینکه نزدیک مزار حاج قاسم است. همه ما می‌توانیم یک حاج قاسم باشیم روز دوم شهادت حاجی بود که همین جا در بیت الزهرا جلسه‌ای برگزار شد. حال همه بد بود. گفتم: همه ما می‌توانیم یک حاج قاسم باشیم. راه که بسته نیست، می‌توانیم رهرو راهش باشیم. امیرالمومنین علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّه وَ سَدَادٍ. شما ما را با ورع و تلاش و عفت و درستی کمک کنید. این 4 ویژگی در حاج قاسم بود.  ورع از تقوا بالاتر است، یعنی حتی از شبهات پرهیز کنیم. حاج قاسم ورع داشت. من فیلمی از حاج قاسم دیدم که می‌گفتند: «پدر ما در حلال و حرام خیلی دقت می‌کرد. حتی به‌اندازه یک جو قبول نمی‌کرد که حرام وارد زندگی ما شود.» برای همین است که کسی مانند حاج قاسم را تحویل جامعه می‌دهد.  حاج قاسم می‌گفت: گاهی من داخل چشمانم نمک می‌ریختم که مبادا خوابم ببرد و داعش برود سر یتیم سوری را ببرد. می‌گفتند گاهی در طول شبانه‌روز حاجی یک یا دو ساعت می‌خوابید، آن هم زمانی که در هواپیما یا ماشین بود. بچه‌های بیت می‌گویند حاجی این‌جا نیم ساعت می‌خوابید. این‌قدر تلاش و کوشش می‌کرد.  عفیف بود و این را ما در رفتار و کردار او می‌دیدیم و اینکه محکم حرف می‌زد. امیرالمومنین می‌فرمایند در مقابل دشمن شُل نباشید، محکم حرف بزنید. ببینید حاج قاسم چقدر با دشمن محکم حرف می‌زد، می‌گفت:‌ای ترامپ قمارباز تو با من طرف هستی.  اگر ما هم بخواهیم راه حاج قاسم را ادامه دهیم باید این چهار ویژگی را داشته باشیم. ویژگی دیگر او ولایتمداری بود. او به مسئولان بیت الزهرا از جمله حاج آقا مهدی صدفی می‌گفت این‌جا را سیاسی نکنید. خط و خطوط مشخص نکنید، بگذارید همه از این مجلس استفاده کنند. اما منبری و مداح و تریبون دار باید ولایی باشد، خط قرمز من ولایت فقیه است. کسانی که می‌خواهند نماز بخوانند، مداحی کنند یا تریبون داشته باشند، باید پیرو حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری باشند.  اولین فاطمیه بدون حاج قاسم عصر همان شب‌هایی که اینجا روضه حضرت زهرا برپا بود، حاج قاسم خودش با مردم جلسه داشت و سخنرانی می‌کرد. گاهی با پیشکسوتان جنگ یا بچه‌های لشکر ثارالله جلسه می‌گذاشت، گاهی هم با خانواده‌های شهدا. جلسه با خانواده‌های شهدا، دو سه ساعت طول می‌کشید، نیم ساعت خودش صحبت می‌کرد و بقیه جلسه را به درد دل‌ها گوش می‌داد.  حاج مهدی صدفی تعریف می‌کردکه یک بار حاج قاسم به من گفت: «حاج مهدی این که شما با خانواده‌های شهدا و رزمنده‌ها جلسه می‌گذارید خوب است؛ اما چرا سایر اقشار را دعوت نمی‌کنید.»  حاج مهدی منسوب به اصولگراهاست به همین دلیل فکر می‌کند که منظور حاجی این است که چرا از اصلاح‌طلب‌ها دعوت نمی‌کند. می‌گوید مانعی نیست در این بیت الزهرا به روی همه باز است؛ چه اصولگرا و چه اصلاح‌طلب. حاج قاسم می‌گوید منظورم اینها نیست، من آن جوان‌های فکلی که شلوارهای زخمی می‌پوشند و تیپ آنچنانی دارند را می‌گویم.  آقای صدفی می‌گوید حاجی 8 روز قبل از شهادتش تماس گرفت و گفت: امسال ایام فاطمیه روضه حضرت زهرا برگزار می‌شود. گفتم: حاجی گچ کارها خیلی آهسته کار می‌کنند، می‌ترسم تا ایام فاطمیه کار تمام نشود. حاج قاسم می‌گوید اشکالی ندارد اگر هم تمام نشد شما داربست‌ها را جمع کنید و روضه را برگزار کنید. گفتم: حاجی شما کی می‌آیید؟ گفت: «چکار به آمدن من دارید، مراسم را برگزار کنید. امسال برای من هیچ جلسه‌ای نگذارید.» گفتم: من برنامه را بسته ام! جلسه با آن جوان‌ها را هم لغو کنم؟ گفت: بله. درواقع گویا سردار می‌دانست که به فاطمیه آن سال نمی‌رسد.